بهمن 93

سنّت حسنه

آسّه آسّه به دنیای کتاب خونی بر می گردم. «ماتیلدا» ی رُلد دال رو چند روز پیش خوندم، مجموعۀ «افسانه های برادران گریم» رو گذاشتم کنار بالشم که شبی یک یا چندتا رو بخونم و بالاخره این کتاب بی مزۀ! هزار و چند صفحه ای رو حداقل یه بار خونده باشم.

قبلاً فکر می کردم این کتاب باید خیلی برام فوق العاده باشه. اما درمقایسه با متن های بازنویسی شده و حتی بازآفرینی های هنرمندانۀ قرن بیستمی و بیست و یکمی، سرد و بی روح و بیشتر اخلاق گرایانه میاد. طرح منطقی که تقریباً اصلاً نداره، شخصیت پردازی ضعیف و .. (وقتی پای فیلم و سریال و جلوه های تصویری میاد وسط دیگه خیلی تفاوت آشکار میشه). اما همیشه خار خار آشنایی با ناخودآگاه جمعی و تاریخی بشر، منو واداشته تا نگاهی به این داستانها داشته باشم. حداقل بدونم خاستگاه خیلی از داستانهای شیرین امروزی از کجا بوده و در اصل، به چه شکل روایت شدن. خیلی دوست دارم تجربۀ بعدی م مطالعۀ «هزار و یکشب» عزیز باشه که مسلماً بسیار شیرین تر و جذاب تر خواهد بود.

_دیروز هم «اقیانوس انتهای جاده» از نیل گیمن مرموز با ترجمۀ فرزاد فربد رو شروع کردم که در 2013 شده کتاب سال بریتانیا.  کمی که جلو رفت خوندنش، مفصل تر معرفی ش می کنم و بیشتر درموردش می نویسم.


مووی گرافی

_اواخر ماه پیش اپیسود اول In treatment رو دیدم.. کمی عجیب بود.. Gabriel Byrne بازی می کنه و یه دکتر روانشناسه. باید سر حوصله چندتا اپیسود دیگه ازش ببینم تا تصمیم بگیرم کلاً می بینمش یا نه.

_The wolf of Wall street رو تا نصفه دیدم و ازش خوشم نیومد. خب معلومه دیگه، دنیا _به خصوص دنیای مادیات_ چنینه و چنانه.. حوصلۀ دیدن جزئیات پلیدی هاش رو دیگه ندارم! همون فیلم و انیمیشن تخیلی که جن و پری داره و حیوونا با هم حرف می زنن و پایان خوش ماستمالی شده از این واقعیت ها بهتره. من آدمش نیستم :/

_ادامۀ فصل چهار Person of interest رو همچنان دنبال می کنم، به علاوۀ دوباره بینی Once upon a time که اونم داره به مرز می رسه.. یعنی دارم می رسم اپیسودهایی که تازگی ازش پخش شده.

باقی دیده شده ها:

Maleficent

آنجلینا جولی خیلی دوست داشتنی بود و نقشش، از کلاغش هم خیلی خوشم اومد. سوژه ... همممم... تغییر جایگاه شریر و انسان ماجرا خیلی چیز نویی نبود اما از دوران بچگی «ملفیسنت» و بعدها، ارتباطش با زیبای خفته و بعدتر، ماجرای بوسۀ عشق حقیقی خیلی خوشم اومد. بوسه خیلی عالی بود!

 

The book of life/ El libro de la vida

انیمیشن امریکایی_ اسپانیایی دوست داشتنی که آهنگها و ترانه های خیلی قشنگی داشت. بیشتر از همه از ترانه ای که مانولو زیر پنجره برای عشقش خوند خوشم اومد و ترانۀ معذرت خواهی از گاو، اون ورژنی که توی تیتراژ آخر خونده میشه. فوق العاده س!

 

یه سریال بیمارستانی تقریباً آروم دوست داشتنی پیدا کردم:

Remedy

یه خونواده که با هم کار می کنن! دکتر الن کانر که بابای سندی (پرستار)، ملیسا (جراح)، و گریفین (کمی پیچیده س ماجراش) هست. دکتر دِکِر هم نامزد سندی هست. یه دختری به اسم زویی هم همکار گریفین هست و من دوسش دارم. مامان خونواده م وکیله و خیلی کم ظاهر شده.

دکتر الن خیلی پدرانه ست نقشش. داستان سریال خیلی خاص و پیچیده نیست ولی درمجموع دوستش دارم.

_ ادامۀ سریال Outlander رو هم می بینم. اپیسودهاش کمی طولانی تر از سریال های دیگه س برای همین کند پیش میره. طبیعت اسکاتلند و زندگی تو دالانهای پیچ درپیچ قلعۀ لیوخ خیلی ماجراجویانه و شگفت انگیزه!

_Kill your darlings با بازی دَن ردکلیف رو هم دیروز شروع کردم و هنوز تموم نشده. می شد پیش بینی کرد که داستان تلخی داره ولی خب باید ببینمش. مخصوصا که ماجراش واقعیه.


غیردوستانه!

بهم گفت: تو چرا کناره های دفترت رو اینقدر بافاصله خط کشی می کنی و فضای زیادی رو از دو طرف سفید میذاری؟ تازه، به جای خط دوم، از خط سوم صفحه شروع به نوشتن می کنی! این اسرافه!!

منم بهش گفتم: برو بابا! خود تو که دفتر چرک نویس و پاک نویست از هم جداس بیشتر از من اسراف می کنی.

و یه طوری نگاهش کردم که دیگه جای حرف باقی نمونه.

_اول راهنمایی


سرشت زمستونی

بین خودم و اُلاف (انیمیشن Frozen) شباهت هایی پیدا کردم؛ یکی ش اینکه منم مث اُلاف، با اینکه زمستونی م، عاشق خورشید و تابستونم.

باید یه جادوگری م پیدا بشه بالا سر من یه ابر برفی خنک درست کنه تا بتونم بدون ترس از آب شدن به علایق تابستونی م برسم!!