بهمن 87

ادبیات تعلیمی

۱ـراه رسیدن به خدا در دنیای افسانه ها

۲ـ { اینم لیست ۱۰۰۱ کتابی که پیش از مرگ باید خوند ! }

بعد دوباره عطار :

عطّار در جای جای داستان بلند پرواز مرغان به سوی سیمرغ ، از روایت های کوتاه استفاده کرده است تا مقصود خود را بهتر و شیواتر بیان کند . به کار بردن حکایت و مـَثَل در متونی که زیر مجموعۀ ادبیات تعلیمی ( didactic literature ) هستند ، از ویژگی های جدایی ناپذیر این نوع ادبی در فرهنگ کهن ما و دیگر سرزمین ها بوده است . نمونه های بارز آن مثنوی مولانا و بوستان و گلستان سعدی هستند .

ادبیات در سال های دور ، هنری درباری بود که به خواص اختصاص داشت . جایگاه شاعران و ادیبان همچون دیگر هنرمندان ، در دربارها و نزد شاهان و امیران بود . در این مکان ها بود که افراد باسواد و نکته دان پیدا می شدند تا هنر آنها و سروده هایشان را درک کنند و ارج نهند . نیز افرادی که از مال و مکنت بسیار برخوردار بودند و می توانستند به سرایندگان ، صِله و پاداش های گرانبها بدهند . معروف است که گاه دهان شاعری را پر از دُرّ و گوهر می کردند ، گاه هم وزن او یا اوراق سروده هایش به او زر و سیم می دادند . از این رو بسیاری از سرایندگان ، مداحان قهّار ِ شاهان و درباریان ِ متموّل می شدند . البته افراد ادب پرور و فرهنگ دوست نیز در میان این خوش نشینان پیدا می شدند که صرفاً برای اعتلای فرهنگ ، از هنرمندان حمایت می کردند .

در این میان ادبیات تعلیمی به عوام اختصاص داشت که اکثریت آنها از سواد بی بهره یا کم بهره بودند . به صورت عمده از سده های ۶ هجری قمری به بعد ، ادبیات به این شکل و در کسوت ِاین نوع ، از دربار به میان توده ها راه یافت . عمدۀ این آثار هم توسط عُرفا و بزرگان صوفیه نوشته می شدند تا مطالب و مسایل پیچیدۀ عرفانی را به مریدان یا مشتاقان سلوک الی الله ، توضیح و تعلیم دهند ، یا دیدگاه های عالی انسانی و معنوی را به آنها بشناسانند . چون این ادبیات در بین قشری از مردم رواج داشت که با سروده های سرشار از صنعت های ادبی ِسخت و هنرمندانه ، لفّاظی ها ، نگارگری ها و آرایش غلیظ واژه ها کاری نداشتند ، باید با لحنی ساده تر و توضیحاتی رساتر به برقراری ارتباط با شنونده _ یا در اندک زمان هایی « خواننده » _ می پرداخت . پس چه ابزاری بهتر و شیرین تر ازداستان برای ایجاد ارتباط و ساده کردن مفاهیم دشوار می توانست وجود داشته باشد ؟

در این میان با هنرمند چیره دستی چون مولانا رو به رو می شویم که اغلب داستان های معروف و از پیش ساخته شده را به سلیقۀ خود دست کاری کرده است ؛ گاه عناصر آن را جابه جا نموده ، شخصیت هایی را حذف و شخصیت هایی دیگر را وارد می کند ، مسیر عادی داستان را تغییر می دهد و خلاصه این که داستان ها را همچون موم در دستان توانای ذهن خلّاق خود نرم کرده ، شکل داده است تا به هدف خود برسد و آن ها را به تمامی در خدمت محتوای سخن خود در آورَد .

در ادب کهن ما این سرایندگان معمولاً از داستان ها و افسانه های فارسی و گاه عربی استفاده می کردند و بیشتر آنهایی را بر می گزیدند که برای مردم آشناتر باشند . از طرفی با مطالعۀ این آثار می توان توجه بسیار ِ شاعران را به قصّه های قرآنی یا گفته ها و سخنان بزرگان دین به وضوح مشاهده کرد . همۀ این تلاش ها به جهت آشنایی قبلی و ذهنی مخاطب با این منابع غنی و قابل تأمل بوده است . مخاطب با چنین سابقۀ ذهنی بهتر می تواند با سراینده و سخن او ارتباط برقرار کند .

 . . . ادامه دارد


عناصر مهم مسیر سلوک در منطق الطیر (۲)

۳_ پیر / رهمنون : سالک ، در ابتدای مسیری پر مُخاطره و ناآزموده ، همچون شخص نابینایی است که نیاز به دستگیری دارد . نمی داند در کجا و چگونه از نیروی بازو و قدرت اندیشه و ارادۀ خویش بهره بگیرد . بنابراین حضور یک راهنمای راه آشنا و قابل اطمینان ، ضروری به نظر می رسد . نقش این راهنما در منطق الطّیر بر عهدۀ پیر ، مرشد و شیخ است . در تمام مکتب های عرفانی ، وجود مُراد و پیر یک عنصر اصلی بوده است . توانایی های شگرف پیر که به همّت موسوم است ، می تواند صحّت گام های سالک را تضمین کند .

در فرهنگ ها و آیین های باستانی ایران می توان پیشینۀ مرید و مرادی را جستجو کرد ؛ به ویژه در آیین مهر پرستی . بسیاری از بُن مایه های مکتب های عرفانی ، از این آیین کهن به وام گرفته شده اند( از گونه ای دیگر ؛ میر جلال الدین کزازی ؛ ص 185 ). مرتبۀ پیر در این آیین ، بالاترین مرتبۀ پیشوایی دینی است . « کلمۀ پیر ساختی دیگر است از واژۀ پدر . کسی که می توانسته رنج های آیینی را برتابد و پیروزمند از هفت آزمون سترگ بگذرد ، به پایگاه پدری یا پیری می رسیده و به رهایی دست می یافته است » ( همان کتاب ؛ ص 187 )

این رده در آیین مهری به سه رده و زینۀ درونی تقسیم می شد که موسوم به نام پرندگانی تیز پرواز چون قرقی و شاهین بود . دلیل این نام گذاری ، ارزش نمادین و راز آمیز این پرندگان در فرهنگ های باستانی بوده و این که آن ها را پیک های جهان نامریی و موجوداتی ماورایی می دانستند . آن ها نماد مهر یا خورشید بودند و نشانۀ جانی که از دام تن رسته است و می تواند به سبکباری در آسمان پرواز کند و به سوی خورشید پرگشاید ( همان کتاب ؛ ص 188 ) .نام رده های سه گانۀ مرحلۀ پیری را از نام این پرندگان وام می گرفتند ؛ زیرا نشانۀ وارستگی و رهایی پیران از امور دنیوی است . پیران به رموز راه آشنا بوده اند و همیشه می توانند سالک را به مقصد برسانند . رهرو در مقابل پیر و مراد خود هیچ است و فانی . این فنا آزمونی برای فنا در برابر خداوند است . آن که در مقابل دستورات مراد خود چون و چرا می کند و از امر وی سر بر می تابد ، چگونه می تواند در برابر خداوند ، مطیع و متین باشد ؟ از این رو دستورات پیر ، حتی اگر در چشم مرید نا بهنجار و بی منطق جلوه کند ، جای تردید و چون و چرا ندارد .

مولانا در مثنوی با اشاره به مسیر پر آفت سلوک ، لزوم حضور پیر راهدان و آشنا را یاد آور شده است :

پیــر را بگزین که بی پیر این سفر

هست بس پر آفت و خوف و خطر

( مثنوی ؛ دفتر اول بیت 2943 )

ارزش و مقام پیر از نظر صوفیان ، به خوبی در منطق الطّیر ترسیم شده است . نقش پیر در این داستان بر عهدۀ پوپک یا هدهد است که سابقۀ رسالت حضرت سلیمان را نیز دارد . هدهد ، پیک و پیغام رسان غیب است که حضور سیمرغ را به دیگر مرغان اطلاع می دهد . او در این داستان نماد پیری است که خود ، زمانی رهرو بوده و آن راه را پیموده است . بنابراین با آشنایی کامل به راه می آید تا راهنمای دیگران شود . شاید دلیل گزینش او برای این مقام از سوی عطّار ، « سابقۀ سفارت سبا باشد » ( شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطّار ... ؛ بدیع الزمان فروزان فر ؛ ص 353 )

مرحبا ای هـدهـد هادی شـده 

در حقیقت پیک هر وادی شده

ای به سرحدّ سبا سیر ِ تو خوش

با سلیمان منطق الطّیر تو خوش

صاحـب سِــرّ ِ سلیـــمان آمـدی

از تفاخــُر تـاجوَر زان آمـــــــــدی

( منطق الطّیر ؛ تصحیح دکتر گوهرین ؛ بیت های 617 تا 619  )

هدهد وظیفۀ خود را به بهترین نحو انجام می دهد ؛ یعنی آگاهی دادن مرغان از وجود سیمرغ و توصیف او « آن طور که اهل معرفت خدا را وصف می کنند » ( شرح احوال و نقد و تحلیل آثار عطّار ... ؛ بدیع الزمان فروزان فر ؛ ص 354 )، برشمردن سختی ها و دشواری های راه و بیان این که طی کردن این راه کار عقل نیست ؛ بلکه باید با پای جان و عشق و اخلاص این راه را پیمود ، راهنمایی مرغان در مسیر رسیدن به سیمرغ و کمک به آن ها در غلبه بر مشکلات راه . « هدهد درادبیات عرفانی ما رمز انبیا و اولیاست » ( گزیدۀ منطق الطّیر ، حسین الهی قمشه ای ؛ ص 246 ) و نماد رسالت و هدایت محسوب می شود .

« عطّار در الهی نامه مثالی از داستان های شاهنامه می آورد و می گوید :

افراسیاب ِ نفس ، تو را _ بیژن وار _ در چاه زندانی کرد و اکوان دیو سنگی عظیم بر چاه نهاد ؛ سنگی که مردان جهان نتوانند آن را به حرکت در آورند . رستمی باید که این سنگ گران را از سر چاه برگیرد و تو را از این چاه ظلمانی برهاند و به خلوتگاه روحانی در آورد و از تُرکستانِ پر مکر ِ طبیعت ، به ایرانِستان ِ شریعت رهبری کند و نزد کیخسرو ِ روح ، هدایت نماید و آن گاه جام جم به دستت بدهد *» ( جهان بینی عطار ؛ پوران شجیعی ؛ ص 309 ) .

* همان طور که مشخص است در این نقل قول ، عناصر شاهنامه به عنوان نمادهای عرفانی در نظر گرفته شده اند  . کیخسرو ، فرزند سیاوش ، پادشاهی پاک و دادگستر بود که با عالم غیب درارتباط بود . او در جام جم می نگریست و بر احوال جهان آگاهی داشت . از جملۀ افرادی است که زنده به آسمان عروج کردند ،  بنابراین مظهر روح شمرده شده است .

. . .

ادامه دارد

عناصر مهم مسیر سلوک در منطق الطیر (۳)

اول: [ماجرای پرکلاغی و دی. اچ. لارنس!]

بعدش ادامه مسیر سلوک :

 

۴_ سیمرغ : در میان جانوران مورد ستایش در اوستا ، پرندگان جایگاه ویژه ای دارند . آن ها دارای دو بُعد مادی و معنوی زندگی اند که « جسم آنها ترکیبی است برای ایزدان و نیروی معنوی فـَرّه »* ( حماسه در رمز و راز ملّی ؛ محمد مختاری ؛ ص ۶۸) . از جملۀ این پرندگان عقاب ، سَـئِن ، وارغن و ... هستند که تجسم روحانیت و تقدّس مذهبی و اهورایی اند .

 

سیمرغ از پرندگان اسطوره ای است که در ادبیات پارسی نفوذ چشمگیری داشته و به گونه های مختلف جلوه گر شده است . صفات ویژه آن موجب شده درانواع ادبی این زبان ( مثل حماسه ، متون عرفانی ، ... ) به کار گرفته شود و در هر نوع ، اثری که پدید آمده قابلیّت تفسیر و تأویل به صورت متفاوتی را دارا باشد .

نام سیمرغ در اوستا و آثار پهلوی ذکر شده است . با توجه به آن چه در این آثار آمده سیمرغ پرنده ای عظیم الجثّه است که بر بالای درختی درمان بخش به نام ویسپو بیش یا هر ویسپ تخمک ( : دربردارندۀ تخم همۀ گیاهان ) منزل دارد . معادل نامش در عربی ، عنقا است و تنها در شاهنامه به چهرۀ اسطوره ای آن بر می خوریم . از آن جهت که شخصیت و ظرفیت سیمرغ می تواند تأویل پذیر باشد ، در شاهنامه و آثار متعدد عرفانی ظاهر شده و توانسته شخصیتی رمز گونه در فرهنگ اسلامی بیابد .

نام سیمرغ در اوستا به صورت saen morogha و در پهلوی sen_ murv آمده که به معنی سیمرغ پیشوا و سرور همۀ مرغان و اولین مرغ آفریده شده می باشد ( تجلّی رمز و روایت در شعر عطّار ؛ دکتر رضا اشرف زاده ؛ ص ۶۲)

پیش تر به درختی اشاره شد که سیمرغ بر آن سکنی دارد . این درخت در میانۀ اقیانوسی روییده به نام فراخکـَرت و دارای داروهای نیک و مؤثر است ( حماسه در رمز و راز ملّی ؛ محمد مختاری ؛ ص ۱۸۷ ) . به نظر می رسد که ویژگی های همین درخت در حماسه به خود سیمرغ نسبت داده شده و به صورت درمان بخشی آن تجلی پیدا کرده است . ( برای نمونه در مبارزۀ بین رستم و اسفندیار ، رستم زخم بر می دارد و سیمرغ او را مداوا می کند ).

در شاهنامه ، سیمرغ بر فراز البرز جای دارد و البرز محور و مرکز عالم است ؛ مکانی است اساطیری و مقدس ، سرچشمۀ تمام آبهای عالم است و مرز نور و ظلمت . در بهرام یـَشت ذکر شده که سیمرغ بر تمام کوه ها احاطه دارد و نیرویش ستودنی است .

عطّار مکان سیمرغ را کوه قاف می داند و در مورد این کوه گفته اند :

« کوهی است که گرداگرد عالم است و ... از زمرّد است و پانصد فرسنگ ، بالا (ارتفاع) دارد و بیشتر آن در آب است و هر صباح چون آفتاب بر آن افتد شعاع آن سبز نماید و چون منعکس گردد ، کبود شود»

( عقل سرخ ؛ شیخ شهاب الدین سهروردی ) (۱)

و در کتاب معجم البلدان آمده که « جنس آن از زبرجد سبز است و سبزی آسمان از رنگ اوست و اصل و اساس همۀ کوه های زمین است . » (۲) ( ۱و۲ از تجلّی رمز و روایت در شعر عطّار ؛ دکتر رضا اشرف زاده ؛ صص ۱۶۳و ۱۶۴  نقل شده اند ) .

سیمرغ در شاهنامه با چهره ای اسطوره ای و به عنوان موجودی ماوراء طبیعی پدیدار می شود که در سرنوشت پهلوانان و حوادث اساطیری نقش دارد ( دیدار با سیمرغ ؛ دکتر تقی پورنامداریان ؛ ص ۶۰ ). در اینجا هیبتی عظیم دارد که جثّه اش به وسعت ابر است و بر آفتاب سایه می افکند . در خاندان زال و رستم نقش مؤثری دارد و برای آنها در چند مورد چاره گری و تدبیر اندیشی می کند . او زال (پدر رستم) را در کودکی پرورده است ، شاه مرغان و فرمانروا ست ، با انسان سخن می گوید و از همه چیز آگاه است .

سیمرغ در ادبیات اسلامی با نام عنقا نیز معرفی شده است . نمادها و سمبل هایی که حضور او در آثار عرفانی پدید می آورد ، از عالم بالا و الهی است . « در منطق الطیر کنایه از الوهیّت است و نزد مولانا نمایندۀ عالم بالا ، مرغ خدا و مظهر عالی ترین پرواز روح شناخته می شود و به طور کلی نمودار تعالی و عروج روح و مراد از انسان کامل است » ( تجلّی رمز و روایت در شعر عطّار ؛ دکتر رضا اشرف زاده ؛ ص ۱۶۵ ) . در واقع تنهایی ، عُزلت و دور از دسترس بودن سیمرغ باعث می شود اهل عرفان آن را نماد روح مجرد انسان عارف بشمارند که از تعلّقات دنیایی بریده است . البته جلوۀ سیمرغ در منطق الطّیر بارزتر است و معمولاً رمز حقیقت مطلق ، منبع و سرچشمۀ فیض هستی یا وجود باری تعالی شمرده می شود که مقصد سالک است و برای رسیدن به آن باید از هفت وادی دشوار گذشت . این سیمرغ ، مظهر تمام نمای جمال و کمال است و از همین رو اولین حکایت مربوط به او بیان می کند که یک پَر از سیمرغ ، تمام زیبایی های عالم را پدید آورده است .

صفاتی که در فرهنگ اسلامی به سیمرغ نسبت داده اند ، همان ویژگی هایی است که به جبرئیل _ از فرشتگان مقرّب _ اعطا شده است ( دیدار با سیمرغ ؛ دکتر تقی پورنامداریان ؛ ص ۱۲۱). موارد دیگری نیز ذکر شده که مطابق آنها ، برخی سیمرغ را همان جبرئیل تصوّر کرده اند ؛ از جمله بنا به آیه ای از قرآن کریم که فرشتگان ، دارای بال توصیف شده اند( سورۀ فاطر/ آیۀ ۱) . از دیگر سو نیز اشاره شده که جبرئیل بر درختی مقدس و آن جهانی جایگاه دارد که گاهی طوبی و گاهی سِدرة المُـنتَهی خوانده شده است .

اشاره به گوشه هایی از نظرات مرحوم زرین کوب در مورد سیمرغ ، در انتهای این گفته خالی از لطف نیست :

با آن که سیمرغ در منطق الطّیر ، عناصری از اسطوره دارد اما با سیمرغ شاهنامه یکی نیست . با عنقا هم که مرغ افسانه ای عرب است ، ارتباطی ندارد . جایگاه او برتر از هفت وادی است که دسترسی به او را ناممکن می کند و قلمرو او طبق نقل صوفیه ، قلمرو ِ ابدیت هاست . ... به دستاویز برخی ویژگی های سیمرغ ( پرورندۀ زال ) و تطبیق آن با آن چه در منطق الطّیر آمده ، نمی توان ادّعا کرد که سیمرغ داستان عطّار با جبرئیل در تلقّی صوفیه مطابقت دارد ... ( صدای بال سیمرغ؛ دکتر عبدالحسین زرین کوب ؛ صص ۱۳۵ و ۱۳۶ ) .

* فـَرّه : فَــرّ یا فـَرّه در باور ایرانیان قدیم ، فروغی است ایزدی ، به دل هرکه بتاید از همگنان برتری می یابد . از پرتو این فروغ است که کسی به پادشاهی می رسد .... فـَرّه در فارسی به معنی شوکت ، شأن و شکوه به کار می رود . ( رزم نامۀ رستم و اسفندیار ؛ انتخاب و شرح : دکتر شعار و دکتر انوری ؛ ص ۶۱ )

. . .

ادامه دارد

بهمن 87

Teddy bear

چرا تدی بــِر ؟

« تئودور روزولت _ که رفقاش اونو تدی صدا می کردن _ به شکار خرس علاقۀ زیادی داشت . اما یه روز از شکار خرسی که در دام افتاده بود ، منصرف می شه . از اون روز به بعد در کاریکاتورهایی که از روزولت می کشن ، همیشه یه خرس هم حضور داره . به همین دلیل خرسای عروسکی به teddy bear معروف می شن ؛ یعنی خرس روزولت » .

* تاریخچۀ ساخت خرسای عروسکی به حدود سال 1904 ( آلمان / خانوادۀ Steiff ) بر می گرده .

« شبکۀ 4 ، برنامۀ موزه های صنعتی »


بر تپه های جلجتا

روی سنگ چینی نشستیم و کلیسا را نگاه کردیم . باز هم پطروس بود که سکوت را شکست :

_ می دانی باراباس یعنی چه ، پائولو ؟ بار - Bar- یعنی پسر و آبا –Abba- یعنی پدر .

او خیره به صلیب بالای برج نگاه می کرد . ... با صدایی که در میدان خالی طنین انداخت ، گفت :

_ چقدر مقاصد خداوند حکیمانه است ! وقتی پیلاتوس* از مردم خواست که انتخاب کنند در واقع انتخابی وجود نداشت . او مردی را نشان داد که شلاق خورده و درهم شکسته بود و دیگری را که سربلند بود و انقلابی یعنی باراباس** . خداوند می دانست مردم آن را که ضعیف تر است به سوی مرگ خواهند فرستاد تا عشقش را ثابت کند .

و نتیجه گرفت :

_ با این حال انتخاب هرچه بود ، نهایتاً پسر ِ پدر مصلوب می شد .

( سفر به دشت ستارگان ؛ پائولو کوئلیو ؛ ترجمۀ دلارا قهرمان ؛ ص 70 )

* نام حاکم رومی « یهودیه » در سال 29 میلادی که بسیار ظالم بود . او بود که مسیح را به یهودیان تسلیم کرد . ( فرهنگ فارسی معین ؛ ج 5 )

** نام دزدی که قرار بود هم زمان با مسیح ، مصلوب شود . پیلاتوس انتخاب را به مردم واگذار کرد تا از آن دو ، یک نفر را آزاد کنند و دیگری را به مجازات برسانند . در نهایت مردم به آزادی باراباس و تصلیب مسیح رأی دادند .


اینم یه جورشه

١

 درهم شدن تصویرهای ذهنی « بی گناهان » رو خیلی دوست دارم :

دوربین دستای لیلا رو نشون میده که داره کتاباشو بر میداره ، رو جلدشونو نگاه می کنه ، جا به جاشون می کنه ... یه لحظه دستا ثابت می مونن و این هم زمان هست با صدای باز و بسته شدن یه در . انگار دستا دارن گوش میدن و منتظرن ...

 فروغ یه استکان چایی ( چای نه ؛ دقیقاً همون چایی _ چون خودم نوشیدن چایی رو بیشتر از چای دوست دارم ) ریخته برای خودش و پشت میز نشسته . چشماشو که می بنده همهمۀ گنگ حاکی از یه درگیری و شلوغی به گوش می رسه . اول آدم خیال می کنه دوباره یاد روزای پر هراس و حادثۀ خیلی قبل افتاده . اما این یه درگیری واقعیه بیرون از خونۀ فروغ که ... دقیقاً می تونه یه پیش درآمد واسه شکل گیری یه تعلیق باشه . فروغ از خونه میره بیرون و ته کوچه ، جلال رو می بینه که آروم و منتظر وایستاده ...

در انتها چندتا تلفن هم زمان ؛ موضوع همه شون جلال هست و همۀ اونایی که با هم صحبت می کنن یه جورایی اضطراب دارن . دوربین در خلال این گفتگوها چهرۀ جلال رو نشون میده که آروم تر از اونای دیگه ؛ انگار منتظر یه سرنوشت محتوم هست . نمیگم پیش بینی می کنه که الآن پلیس میاد بگیردش . انگار به این اطمینان رسیده که اگه بازداشت هم بشه ، ترس و نگرانی خاصی نداره . بوق اشغال یکی از تماس ها روی چهرۀ جلال شنیده می شه که یه کمی تو فکره و از پنجره بارش تند و بی وقفۀ بارون رو نگاه می کنه . ...

٢

* خودم به طور ویژه خیلی خوشحالم که داریوش فرهنگ در نقش جلال بازی می کنه ؛ با همۀ ریزه کاری های موجود ...

 ٣

؟ امیر آقایی نقشفریدرو با شباهت های نزدیکی به پیمانِ«اولینشب آرامش» ارائه کرده . پیمان تا حالا بین نقش های پذیرفته شده توی ذهن من ، جاشوخوب باز کرده بود . اما این کار ، به جای این که طبق معمول بازی دوم رو در سایۀبازی اول قرار بده ، داره کم کم نقش پیمان رو همون جا ( توی ذهن من ) ‌می برهزیر ذره بین . البته شاید طی هفته های آینده این گره باز بشه .

۴

* گوش دادن به موسیقی تیتراژ « بی گناهان » برام خیلی لذت بخشه !


لولیــتا

1_

او « لو » بود ؛ « لو » _ واضح و روشن در صبح گاه . . .

« لولا » بود ؛ با لباس راحتی اش ،

در مدرسه « دالی » بود . . .

و ( در نهایت ) « دُلورِس » بود .*

لولیتا

 

در آغوش من ، او همیشه « لولیتا » بود . . .

نور زندگی ام ،

آتش تمنای جسمانی ام ،

روح من . . . و گناهم .

لولیتا . . .

2_

کودکی که دوستش داشتم از دست رفته بود .

اما تا مدتهای مدیدی که خود ، کودکی ام را واپس نهاده بودم ؛

همچنان در پی اش بودم .

این زهر در زخم بود

و زخم شفا نمی یافت .

3_

سپس آن چه شنیدم ، آواز کودکانِ در حال بازی بود ، لولیتا

و دیگر هیچ .

و می دانستم آنچه نا امیدانه گزنده و سخت می نمود ،

نبود ِ لولیتا در کنار من نبود . . .

بلکه عدم حضور صدای او در میان آن هم آوایی بود .

*She was “ Dolores “ on the dotted line

مرتبط : ( این دوتا لینک باید با هم خونده بشن )

[ یواشکی های دوست داشتنی ]

[ لولیـــتا ]


« هیش - کی - تو - این - دُن - یا لولیتای من نیس »

Lolita

 

Lolita

 


گاهی آدم تو خواباش می خواد از یه جایی ، یه موقعیتی فرار کنه ، دور بشه . اما انگار به پاها سرب بستن ؛ کند و سنگین ... انگار دارن درجا می زنن ؛ در حالی که ضربان قلب چیز دیگه ای می گن ، می گن که « کیلومترها دویدی » ...

یه حالت دیگه هم مث این هست ؛ این که خواب ببینی داری یه شماره ای رو با تلفن می گیری اما بعضی شماره ها اشتباه می شن ؛ دستت اشتباهی می خوره به یه رقم نادرست ، یه عدد رو جا میذاری ، یا قبل از اتمام شماره گیری بوق های پی در پی می شنوی ...

این درست مث همون حالته که ضربان قلب بالا رفته و مطمئنی که کیلومترها دویدی ؛ ولی از اون موقعیت نامطلوب فاصله ی چندانی نگرفتی ...


ناپلئون ، جشنواره ی فجر و درد جاودانگی(1)

1_ حدود یک ساعت پیش برنامه ای از شبکۀ 4 سیما پخش شد به نام « سفر از مرکز زمین » که در مورد ارتباط رنگ ها با کانی های موجود در طبیعت و کشف رنگ های جدید در چند صد سال گذشته بود . در بخشی از این برنامه گفته شد که :

محققان در موهای ناپلئون ، آثار ارسنیک پیدا کردند . اونا متوجه شدند که رنگدانه های سبز موجود در کاغذ دیواری اتاق خواب ناپلئون ، در شرایط مطلوب با هوا ترکیب می شدن و ارسنیک آزاد می کردند . این ماده ی سمی به تدریج باعث مسمومیت و مرگ ناپلئون شده .

2_ خدا رو شکر که در برنامه ی اختتامیه ی جشنواره ی فجر امسال ، قرار نبود من اسم نامزدها و برنده ها رو بخونم ؛ وگرنه نام خانوادگی « صابر اَبـَر » رو می خوندم  « ابــر » ( با ب ساکن ) و اسباب تفرج خاطر حضار و بینندگان رو فراهم می آوردم !

خب آخه اولین بار که اسمشونو دیدم ، به نظرم اومد خیلی قشنگه که فامیلی آدم ابر باشه ! واسه همین توی ذهنم موند .

3_ بعضی وبلاگ ها در بعضی وبلاگ های دیگه جاودانه می شن :

اشاره م به لینک دادن به وبلاگ های دیگه س ، در حین نوشتن متن خودمون ؛ وقتی احساس می کنیم که یکی دیگه هم چیزی گفته که می تونه به صورتی مرتبط به حس و مطلب مورد اشاره مون باشه .

دقیقاً احساسم اینه که وقتی آدم یه کتابی رو می خونه ، گاهی نویسنده یا مترجم میاد تو پاورقی یه اشاره ای می کنه به یه کتابی ، یا مجموعه آثار یه نویسنده ای ، یا نقل قول و بیان عقیده ای از یه نویسنده ، ... که با اون بخش از کتاب اصلی ِ در حال مطالعه ارتباط داره. اون وقت آدم در حین خوندن ِ ( یا حتی مغازله با ) کتاب مورد نظر ، می بینه که عاشق یه وجه ثالث شده ... میره اون کتاب یا مکتوبات اشاره شده رو پیدا می کنه و بُعد جدیدی براش پدیدار می شه .* ...

گاهی دنبال کردن لینک های مورد نظر ، در بطن وبلاگ اصلی ، آدمو میبره به یه فضای جدید. وقتی وارد میشی و مطلب اشاره شده رو می خونی ، تازه ماجرا شروع میشه ؛ میری به صفحۀ اصلی وبلاگ ، پست های اخیر رو می خونی ، صفحه که تموم شد چندتا آرشیو باز می کنی ، ... و گاهی هم کل آرشیو رو می خونی و بعضی مطالب رو _ و در موارد نادری هم کل آرشیو رو _ ذخیره می کنی .

* یکی از شیرین ترین نمونه هاش که خیلی اوقات توی ذهنمه اینه :

داشتم « روزینیا ، قایق من »(٢) رو با علاقه و تمرکز زیاد می خوندم که به اینجا رسیدم :

" می خواهی قسم بخورم ؟ خوب . به پنج زخم قدیس فرانسیس آسیزی قسم می خورم " ( ص 14 )

مترجم در مورد قدیس ِ نام برده ، به عنوان توضیح ، در پاورقی نوشته :

" به فرانسه : سن فرانسوا دِ اسیز (٣)  1182 ؟ - 1226 ، مؤسس فرقه ی فرانسیسیان و یکی از بزرگترین قدیسین مسیحی ؛ متولد آسیزی ایتالیا ... گویند در عالم مکاشفه زخم هایی مطابق زخم های مسیح مصلوب بر تن او ظاهر شد  ( به اختصار ، به نقل از دایرة المعارف مصاحب ) " .

...

یه همچین موقع هاییه که آدم دیگه دست خودش نیست . دوس داره بره بگرده و مطالبی در مورد زندگی نامۀ این فرد پیدا کنه ... و اون وقت شیفتۀ یه دنیای جدید میشه ...

(١) نام کتابی از میگل دِ اونامونو ؛ فیلسوف اسپانیایی .

(٢)  اثر ژوزه مارو دِ واسکُنسِلوش ؛ ترجمه ی قاسم صنعوی .

(٣) Saint Francois d' Assise