گوشه های زمین را برف پوشانده و آفتاب هر لحظه درخشش بیشتر می شود. گاهی هم کمرنگ می شود اما زود بر می گردد و این کارش، حتی اگر نداند، دل مرا گرم و امیدوار می کند.
پریشب و پریروز بدترین لحظات عمرم بودند. برای ثبت در تاریخ خودم: وقتی نمی توانستم بخوابم، حتی قرار گرفتن در حالت استراحت باعث می شد قلبم با من لج کند و هیجانی را در من القا کند در حد اینکه بر لبۀ پرتگاهی ایستاده ام که می خواهند هلم بدهند و هیچ دستاویزی ندارم. به رادیاتور داغ تکیه داده بودم و پشتم می سوخت. هنوز هم جرئت ندارم به آن گوشۀ اتاق نگاه کنم. یاد آن ساعت ها می افتم و شکنجه ای بزرگ؛ اینکه تشنۀ خواب باشی و نتوانی بیش از آویزان ماندن گردنت در چرتی سبک و دردآور چیز دیگری را تجربه کنی! ولی از صبح دیروز که قرصم را عوض کردم، خیلی وضعیت بهتر شده. فعلاً در همان کجدار و مریز مانده ام و این برای من خیلی خوب است. تنها چیزی که آزارم می دهد حرف این دکتر آخری است که طبق معمول خودم قرار نیست به آن عمل کنم. حتی اگر قرار باشد راه های نامعمول دیگری را تجربه کنم. پس سعی می کنم به آن فکر نکنم.
این ابر سفید درازی که توی آسمان آبی زیر نور خورشید لم داده شبیه اژدهایی (یا گرگی) است که انگار در هوا یا اب شنا می کند. تمام تنش را صاف کرده تا بتواند خودش را در جریان آب/هوا کنترل کند. حتی گوش هایش را به عقب خم کرده. این تصویر قشنگترین تصویری بود که امروز دیدم.
گاهی هم به شکوفه های سفید و صورتی پرنس ادوارد زیبا فکر می کنم ....
“Don't you know," she said pityingly, " that everybody's got a Fairyland of their own?”
1. گویا جمله ای از کتاب مری پاپینزه.
2. اون علامت سؤال باید انتهای جمله قرار بگیره نه اولش. نمی دونم چینش نهایی تو وبلاگ ایراد داره یا نه.
3. خوشحالم کرد! قلبمو آروم تر کرد!
این روزها زمانهایی پیش میآید که خیلی موسیقی گوش میکنم. تقریباً مجبورم! یکی از راههای درمانم است. یکی از راههای فعلاً مؤثر به بند کشیدن این غولی که توی مغزم دوباره راه افتاده.
وقتهایی که میترسم، زمانهایی که آرام نیستم، آن هنگام که به فراموشی موقتی و کمی تحرک درونی نیاز دارم، و عجیب است که این روزها برای همة این لحظات موزیک مخصوص خودشان را دارم! طوری که خیلی کم پیش میآید موسیقیهایی که قبلتر گوش میکردم را طلب کنم.
خدا را شکر که خیلی چیزها و خیلی کسان هستند.
ـ این چندماهه وقتی به خودم نگاه میکنم، به نظرم میرسد کولهبارم حجم مشخصی پیدا کرده. هرچندوقت، چیزی از آن کم میشود و تا میآیم بقیة چیزها را قدری مرتبتر بچینم، چیز دیگری تقریباً با حجم همان قبلی واردش میشود! بد نیست. با آن کنار آمدهام. درواقع سرگرمم میکند و پر از تجربه است و چندتا چیز خوب دیگر. اما باید یاد بگیرم هم آن را مرتبتر بچینم و هم برای چیزهای دیگر بیشتر وقت بگذارم.
ـ آخرهفتة پیش که رفته بودم مغازة وسایل شیرینیپزی، یک مغازة مشابه دیگر هم تنگش پیدا کردم. با اینکه اهل این چیزها نیستم، بهم ثابت شد واقعاً دنیای بزرگ و شیرین و کنجکاویبرانگیزی برای وقت گذاشتن و حرفهای شدن یا حتی فقط فرونشاندن عطش و ذوق و لذت بردنهای کوچک دارد. اگر اهلش بودم میطلبید دستکم یک هفته همه چیز را تعطیل کنم و فقط شیرینی و کیک و ... را امتحان کنم. ولی همیشه ترجیحم چیزهای دیگر بوده.
ـ همینطوری الکی دلم میخواهد بروم جایی مثل شهرکتاب. البته نه این شهرکتاب خودمان دو عمر هم برای خواندن کتابهاش کم است؛ جایی عجیبغریبتر و متفاوتتر و ... جایی که احساس همان سالهای خیلی قبل را به من بدهد؛ احساسی شبیه عین آنچه وقتی حتی وارد یک کتابفروشی کوچک میشدم، سراغم میآمد.
ـ یک پوشه/ گنجه توی ذهنم دارم به اسم کاراملو. یک چیزهایی در آن هست، یک چیزهایی در آن جا دادهام ... بعضیهاشان وجه اشتراک با کاکائویی دارند و بعضی با دارچینی! همه هم شخصیاند!
عزیزترین خوشصدای همیشگی! یگانهی بیمانند! تولدت مبارک! بودنت مبارک!خوندن و حضورت مبارک!
آخ که چقدر این شعر را، که توی عکس نوشته، دوست دارم. آن سالهای عجیب به من انرِژی میداد. آهنگش هم خیلی مؤثر بود. روح بابک بیات بزرگوار هم شاد!
طلایهدار
خواننده: داریوش
شاعر: ایرج جنتی عطایی
آهنگساز: بابک بیات
تنظیم کننده: بابک بیات
ای بزرگِ موندنی ای طلایهدار روز
سایهگستر رو تنِ از گذشته تا هنوز
ای صدات صدای نور تو شبِ پوسیدنی
ای سخاوت غمت بهترین بوسیدنی
واسه این شرقی تنداده به باد
تو گوارایی حس وطنی
تو شقاوت شبِ قرن یخی
تو شکوفایی تاریخ منی
اگه شعرم زمزمه توی بازار صداست
طپش قلبم اگه پچپچ شاپرکهاست
تو رو فریاد میزنم ای که معجزهگری
ای که این شبزده رو به سپیده میبری
واسه این شرقیِ تنداده به باد
تو گوارایی حس وطنی
تو شقاوتِ شبِ قرنِ یخی
تو شکوفایی تاریخ منی
ای تو یاور بزرگ همه قلبهای شکسته ای تو مرهم عزیز هرچی دست پینهبسته
رو کدوم قله نشستی تو که دنیا زیر پاته
غصهی دست های خالی لرزش پاک صداته
توی قرن دود و آهن تو رسول گـل و نوری
تو عطوفت مسلْم تو حقیقتِ غروری
واسه این شرقی تنداده به باد
تو گوارایی حس وطنی
تو شقاوت شب قرن یخی تو شکوفایی تاریخ منی
تو مفسر محبت تو طلایهدار صبحی
فاتح تاریخیِ من تو خودِ سردار صبحی
اسم تو اسمِ شبِ من به شکوهِ اسم اعظم
متبرک و عزیزی مثل سجدهگاه آدم
واسه این شرقی تنداده به باد
تو گوارایی حس وطنی
تو شقاوت شب قرن یخی
تو شکوفایی تاریخ منی
واسه این شرقی تن داده به باد
تو گوارایی حس وطنی
تو شقاوت شب قرن یخی
تو شکوفایی تاریخ منی
1. به همین زودی (طی دو شب) یادم رفت چطور 4 تراک از آلبوم «شبگرد کولی باد» (سهراب پورناظری/ روبیک آروتزیان) دستم رسید! اما از گوش دادن بهشان بسیار راضیام. مخصوصاً دیشب و امشب، موقع کار، گوش میکنم و آرامش فوقالعادهای نصیبم میشود. اگر حواسم را دربست به موسیقی بدهم، خیلی راحت ممکن است در دل یک شب کویری گم بشوم یا بهراحتی خوابم ببرد. جالب اینجاست که فکر میکنم خیلی راحت ذهنم را از بیشتر فکرها تخلیه میکند! شاید برای ریلکسیشن و تمدد اعصاب و این چیزها مناسب باشد. من عاشق و نیازمند این تإثیر جادوییاشام. بهخصوص بعد این مدت جنگ غولهای توی مغزم. با خودم قرار گذاشتهام در اولین فرصت آلبوم را بخرم؛ برای کمترین احترام و تشکری که ازم برمیآید درقبال حق مؤلف و هنرمند.
این سه عزیز هم از محبوبان موسیقی این سالهایماند.
از راست: علی قمصری، حسین علیزاده، سهراب پورناظری.
2. های های های! امسال هم بهخوشی و میمنت استیج میبینم و از دیدنش بیشتر از پارسال لذت میبرم؛ به دو دلیل: یکی اینکه امسال رأی دادن فقط از طریق اپشان امکانپذیر است و من هنوووز دست و دلم به دانلود و استفاده ازش نرفته. شاید هم این کار را نکنم کلاً. به نظرم شرکت کنندهها خیلی نزدیک به هماند و هرکدامشان برنده شوند دلم نمیسوزد. دوم اینکه درمجموع سطح اجراها و برخورد و ارتباط داورها بهنسبت پارسال بهتر است و همه چیز تقریباً عادی و گل و بلبل است.
راستش این وسط اولش طرفدار الهه بودم (هنوز هم از نوع خواندنش خیلی خوشم میآید) ولی صدایش در محدودهی سلیقهی موسیقی من نیست و اینکه فکر کنم قبلاً هم در شوهای اینچنینی بوده و مقام هم آورده. برای همین دوست دارم امسال در استیج فرد دیگری برنده شود؛ مثلاً علیرضا صارمی پرانرژی و نکتهبین و باهوش و خوشصدا!
آهنگهای قدیمیترش را هم که گوش میکنم... هوممم... خیلی خوبند! :) :دی