لینت: کرن! ولش کن گربه رو!
کرن: اون گربه تنها کسیه که آیدا داره. باید برم بیارمش. این همون کاریه که دوستا واسه هم انجام میدن!
فصل 4 زنان خانهدار
ـ در اولین فرصت که این یخبندان امکان بدهد، میدوم میروم برای کوتاهکردن دمب موهایم. یکطوری که دوباره دیگر نشود بستشان. جلوش را میگذارم بلند بماند.
امروز قرار است خیلی سریع جای دیگری بروم برای همین فرصت ندارم. قرار هیجانانگیز بعد یخبندان من و موهایم میماند شاید برای فردا یا هفتة بعد.
ـ یک کیلو شیرینی خوشمزه تو یخچال است و من از بدو ورودشان تا خوردن آخرین مولکولشان بیچاره و هلاکم!خوب شد شیرینی آدم نیست وگرنه باهاش ازدواج میکردم. ای تو روح هرچی خوشمزة مضر است!
ـ مدتهاست کتاب نخواندهام. شانتا مرا طلسم کرده. از خواندن کتابش چندان راضی نیستم ولی چون نمیخواهم نیمخوانده ولش کنم، نمیروم سراغ چیز دیگری. از آنطرف هم، چندان رغبتی نمیکنم خودش را بخوانم. شاید باید بروم سراغ کتابهای دیگر! ولی این را همچنان باز بگذارم بماند.
ـ ولدمورت؛ ریشة وارث را هم نصفه دیدهام. فعلاً فرندز میبینم و زنان خانهدار محبوبم را (هم به فصل 7 ناخنک میزنم هم فصل 4 را ادامه میدهم)
× سوزان و مایک بری و اورسن را شام دعوت کردهاند. تازگیها بچهای دنیا آمده و باز هم تولدی در راه است. بری و اورسن درمورد ختنهکردن پسران بحث میکنند. اورسن میگوید پدر خودش مخالف این کار بوده ولی مادرش، یک روز، وقتی اورسن 5 سالش بوده، به او میگوید: برویم بستنی بخوریم. بعد او را میبرَد و میبُرد!
بری به سوزان میگوید: خب، برای دسر چی داری؟
سوزان منمن میکند و آخرش به نگاهی که روی اورسن ثابت میماند، میگوید: بستنی!
× وقتی لینت از خانه به حیاط میرود و زیر آسمان شب نفس راحتی میکشد؛ بعد چشمش به جنازة آن جانور مرده میافتد ... لینت، عاشقتم من!
× تا اواخر فصل 4، گبی دیوثترین شخصیت از دید من است. ولی بعدش عاشقش میشوم. البته در همین فصل 4 هم جرقههایی دارد برای دوستداشتنیبودن. ولی بعضی جاها خیلی شورش را درمیآورد.