بله، من هم کنترلگر درون دارم که بعضی وقتها عصبانی و بیمنطق میشود. خیلی زرنگ است و سالهاست که نمود بیرونیاش را، با نگرانی بابت بیاطلاعی از عزیزانم، نشان میدهد؛ میخواهد خودش را اینطوری توجیه کند. امروز مچش را گرفتم؛ وقتی که توی ذهنش همزمان متوقعانه فحش میداد و ظاهری نگران به خود گرفته بود و به تصویری در دوردست جان میبخشید: تصویر دختربچهی پریشانی که لب ساحل آفتابی زیبایی گریه میکرد و بیهدف به اینطرف و آنطرف میدوید و شوری اشکهایش با گزش سخت خارهای تمشک وحشی روی دستهای بیدفاعش در هم شده بودو دیگر از صدای امواج لذت نمیبرد و زیرلب هم فحش میداد و هم بهشدت دلتنگ شده بود.
دیروز صبح، توی کانالی، آهنگ «دلخوشم» از داریوش جان را پیدا کردم و آهنگی از دوران جوانی حمیرا، «همزبونم باش». چند دور پشت هم بهشان گوش دادم؛ گاهی یکیشان را چندبار پیدرپی، و بعد سراغ آن دیگری رفتم. ترکیب جذاب و انرژیبخشی بود. از همه بیشتر، آن بخشهای ترانهی داریوش جان را دوست داشتم که ردیف «مکن» داشت. ترکیبی چنان جالب که امروز هم گوش دادم و مثل دیروز، کارهایم را در حد پهلوانی رویینتن، به سرانجام رساندم.
اتاق انتهایی، به تعبیر من، عرشهی اولیس چنان جذاب و قشنگ و خوشبرورو شده که واقعاً توان ترککردنش را ندارم. کنج امن قلعهام، نازنینجایگاهم، آغوش داغ و تند نورهایم، حجم بیانتهای آسمان و ابرهایش، حتی وقتی میغرد و میبارد، میلیونها برگ سبز رقصان در باد که، حتی وقتی نیستند و درختان را برهنه رها میکنند، خاطرهشان در جان من است،... کابین مسقف قالیچهی پرندهام، برج هاگوارتزیام، همهچیز من،... هرچه دوست داشتهام در آن است: کلی کتاب با قفسههای زیبا، دار گلیم (هرچند نیمهکارهـ که باید اصلاحش کنم)، کامپیوتر و دنیای بیپایان صفحهی نمایشگرش، قلمها و کاغذها، فیلمها و سریالها، کمد خانوم ووپی،... همه و همه اینجایند.
*قطعهی «اسفند» از آلبوم ایران من (همایون و سهراب): دیوانهکننده!
شاید هم کل آلبوم!! خدایا! «قلاب» را هم که قبلاً شنیده بودم و عاشقش شدم! الآن هم که «نوروز» بعد از «اسفند»؛ عالی است!
خیلی باذوقوشوق آمدم اینجا بنویسم؛ از کتاب جدیدی که خیلی دوستش داشتم و یکروزه خوانده شد (حجم مطالبش، بهنسبت تعداد صفحات، کم بود. چون بهصورت شعر نوشته شده و بیش از دوسوم هر سطر خالی است) اما همین که چند جملهای توی گودریدز درموردش نوشتم، شعلهی اینجانوشتم خاموش شد!
اشکالی ندارد، مهم این است که جایی برای خودم ثبتش کرده باشم. همین ذکر ماجرای پرواز ناخودآگاه پرندهی کلمات از ذهنم هم برایم کافی است.
حوالی سال نو، کتاب جدید سارا کروسان را میخواندم و خلاصه اینکه مدتی است فانتزی جانانهای نخواندهام.
*وردی برای تکاندادن خودم؛ برای نوشتن در اینجا، پرواز روی قالیچهی جادویی قشنگم