خرداد 91

مثل پیامی در بطری

عاشق یه سری امکانات فیس بوک م و پیش میاد که بالای یه ساعت در روز هم پشتش نشسته باشم . سفر به سرزمین های خیالی و غوطه ور شدن در قلمروهای متعدد و بی انتها رو که سال ها آرزوشو داشتم ، برام آسون کرده . صد البته بیشتر مشتری عکس های به اشتراک گذاشته شده هستم ، به خصوص عکسایی که انگار سوژه ها رو مطابق  آرزوهای کهنسال و افق های دور نفس گیر من انتخاب می کنن :)

اما وبلاگ برام یه چیز دیگه س . چیزی رو که دوست داشته باشم بنویسم _ از ته دل _ توی وبلاگ می نویسم و واژه ها توی فیس بوک اصن برام عمق و اهمیت اینجا رو ندارن . نه که هرکی رد می شه می تونه بیاد کلید لایک رو فشار بده و لایک زدن در بسیاری موارد به نظر میاد به یه امر ناخودآگاه و غیرارادی و مکانیکی تبدیل شده .. و اینکه وبلاگ یه چارچوب مشخصی برای بازدید داره . کسی که بخواد بخونه ، می خوندش . حتی اگه نظر هم ننویسه همین که من می نویسم ، یکی می خونه _ حتی نه اینجا رو _ کلن حس اینکه جایی می نویسم که بالقوه امکان خونده شدن داره ... برام دلنشین تره . 

_ تا یه مدت پیش خیلی سنّتی تر و کهن گرایانه تر از اینم حتی فکر می کردم ! توی ذهنم همه ش این ایده دور می زد که وبلاگ و نوشتن پشت کامپیوتر _ اصن هر نوشته ای که روی کاغذ نباشه _ اطمینانی بهش نیست . با یه اشاره ... بوووووووووم ! 

بعدترش به این نتیجه رسیدم همون طور که صداها ، گفتار و اعمال ما از ما جدا میشن و جایی در فضای بی انتهای دنیامون رها و معلق می مونن تا زمانی که دوباره به یه مولکول یا ماده برخورد کنن و انرژی ای تولید بشه ، و از اونجا که افکارمون هم انرژی دارن و در امور معنوی دنیا موثر واقع میشن ، پس این نوشته های کیبوردی غیر قلمی هم اثرشون رو بر این دنیا حک می کنن .. و مثل پیامی در بطری که اقیانوس ها رو در می نورده تا ساحلی برای آرمیدن پیدا کنه ، یا دفینه ای که با جابجا شدن خروارها خاک پیدا می شه ، بالاخره به مقصد می رسن .

.. و من مثل باقی روزگار زندگی م و هر زمانی که به یاد دارم ، بی صبرانه منتظرم تا مقصد و آرامم رو که برآیند همه ی این افکار هست در آغوش بکشم و کشف کنم .