خاندان پزشکیانِ پول‌پاروکنیان [1]

آدم‌هایی که ارزش نگاه‌کردن دارند کسانی هستند که رسیده‌اند به قعر و آن تَه کمانه کرده‌اند. چون بعد از کمانه‌کردن در عجیب‌ترین مدارها قرار می‌گیرند.

ریگ روان، استیو تولتز

ـ نقل بالا را بیش از ده روز پیش، در تلگرام دیدم و خیلی چشمم را گرفت.

فصل اول سریال [مدیچی] را می‌بینم و داستان، شخصیت‌ها فضا، لباس‌ها و تقریباً همه‌چیزش را دوست دارم. خیلی اتفاقی هم متوجه شدم که لرد استارکمان هم در آن نقشی دارد.


Image result for ‫سریال مدیچی‬‎

ناخودآگاهم منتظر ظهور داوینچی است اما فکر کنم مربوط به این دوره نباشد؛ شاید فرزندان و نوه‌های این مدیچی‌ها با لئوناردو هم‌دوره بوده‌اند.

آخرین برخورد کازیمو و مادرش خیلی خیلی خوب بود. واقعاً ضروری و مفید است؛ اینکه یک روزی (نه‌چندان دیر و بدهنگام) بنشینیم و با نسل قبلی‌مان سنگ‌ها را وابکنیم، همدیگر را ببخشیم و عشق خونی به همدیگر را با قلم تازه‌ای در قلبمان حک کنیم.همه حتماً مواردی در گذشته‌مان داریم برای چنین نشستی؛ هر دو طرف.


موقع گشتن درمورد سریال مدیچی، متوجه شدم سریال دیگری (Borgia) هست که قدیمی‌تر است و هم لئوناردو دارد و هم میکل آنژ! چه سعادتی! از پیشنهادهای IMDB واقعاً ممنونم.

یک سریال دیگر هم پیدا کردم که، برای دانلود آن، پول مطالبه می‌کنند؛ هر سه‌تا سایتی که سر زدم! انگار دوران پارینه‌سنگی است! هممم البته همچین مالی به نظر نمی‌رسد که برای دانلودش سرودست بشکنم. فکر کنم چون تقریباً قدیمی است (2011 انگار)، دانلود آن به همان دوران پارینه‌سنگی کمبود لینک مربوط می‌شود که ین کار پولی بود و ...

[1]. گویا اجداد مدیچی‌ها به طبابت مشغول بودند و «مدیچی» هم از ریشة «پزشکی» می‌آید. معروف‌هایشان هم که بانکدار شدند.

دریای تصویرها

خودم را انداخته‌ام در دامان سریال‌ها؛ سریال‌هایی که خودم اتفاقی باهاشان روبه‌رو می‌شوم و دوست دارم ببینم چه داستان و فضای دارند، یا آن‌ها که منابع مورد اعتمادم معرفی می‌کنند و برایشان اولویت خاصی قائل می‌شوم.

Cloak and Dagger را می‌خواهم به سرانجام برسانم. فصل یک به‌نسبت خوب تمام شد اما اپیسود اول فصل دوم چندان جالب نبود. فعلاً که تصمیم دارم دیدنش را ادامه بدهم. از شخصیت خالة اویتا همچنان خوشم می‌آید؛ گرچه چند اپیسود است که کمرنگ و ناپیدا شده. معلم مدرسة تایرون (کشیش) هم خیلی خوب است و در یکی از اپیسودها درمورد قهرمان درون حرف‌های جالبی می‌زد.

بخشی از اپیسود اول سریالی دربارة عالی‌جنابان مدیچی را هم دیدم. راب استارک‌مان هم در آن نقش اول را دارد.

اپیسود دوم Stranger Things را هم دیروز اتفاقی دیدم. سومی‌اش که پخش می‌شد رفتم دنبال کارم. ازش خوشم آمده و باید خودم به‌دقت از اول اولش ببینم.

غرنوشت: کنارآمدن با این قالب جدید فرمایشی خودش معضلی بود؛ الآن هم که هدر را نصفه‌نیمه نشان می‌دهد و تنها دلخوشی مرا برای باقی‌گذاشتن ظاهر اینجا به همین وضع از من گرفته! هرکه هستی، یک فکری برایش بکن تا خودم نزدم کن‌فیکونش نکردم!

«قهرمان یا ضدقهرمان»

وااای چقدر این دو زن (دیلن و ابی) خوشکل بودند! نقش ابی را ثرتین عزیزم (سریال دکتر هاوس) بازی کرده و اینجا هم جذابیت‌های خودش را دارد. اصلاً کل خانوادة دمپسی خوشکل و جذاب‌اند!

Image result for Sergio Peris-Mencheta

فکر می‌کنم اپیسود مربوط به ساموئل ال. جکسون به آن توضیحات مطرح‌شده در پایان‌نامة ابی درمورد زندگی مربوط بود. باید فیلم را یک‌بار دیگر ببینم. فعلاً فرصت ندارم، اما دوست دارم جمله‌های ابی درمورد کشف موضوع پایان‌نامه‌اش، چیزهایی که ایسابلا به ریگو، در آخرین خداحافظی‌شان، گفت، حرف‌های مستر ساسیون درمورد روغن زیتون اسپانیایی و آن اشارة‌ آخر فیلم به ارتباط خاوی‌یر و مستر ساسیون را حتماً جایی یادداشت کنم.

صحنة ورود خاوی‌یر به عمارت اربابش را خیلی دوست دارم و البته خود عمارت را؛ دلم را به‌شدت برده است!

خاوی‌یر، از همان ابتدا، خیییلی خوب و دوست‌داشتنی و خاص معرفی شد ولی راستش ارتباط چنین شخصیتی را با کاری که کرد نفهمیدم؛ شاید خیلی خیلی زیاد ایده‌آل‌گرا بود. ولی مستر ساسیون، برخلاف تردیدهای اولیه‌ام، چیز دیگری از آب درآمد. اما درمورد خاوی‌یر، وقتی با ایسابلا صحبت می‌کرد و چشمانش چنان نمناک شده بود که اشک از گوشة چشم‌هاش شره کرد، خیلی خیلی دوست‌داشتنی بود.

فیلم ماجرای خیلی پیچیده‌ای نداشت و پر از کش و قوس داستانی و تعلیق و این حرف‌ها نبود اما چندجا مرا غافلگیر کرد و نتوانستم بعضی نقاط مهم آن را پیش‌بینی کنم. شاید این درست مثل همان چیزی بود که ابی درمورد زندگی،‌خود زندگی، می‌گفت.


Image result for life itself

هنرپیشة نقش خاوی‌یر به نظرم می‌تواند نسخة اسپانیایی کیت هرینگتون باشد؛‌ حتی مدل نگاه کردنش.

آنتونیو باندراس آن‌قدر قشنگ اسپانیایی حرف می‌زند که دلم خواست فیلم 33 را هم ببینم؛ هرچند ماجرایش گیرافتادن در اعماق زمین است.

«حیلت رها کن عاشقا» [1]

چند سال پیش، شایع شده بود قرار است هالیوود فیلمی درمورد زندگی مولانا جانمان بسازد و دی‌کاپریو هم در آن نقش داشته باشد؛ حالا یادم نیست نقش خود مولانا را بازی کند یا شمس را نقش مولانا را.

دقیقاً یادم نیست واکنش‌ها به این خبر چه بود ولی پیش خودم فکر می‌کردم هالیوود، با درصد زیادی، به این سوژه گند خواهد زد و حتی حضور لئو هم نمی‌تواند آن را پیش چشم ما شیرین کند. الآن فکر می‌کنم اگر قرار است چنین پروژه‌ای عملی شود؛ بهتر است از نویسندگان و هنرمندان ایرانی هم، به‌طور جدی، راهنمایی و یاری گرفته شود.

اما به دی‌کاپریو در این نقش فکر می‌کردم؛ اول اینکه به نظر من لئو بیشتر به شمس می‌آید. بعد هم اینکه هالیوود حق دارد از بازیگرهای جذابش برای پروژه‌های پرسروصدا و جهانی و ... حالا هرچه، استفاده کند. اگر خود ما هم چنین پروژه‌هایی داشته باشیم؛ دوست داریم بهترین و جذاب‌ترین هنرپیشه‌ها در آن‌ها بازی کنند. بعدش فکر کردم اگر قرار بود من هنرپیشه‌ها را انتخاب کنم؛ نقش شمس را می‌دادم به فرخ نعمتی. مطمئنم خیلی خوب می‌شد! برای مولانا هنوز کسی به ذهنم خطور نکرده.

یا می‌توانستم پروژه را در اسپانیا کلید بزنم و فضایی کاملاً متفاوت و فقط با برداشت از این داستان خلق کنم و نقش مولانا را به آنتونیو باندراس و شمس را هم به خاوی‌یر باردم بدهم! بیشتر لوکیشن‌ها هم اندلس و گرانادا و مباحثات این دو هم زیر سایة درختان زیتون باشد. حتی گاهی باندراس ابیاتی از مولانا را به زبان فارسی بخواند!

ـ دیروز فیلمی با بازی باندراس دیدم که، از لحاظ فضا و لوکیشن،‌نقطة عطفی در زندگی‌ام محسوب می‌شود.

ـ به نظرم، «بلخی» خیلی شیرین‌تر و اصیل‌تر از «رومی» است برای مولانا و حق مطلب را بهتر و عمیق‌تر ادا می‌کند.

[1]. دارم پشت‌سرهم این آواز از دولتمند خلف جان گوش می‌دهم!

آلیتای عزیز

آلیتا؛ فرشتة جنگ را تقریباً دیدم؛ بخشی از ابتدا و بخشی از انتهایش را نتوانستم ببینم چون اتفاقی متوجه پخش آن شدم و نسخة خودم صدای مناسبی نداشت و ... باید دوباره دانلودش کنم و سر فرصت، با حوصله ببینمش.

بیشتر از همه، از طراحی آن مجموعة شهری (فضایی که در آن زندگی می‌کردند) خوشم آمد. بخشی در سطح معمول قرار داشت؛ بخشی بالاتر از آن که نام خاصی هم داشت و بخش (یا شاید هم بخش‌هایی) زیر سطح زمین. آنچه من دیدم همان روی زمین بود.

آن مکانی که آلیتا و آن پسره، دوستش، از آن بالا رفتند و‌ آلیتا بر لبه‌اش نشست و پاهایش را از آن ارتفاع بلند آویزان کرد فوق‌العاده بود! دلم خواست ترس از ارتفاعم را از بین ببرم و چنین چیزی را تجربه کنم.

نفهمیدم کرمِ شخصیتی که جنیفر کانلی (نچسب) نقشش را بازی می‌کرد با آلیتا چه بود!

آلیتا، کارهایش و حتی چهره‌اش، برای من تا حد بسیاری یادآور آریا استارک عزیزم بود.

فال خوب و پرنده‌خانم

Good Omens را دیشب تمام کردم. خیلی جذاب و دوست‌داشتنی بود! ارتباط بین دو فرشتة خیر و شر عالی بود. بالاخره در انتها، از انکار به پذیرش نوع ارتباطشان و در واقع، دلیل حضورشان در این دنیا رسیدند. نکتة جالبش نقش پررنگ بچه‌ها در آخرالزمان بود و تقابل آن چهارتا با چهار سوار معروف.

وای آن صحنه‌ای که کراولی، توی وان انباشته از آب مقدس، موجودات جهنمی را با پاشیدن قطره‌های آب تهدید می‌کرد فوق‌العاده بود.

عصر هم حدود بیست دقیقه از Lady Bird را اتفاقی دیدم و به سرم زد کل فیلم را ببینم. آخرشب شروع کردم به دیدنش و تا دوسومش دوام آوردم. بقیه‌اش ماند.

رنگ و مدل موهای سرشا رونن در این فیلم را خیلی دوست دارم؛ خیلی بهش می‌آید. امیدوارم لیدی برد عاقبت‌به‌خیر شود!

ـ یک زمانی چقدر برایم کسر شأن محسوب می‌شد که توی وبلاگم درمورد مسائل شخصی و روزانه و اینکه چه کرده‌ام،‌چه دیده/ خوانده‌ام، ... بنیوسم. ولی الآن که موارد روزانه‌ام را جای دیگری ثبت نمی‌کنم، بهترین کارکرد این وبلاگ همین است. بعدها، با یادآوری تمامی این ریزودرشت‌ها، کلی مشعوف خواهم شد.

بعد از ساعت‌ها کلنجاررفتن با هِدرِ وبلاگ: فعلاً از این یکی راضی‌ام؛  منظره‌ای از سویل عزیزم.

یک قدم آن‌ور خط

نه دیگر، قرار نشد ریش بگذارید! مخصوصاً تو آقای تننت!

Image result for the good omens

این سریال Good Omens خیلی جذاب و گوگوری مگوری است؛ با آن اسرافیل و شیطان بانمکش که، طی چند هزار سال، برای هم اهمیت قائل می‌شوند ـ و البته که به‌زبان آن را انکار می‌کنند؛ مثلاً آنجا که شیطان، برای نجان جان اسرافیل، رفته بود به کلیسایی قدیمی و نمی توانست روی زمین مقدس آن مثل آدم قدم بردارد و مدام، مثل کسانی که روی آتش راه می‌روند، ورجه‌ورجه می‌کرد!

Image result for the good omens

کراولی با آن چشم‌های طلایی ترسناکش، مدل حرف‌زدنش که شکل دهانش را یک‌طوری می‌کند، و از همه بامزه‌تر، خالکوبی کنار گوش راستش و اسرافیل هم با شیفتگی‌اش به غذا و لباس‌های انسان‌ها، همکاری‌های مثلاً مخفیانه‌اش با کراولی، نگاه‌های مستأصل معصومانه‌اش لحظات فانتزی جالبی خلق می‌کنند.

Image result for crowley's tattoo

خالکوبی کراولی

ــ بندیکت کامبربچ هم در نقش خود شیطان بازی می‌کند (گویا فقط اپیسود آخر) امیدوارم دیدنی باشد! حالا فرقش با کراولی چیست، خودشان می‌دانند! شاید همان‌طور که اسرافیل مأمور بارگاه الهی است، کراولی هم مهم‌ترین واسطة شیطان در امور دنیا باشد!

در ستایش مادرشوهر

گفته بودم تنها شخصیت داستانی که یادم می‌آید به او ناسزا نگفته‌ام (البته تا حالا، بعد از دیدن حدود دو فصل از سریال) دارماست. اما چند اپیسود پیش، از او دل‌چرکین شدم چون کیتی را آزرد. البته در نهایت هم بیشتر حق با دارما بود و ختم به خیر شد اما کیتی چندان به دلم نشسته که طور دیگری دوستش دارم؛ زنی که،‌در عین تمایل شدید به حفظ جایگاه اقتصادی و اجتماعی‌اش، ناخودآگاه با بعضی آدم‌ها و تغییرات زندگی‌اش کنار می‌آید و در این مسیر، با اینکه بیشتر از بقیه اذیت می‌شود، نه از اولویت‌هایش دست می‌کشد و نه می‌تواند کسی را چندان بیازارد. یک‌طور خاصی است این کیتی! مثلاً وقتی شوهرش بازنشسته شد و دارما بردش به آن فروشگاه خیلی عجیب و کیتی متوجه شد، نتوانست با مخالفت‌هایش کاری از پیش ببرد. این‌جور موقع‌ها، شدت عملش معمولاً خودش را کمی می‌آزارد و نه کس دیگری را. اما آخر آن اپیسود، اتفاقی افتاد که خودش از ادوارد جلوتر بود! این تغییرات جنبة طنز دارند و خیلی دیدنی‌اند اما بیشتر از آن، به وجه‌های پنهان درون کیتی اشاره می‌کنند که، بعد از عمری، در خودش ندیده و حتی انکار هم کرده است.

دارما و گرِگ

پرتقالی و ققنوس

هفتة پیش، انیمة Orange و کتاب ققنوس و قالیچة جادو را تمام کردم و خیالم راحت شد.

درمورد انیمه، از این لحاظ راحت شدم که بالاخره مجموعه‌ای دیگر از این نوع توانستم ببینم و موضوعش برایم جالب بود. البته بیشتر اپیسودهایش را پاک کردم و دوتای اولی و دوتای آخری را، برای یادگاری، نگه داشتم. چون در اولی‌ها موضوع داستان مطرح شده بود و در آخری‌ها، خیلی خوب (در حد همین داستان و انیمه) جمع شده بود. از باقی اپیسودها دست‌کم می‌شد چیزهایی را حذف کرد و بعضی حرکات و واکنش‌هایشان برایم لوس و بی‌مزه بود.

درمورد کتاب هم، از چند سال پیش، خیلی دوست داشتم آن را بخوانم. جلد قبلی‌اش را (پنج بچه و او)، با خوانش انگلیسی، گوش داده بودم و فکر می‌کنم در همان حد هم کافی است و لازم نیست حتماً دنبالش بروم. البته سریال انگلیسی‌اش خیلی خیلی بامزه و دوست‌داشتنی است (مثل سریال  ققنوس) و اگر این دو سریال نبودند، شاید به این راحتی ترغیب نمی‌شدم کتاب‌هایشان را بخوانم.

شخصیت ققنوس در این کتاب را دوست داشتم؛ باوقار و در حد انتظار، ازخودمتشکر بود و از بین بچه‌ها،‌روبرت را بیشتر دوست داشت چون سبب تولد دوباره‌اش شده بود (هرچند ناخواسته و نادانسته). ماجراهایش با بچه‌ها هم اغلب جالب بود.

از گردش آخرشبم در گرانادا

دیشب، بعد از کلی گشتن برای زیرنویس مناسب و هم‌زمان [1]، حدود دوسوم اپیسود اول سریالی کره‌ای را دیدم.

ماجرا از این قرار است که مدتی پیش، به‌خاطر [اسم جذاب آن]، به قرار همیشگی با خودم،  اپیسود اول را دانلود کردم تا اگر خوشم آمد، برای دیدن بقیه‌اش هم وقت بگذارم. خب طبعاً، باز هم به قرار عادت‌های شخصی، یادم رفت تا اینکه دیشب در کانالی نام آن دوباره به چشمم خورد. برای آخرشبی که حوصله نداری کتاب قطور عجیبی را دستت بگیری تا چرتت بگیرد، چه کاری بهتر از دیدن قسمتی از سریال و روشن‌کردن تکلیف آن؟

گرانادای خوشکل من گاهی در قاب تصویرها می‌رقصید و آن کوچه که خوابگاه درب‌وداغون بامزه در آن قرار داشت و مسیر کوچه به آن میدان زیبا چقددددددددددر برای من آرزوبرانگیز بود!

اپیسود اول از یک ساعت بیشتر بود و ترجیح دادم بقیه‌اش را بعدتر ببینم. از داستانش خوشم نیامده؛ یعنی هنوز احساسی درموردش ندارم. نمی‌دانم چه تصمیمی درموردش خواهم گرفت. ولی فعلاً تصمیمم برای مسافرت به نقاط دوست‌داشتنی‌ام قطعی است! هرجا را نتوانم با پا بروم، با چشم و از راه فیلم‌ها و تصاویر می‌روم!

[1]. زیرنویس هم‌زمان پیدا نشد. وقت‌گذاشتن برای پیداکردنش به‌دلیل کره‌ای‌بودن سریال است. هیچ سرنخی برای ارتباط‌دادن گفته‌ها با افراد ندارم مگر خارج‌شدن آوایی از دهانشان!


خانة مادری

یکی از قشنگ‌ترین «حال»‌ها برای من وقتی ایجاد می‌شود که قطعة «خانة مادری» [1] را گوش می‌کنم.

تماماًـمرتبطـنوشت: چقدر هم به این گرما و این موقع سال می‌آید! تصور حوض نقلی تمیز پرآب وسط حیاط آن خانه، خانة‌ آرام به‌دور از هیاهو در دل شهری شلوغ، خنکای آن تصویر و جادوی سکوت و صداهای دوست‌داشتنی که توی آن خانه وجود دارند. کافی است کتاب‌های محبوب امریکای لاتینی‌ام را بردارم و بروم توی آن خانه و همة آن شخصیت‌های فیلم هم حتی باشند!

Image result for ‫فیلم مادر علی حاتمی‬‎

[1]. ساختة‌ارسلان کامکار؛ بخشی از موسیقی متن فیلم مادر (علی حاتمی).

جایی در اندالوسیا

بین یادداشت‌های سال‌های قبل، چشمم افتاد به این جمله از لئوناردو داوینچی، لئوی آفریدة سریال شیاطین داوینچی که مسلماً داوینچی تاریخی و واقعی نیست، و این یک جمله بدجور گویای دست‌وپازدن‌های ذهنی این روزهایم است:

I just fight to be free. I need a future where I control my own fate


Image result for andalusia


Image result for andalusia


راه تویی،

راه را وامگذار!


پرتقالی از شرق دور

دیروز شش اپیسود انیمة Orange را دیدم. تا حدودی برایم جالب بود و اگر همین‌طور پیش برود، دلم می‌خواهد تا آخر ببینمش. سیزده اپیسود بیشتر نیست و لابد یک‌ـدوروزه تمام می‌شود؛ البته یک‌ـ دو روزی که برایش وقت بگذارم!

Image result for ‫انیمه orange‬‎

از سوا خوشم می‌آید چون شخصیت قوی‌تری دارد. دوستی نوجوانانة قشنگی بینشان هست که گاهی تا حدی غبطه‌آور هم می‌شود؛ چیزی که دوست داشتم حتماً تجربه‌اش کنم. نکتة خیلی خوب دیگر تأثیر نامه‌هاست و اینکه آدم لابد بعد مدتی ذهنش عادت می‌کند حواسش بیشتر به آدم‌های زمان حالش و احوال دل خودش باشد.

آهنگ تیتراژش را اصلاً دوست ندارم و سریع می‌زنم جلو تا خود انیمه شروع شود.

اوخ‌-اوخ-نوشت: بروم بنشینم سر تکلیفم و کلکش را بکنم! روا نیست الکی و به‌دلیل وسواس بی‌جا موکولش کنم به بعد.

چند دقیقة بعد: هارهارهار! برگه‌های دو هفتة پیش را آوردم جلویم تا ببینم چه چیزی باید بهشان اضافه کنم؛ خیلی دلم قرص شد! فکر کنم بیشتر کار را انجام داده‌ام و فقط باید یک بخش جدید (البته بخش خفن شاق کار) را به آن اضافه کنم و بدین ترتیب، یکی از بخش‌های کار می‌رود در دل بخش جدید و شاید لازم باشد چیز دیگری هم به کل مطالب اضافه کنم. همممم! ولی باز هم جای خوشحالی دارد!

هیولازادن

با دیدن [Split]، سه‌گانة جناب شیامالان هم برایم به پایان رسید؛ گرچه به‌ترتیب ندیدمشان (برای من 3،1، 2 بود ترتیبش)، خیلی خوب بود و با اینکه درمورد این آخری پیش‌داوری کرده بودم و انتظار نداشتم مثل دوتای قبلی دیدنش را دوست داشته باشم، برعکس شد. در واقع، خیلی دوست دارم کتابی، چیزی داشته باشند این سه فیلم و با حوصله و دقت، بخوانمشان. از موضوع مطرح‌شده در آن‌ها خیلی خوشم آمد و مسئلة شخصیت بیست‌وچهارمِ کورین خیلی خیلی برایم جذاب بود. دلم خواست، حالا که با قهرمان‌ها بیشتر آشنا شده‌ام، دوباره فیلم آخری را ببینم. لحظة آخر برخورد کوین و کیسی در کنار قفس هم خیلی جالب بود؛ وقتی زخم‌های کیسی را دید و نتیجه‌گیری کرد و آن چیزها را درمورد رنج‌کشیدگان گفت!

شخصیت کوین خیلی جالب بود و هنرپیشه‌اش هم از آن بهتر. شکل دندان‌ها و فکش خیلی خاص بود و به نظرم، اگر دختری چنین دهانی داشت واقعاً جذاب بود. البته این باعث نمی‌شد قیافة مک‌اِوُی دخترانه باشد.

از خانم دکتر و خانه‌اش هم خیلی خیلی خییییییییییلییییییییی خوشم آمد.

Image result for split dr fletcher's house

الآن یادم می‌آید دوربین، وقتی اولین‌بار وارد خانة او شد، قدری سر حوصله در بخش‌هایی از خانه چرخید و نماها و زوایایی از اشیا را نشان داد و ... این بخش را هم باید دوباره ببینم!

انتخاب کیسی کوچولو هم خیلی خوب بود:

Image result for split dr fletcher's house

و آخرین لحظه‌اش در ماشین پلیس که چیزی به‌وضوح مشخص نشد. خب، انگار اگر Glass را دوباره ببینم، درمورد کیسی هم بیشتر دستگیرم بشود.

بعدترنوشت: آخر آخرش چقدر جالب بود که توی کافه همه درمورد کوین حرف میزدند و بروس ویلیس هم حضور داشت و اسم آن دیگری را یادآوری کرد. فکر کنم آنجا مصمم شد، با آن توانایی خاصش، بیفتد دنبال کوین. خب معلوم است که باید فیلم سوم را دوباره ببینم دیگر!


فصل دوم؛ اپیسود دهم

اَبی: عجب طلوع قشنگی! کیتی، دوربین داری؟

کیتی: بیست ساعته که یه فُک روانی ما رو گروگان گرفته، بعدش تو می‌خوای عکس بگیری؟

ای آشنای دور!

هممم!

خیلی دلم می‌خواست بتوانم این کتاب را بخوانم و الآن، در کمال مسرت، به صفحة 100 آن رسیده‌ام!

Image result for ‫ققنوس و قالیچه جادو‬‎

ــ ققنوس و قالیچة جادو، ادیث نسبیت (نزبیت)، ترجمة سارا رئیسی طوسی، نشر نی.

گاهی نویسنده وارد داستان می‌شود و نصیحت‌هایی، به‌طنز، از خود صادر می‌کند اما خوبی‌اش همان لحن طنزش است که این‌طور القا می‌کند که خود او هم به این چیزها اعتقاد قلبی ندارد و فقط الگوی رفتاری مناسب بچه‌ها در آن دوره را می‌خواهد نشان بدهد. اما خب با این طرز روایت، سایة راوی/ نویسنده همه‌جای کتاب، حی و حاضر، احساس می‌شود.

ــهنوز هم به‌شدت دلم می‌خواهد سریال انگلیسی ساخته‌شده از روی آن، و همچنین آن سریال مشابهش درمورد پری شنی (سامیاد نازنین)، را یک‌جوری پیدا کنم و ببینم.


Image result for The Phoenix and the Carpet (1976)

Image result for The Phoenix and the Carpet (1976)

داستان‌های عاشقانة پیرمرد درونم

دلم هوای دیدن سریال‌های خیلی قدیمی را کرده؛ مثل سربداران و بوعلی سینا یا سلطان و شبان. آن روزها که غول‌های بزرگواری مثل فرهاد فخرالدینی برای تولیدات سیما موسیقی متن می‌ساختند و صفحة کوچک و اغلب سیاه‌سفید تلویزیون‌ها پر بود از نگاه‌ها و حرکات بدن استادان بازی و لحن و بیان.

زیتون‌زاران اندلس

[درخت زیتون] را دیدم و صحنه‌های زیتون‌زارش و آن درخت خاص، هیولا، دلم را برد.

Image result for el olivo movie

Image result for el olivo movie

مطمئنم اگر آن زمان که تازه شعرهای لورکا را شناخته بودم چنین تصاویری می‌دیدم، هوش که هیچ، نیمی از نفسم هم می‌رفت!

Image result for el olivo movie

آنجا که سه‌تایی نشسته بودند روبه‌روی ساختمان بزرگ و بی‌هماهنگی قبلی شروع کردند به خندیدن، خیلی خوب بود.

Image result for el olivo movie

چقدر رافا خوب بود؛ خیلی خوب، و حتی چقدر عموی آلما!

داستان فیلم بدیع و خاص نبود اما تکه‌های کوچک خوبی داشت که به یک‌بار دیدن می‌ارزید.

تاج‌وتخت‌نوشت‌ـ سخن بزرگان

Image result for ‫برندون استارک‬‎

«من فکر نمی‌کنم این پایانی باشد که مردم نیاز داشته باشند تا از آن برداشت مشخصی کنند، پیام‌های زیادی دارد راجع به اینکه شخصیت‌های داستان چه کارهایی کردند و چه تغییراتی در آن‌ها رخ داد.

شما می‌توانید به هر روشی در آن عمیق شوید، شگفتی بازی تاج‌و‌تخت در داستانگویی انسانی است که دارد، و شما می‌توانید هر برداشتی از آن بکنید. آدم‌های متفاوت و قصه‌های گوناگونی درون آن وجود دارد، که هر کدام  به بخش‌های مختلف و پیام‌های مختلف می‌پردازد. مهم‌تر از هر چیزی، سریالی است که برای تماشا عالی‌ست. و گزینه‌ای عالی برای این که بنشینید و در برابر چیزی که می‌بینید واکنش نشان دهید.»

آیزاک همپسند رایت؛ بازگر نقش برندون استارک


Image result for ‫آیزاک همپستید-رایت‬‎




سه‌تایی‌های نفرین‌شده

از این فیلم‌های «وسطی» حرصم می‌گیرد؛ حتی خوشم نمی‌آید! مثلاً همین جنایت‌های گریندل‌والد. یک حالت برزخی معمولاً ناجوری دارند. من یکی را ول می‌کنند توی عالمی که دلم نمی‌خواهد. شخصیت‌ها یک‌لنگه‌پا مانده‌اند و انگار قرار است مدت‌ها، در قابی که بهشان تعلق ندارند، خشکشان بزند؛ که چه؟ که تعلیق داستان اصلی حفظ شود و ما هم تنمان بخارد که: «بخش بعدی فیلم کی می‌آید؟».

بعضی وقت‌ها انگار سه‌گانه‌ساختن می‌شود شبیه تولید انبوه آن تابلوهای سه‌تایی که چند سال پیش باب شدند و بعد از مدتی، حرمتشان شکست و دیگر صرفاً  تصویری زیبا در سه قطعة جداگانه و در عین حال، کنار هم  چاپ می‌شد. در حالی که به‌نظر من، باید تصویر جوری سه‌تکه شود که بخشی از مفهوم و ظاهر آن در یک بخش تمام شود و بخشی دیگر به بخش/ بخش‌های بعدی منتقل شود. دقیقاً نمی‌دانم چطور بگویم که درست و کامل باشد؛ فقط می‌توانم بگویم نمی‌شود فرتی هر تصویری را سه تکه کرد و انتظار زیبایی شناسانه از آن داشت.

یادم‌ـآمدـنوشت: البته چون خیلی در نقد فیلم صاحب‌نظر نیستم، این امکان را دور از انتظار نمی‌دانم که بعدها به دانش  و درکم اضافه شود و نظرم در این مورد تغییر کند.