۱ـ
« ما هم باید زهرابه تلخ دوره خودمان را در گلوی خودمان نگاه بداریم و بگذاریم آن دیگران که می آیند با زهرابه های خودشان گلو را تر کنند »
آینه های در دار/ هوشنگ گلشیری
راوی ، احوالات نویسنده ای را بازگو می کند که در سفرش به چند شهر اروپایی ، در هر شهر داستانی از نوشته های خود را می خواند . در هر جلسۀ خوانش ، حضوری اندک اندک رنگ می گیرد و از سایه به نور می آید ؛ صنم بانو _ عشق دوران نوجوانی نویسنده . اما اکنون هر دو _ هم نویسنده و هم بانو _ زندگی های جداگانه ای دارند ؛ همسر و فرزندانی ، و محیط زندگی ، ایده و هدفشان با هم متفاوت است . نویسنده زبان ارتباط خود با انسان ها را در خاک خود می جوید و صنم ، در غربت آثار او و دیگران را می خواند و سعی در جمع آوری آنها دارد . نویسنده آن چه را که برای او عزیز و مهم بوده ، در داستان های خود گنجانده است . در ذهن خود در پی زن اثیری _ یک تکیه گاه عاطفی _ است ؛ بنابراین هر یک از ویژگی های چهره و ظاهر صنم بانو یا مینا / همسرش را در داستان های خود به یکی داده است . بیش از همه به خال توجه دارد که مظهر وحدت و جمعیت خاطر است ؛ گاه بر گونه ای می نشیند و گاه در چاه زنخدانی قرار می گیرد . اما هیچ یک تشویش فکری و پریشان خاطری او را درمان نمی کند و مردِ داستان او ، همچنان دو پایش در آب جوی ، دو دست بر زانو ، نشسته است . این مرد می تواند تمثیلی از خود نویسنده باشد و احوال او . همچنان که خصوصیات زنهای داستان هایش را از زنهای واقعی به وام گرفته است . روایت پیش تر که می رود ، گاه حرف از باختن به میان می آید ؛ انگار که هر فرد ، اگر نیمۀ راستین گمشدۀ خود را ندیده و نیافته باشد _ در گزینش آن به خطا رفته باشد ، باخته است . اما واقعیت فراتر از این هاست : در افسانۀ شخصی ِ هیچ کس نیست که همه چیز را با هم داشته باشد . خلاف آن نیز درست نیست که اگر کسی همه چیز را با هم نداشت ، باخته است .
« همیشه همین است . هیچ چیز یا همه چیز حرف پرتی است ، نمی شود هم خواند و هم انتظار داشت که قو بماند » .
۲ـ
آن همه مرغان به خدمت سیمرغ رفتند . هفت دریا در راه پیش آمد . بعضی از سرما هلاک شدند و بعضی از بوی دریا فروافتادند . از آن همه ، دو مرغ بماندند . « منی » کردند که : « همه فرو رفتند ، ما خواهیم رسیدن به سیمرغ » .
همین
که سیمرغ را بدیدند ، دو قطره خون از منقارشان فرو چکید و جان بدادند .
آخر این سیمرغ ، آن سوی کوه قاف ساکن است ؛ اما پرواز او از آن سو ، خدای
داند تا کجاست .
این همه مرغان جان بدهند تا گـَردِ کوه قاف دریابند .
آلبوم : روی در آفتاب
آواز : علیرضا قربانی
راوی : پرویز بهرام
۱ـ چارلتون هستون* توی ذهن من همیشه برابر بوده با « بن هور » ، « میکل آنژ » و بعدها « موسی » ی ده فرمان . زمانی که کتاب « رنج و سرمستی » ایروینگ استون رو یواشکی ، توی جامیز ، سر کلاس باز می کردم و می خوندم ، با اسمش رو به رو شدم . توی این کتاب ، که زندگی نامۀ زیبایی از میکل آنژ هست ، چند عکس از فیلمش رو با بازی همین هنرپیشه گذاشته بود . اون موقع به نظرم میومد هستون گزینۀ مناسبی برای بازی در نقش میکل آنژِ یک دنده و پر سودای توصیف شده در این کتاب بوده .
کتاب بن هور رو هم ، روزگاری می خوندم که ماجراجویی های قهرمان های کتاب ها ، خیلی برام جذابیت داشت . یادمه تصویر روی جلد اون کتاب هم ، برگرفته از چهرۀ چارلتون هستون بود .
* نام اصلی ش : John Charles Carter
۲ـ گاهی یکی پیدا می شه که وقتی بهش لطف می کنی* ، یه چیزایی توی ذهن خودش می بافه و می بینی که کنه شده ، یا داره می شه ! انگار همیشه باید یه ریموت کنترل دستت باشه .... توی هر کار و موقعیّتی ... یکی ش همین که گفتم .
یه آدمی مث دکتر قمشه ای ، در چنین مواردی عقیده داره که آدم « باید عاشق باشه . اون وقت دیگه حواسش به این نیست که کی چی کار کرد و چی گفت یا چه توقّعی داشت . وقتی عاشق همه چی باشی ، خودت دوست داری به همه چی لطف کنی و محبت کنی . یعنی این که می بینی مورد لطف خدا واقع شدی ، اون وقت دوست داری تو هم به بقیه این لطف رو انتقال بدی » . خب این خوبه و خیلی هم قابل قبول . اما جنبه می خواد . من خودم می گم برای آدمی با روحیّات من خیلی وقتا یه خط کش لازمه . برای ......... تـنظیم و حفظ فاصله .
البته بگم من مسئول اون وقتایی نیستم که خودم مث کنه به یکی یا نیرویی چسبیدم ها ! اتفاقاً واسه اون موارد هم بیشتر بیشتر اوقات خط کشه دستمه . حساب می کنم ؛ روی جنبۀ اون مورد یا انتظارات خودم و توقعاتی که اون موقعیت از من داره .... دیگه !
من می گم یه وقتایی روابط باید با هشیاری کامل باشه . مگر زمان های اندکی که به واسطۀ یه فیضی ، داری کم کم اوج می گیری و مطمئنی هیچ اشارۀ بی جا و بی موقعی نمی تونه یه گوشه از تو رو بگیره و یهو بکشدت پایین . وقتی یه سطح بالاتر باشی ، می تونی با یه لبخند ملیح به همه لطف کنی !
* توضیحش توی ستاره آخری همین پست هست .
۳ـ بعضی وقتها هست که یه نیرویی ، لذّت کشف دوباره _ نگاه دوباره و بازبینی نوین _ از یه سوژه رو بهت* هدیه میده :
این روزها آلبوم « جان عشّاق » استاد شجریان بر ذهن و روان من حکومت می کنه !
* این « ت » که مخاطبِ راوی ِ بعضی داستان ها یا متن ها هست ، خیلی وقتها دلالت بر خواننده نمی کنه . حالا سوای تعاریفی که در مجموعۀ عناصر داستانی از اون ارائه شده ؛ به نظر من لطفی هست که از طرف نویسنده ، شامل حال خواننده می شه . وگرنه این نیست که تا من توی یه متنی ، می بینم راوی از دانای کُل یا اوّل شخص تبدیل شده به مخاطب ، یه جور دیگه روی خودم حساب کنم ! این فقط منو آگاه می کنه به این که مواظب باشم ؛ مراقب این که ممکنه منم یه روزی _ به همین زودیا ، در همچین موقعیّتی قرار بگیرم .
لینک ها :
و
{ و کلّاً ماجرای چوق الف به روایت مانی شهریر }
کتاب هایی که مرگ منو به تعویق انداختند :
1_ بیگانه _ آلبر کامو
2_ ربهکا _ دافنه دو موریه
3_ تصویر دوریان گری _ اسکار وایلد
4_ بلندیهای بادگیر _ امیلی برونته
5_ جین ایر _ شارلوت برونته
6_ ناطور دشت _ جی. دی. سلینجر
7_ شیطان و دوشیزه پریم _ پائولو کوئلیو
8_ ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد _ پائولو کوئلیو
9_ گوژپشت نوتردام _ ویکتور هوگو
10_ بینوایان _ ویکتور هوگو
11_ تیمبوکتو _ پل استر
12_ سلاخخانه شماره 5 _ کورت ونهگات
13_ گهواره گربه _ کورت ونهگات
14_ خانه ارواح _ ایزابل آلنده
15_ آخرین وسوسه مسیح _ نیکوس کازانتزاکیس
16_ جلال و قدرت _ گراهام گرین
17_ موشها و آدمها - جان استاینبک ( : قبول نیست . باید دوباره بخونم . سنّم واسش خیلی خیلی کم بود ! )
18_ خشم و هیاهو _ ویلیام فاکنر
19_ گتسبی بزرگ _ اف. اسکات فیتز جرالد
20_ آنا کارنینا _ لئون تولستوی
21_ صد سال تنهایی _ گابریل گارسیا مارکز
22_ داستان دو شهر _ چارلز دیکنز
23_ کنت مونت کریستو _ الکساندر دوما
24_ رابینسون کروزوئه _ دانیل دفو
25_ حکایتهای ازوپ – ازوپ
از این جا به بعد توی لیست فارسی جیرۀ کتاب نبود و از روی لیست انگلیسی ش دیدم :
26_ جهالت _ میلان کوندرا
27_ هوای تازه ( Coming up for air ) _ جورج اورول
28_ تَرکه مرد ( The thin man ) _ دشیل هَمـِت
29_ مرد نامرئی _ هربرت جورج ولز
30_ بن هور _ لیو والاس ( + فیلمش )
*
1_ اینا رو فیلمشونو دیدم :
معمای آقایریپلی _ پاتریشیا های اسمیت
خاطرات یک گیشا _ آرتور گلدن
نام گل سرخ _ اومبرتو اکو
دکتر ژیواگو _ بوریس پاسترناک ( : هنوزم موندم چرا خیلی ها از این یکی خوششون میاد ! خداییش هیچ وقت نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم !)
The Cider House Rules _ جان ایروینگ
2_ بعضی از کتابای این لیست رو دارم اما هنوز نخوندمشون :
بازمانده روز - کازوئو ایشیگورو
مرشد و مارگاریتا _ بولگاکف
امپراطوری خورشید - جی.جی. بالارد
نام گل سرخ _ اومبرتو اکو
زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی _ لارنس استرن
3_ اینا از اونایی اند که خلاصه شونو خونده بودم :
اولیور تویست _ چارلز دیکنز
بابا گوریو _ اونوره دو بالزاک
**
نمی دونم اینو از کجا آوردم یا کی برام نوشته بود ... اما قشنگه :
یک روز رسد غمـــی به اندازه ی کوه
یک روز رسد نشــــاط اندازه ی دشت
افسانه ی زندگی چنیــن است عزیز
در سایه ی کوه باید از دشت گذشت
*
دکتر قمشه ای در سخنرانی شون خوندن :
مرغکی اندر شــکار کـرم بود
گربه فرصت یافت آن را دررُبود
(همین )!