خانه عناوین مطالب تماس با من

قالیچه پرنده

قالیچه پرنده

ابر برجسب

شخصیت‌های داستانی کتاب فیلم و سریال جادوی واژه‌ها فیسبوک جادوگر خوب موسیقی فانوس دریایی مونولوگ‌های یک بره‌ی گمشده وبلاگ قدیمی از میان صفحات کتاب‌ها حدیث دوست خوشکل‌ها، جذاب‌ها هنرمندان نویسندگان، مترجمان و شاعران

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • سه جادوگر در مسیر فتح تاروپودها*
  • فلز، «کاغذ»، شیشه
  • (وند-وندر) ریون‌کلایی مغرور!
  • من ... هری‌ام، ... هری، همین! (just Harry)
  • ـ پسرک؟ ـ هگرید داره میاردش!
  • نمایشگاه
  • از خلال خاطرات من و ژوکاره
  • در و دیوار
  • حکایت آن که چیزی گفت و به سمع‌ونظر من هم رسید!
  • همان کتاب ایزابل که اسمش چندجور ترجمه شده؛ گلبرگ برافراخته‌ی دریا ...

بایگانی

  • اردیبهشت 1404 11
  • فروردین 1404 9
  • اسفند 1403 2
  • بهمن 1403 10
  • دی 1403 13
  • آذر 1403 11
  • آبان 1403 12
  • مهر 1403 16
  • شهریور 1403 3
  • تیر 1403 2
  • خرداد 1403 7
  • اردیبهشت 1403 5
  • اسفند 1402 1
  • بهمن 1402 3
  • دی 1402 7
  • آذر 1402 8
  • مهر 1402 5
  • شهریور 1402 10
  • خرداد 1402 2
  • اردیبهشت 1402 1
  • فروردین 1402 3
  • اسفند 1401 7
  • بهمن 1401 2
  • دی 1401 1
  • شهریور 1401 1
  • فروردین 1401 2
  • اسفند 1400 2
  • بهمن 1400 1
  • دی 1400 2
  • آذر 1400 5
  • آبان 1400 2
  • مهر 1400 9
  • شهریور 1400 12
  • مرداد 1400 6
  • تیر 1400 8
  • خرداد 1400 6
  • اردیبهشت 1400 6
  • فروردین 1400 3
  • اسفند 1399 2
  • بهمن 1399 2
  • دی 1399 6
  • آذر 1399 4
  • آبان 1399 8
  • مهر 1399 15
  • شهریور 1399 20
  • مرداد 1399 16
  • تیر 1399 17
  • خرداد 1399 13
  • اردیبهشت 1399 22
  • فروردین 1399 13
  • اسفند 1398 8
  • بهمن 1398 10
  • دی 1398 5
  • آذر 1398 12
  • آبان 1398 17
  • مهر 1398 24
  • شهریور 1398 30
  • مرداد 1398 31
  • تیر 1398 49
  • خرداد 1398 36
  • اردیبهشت 1398 51
  • فروردین 1398 39
  • اسفند 1397 40
  • بهمن 1397 40
  • دی 1397 24
  • آذر 1397 39
  • آبان 1397 50
  • مهر 1397 36
  • شهریور 1397 17
  • مرداد 1397 27
  • تیر 1397 17
  • خرداد 1397 42
  • اردیبهشت 1397 27
  • فروردین 1397 13
  • اسفند 1396 11
  • بهمن 1396 2
  • دی 1396 6
  • آذر 1396 17
  • آبان 1396 23
  • مهر 1396 8
  • شهریور 1396 10
  • مرداد 1396 14
  • تیر 1396 5
  • خرداد 1396 17
  • اردیبهشت 1396 24
  • فروردین 1396 7
  • بهمن 1395 5
  • دی 1395 6
  • آذر 1395 8
  • آبان 1395 7
  • مهر 1395 8
  • شهریور 1395 14
  • مرداد 1395 22
  • تیر 1395 15
  • خرداد 1395 15
  • اردیبهشت 1395 6
  • فروردین 1395 8
  • اسفند 1394 4
  • بهمن 1394 13
  • دی 1394 19
  • آذر 1394 18
  • آبان 1394 34
  • مهر 1394 39
  • شهریور 1394 5
  • مرداد 1394 5
  • تیر 1394 5
  • خرداد 1394 5
  • اردیبهشت 1394 2
  • فروردین 1394 3
  • اسفند 1393 1
  • بهمن 1393 1
  • دی 1393 5
  • آذر 1393 2
  • آبان 1393 12
  • مهر 1393 8
  • شهریور 1393 21
  • مرداد 1393 44
  • تیر 1393 10
  • خرداد 1393 12
  • اردیبهشت 1393 9
  • فروردین 1393 4
  • اسفند 1392 8
  • بهمن 1392 5
  • دی 1392 7
  • آذر 1392 6
  • آبان 1392 2
  • تیر 1392 1
  • خرداد 1392 1
  • اردیبهشت 1392 1
  • فروردین 1392 1
  • اسفند 1391 1
  • بهمن 1391 1
  • مهر 1391 1
  • شهریور 1391 1
  • خرداد 1391 1
  • اردیبهشت 1391 1
  • فروردین 1391 1
  • اسفند 1390 1
  • بهمن 1390 1
  • دی 1390 1
  • آبان 1390 1
  • مهر 1390 1
  • شهریور 1390 1
  • مرداد 1390 1
  • تیر 1390 1
  • خرداد 1390 1
  • اردیبهشت 1390 1
  • فروردین 1390 1
  • اسفند 1389 2
  • بهمن 1389 1
  • دی 1389 1
  • آذر 1389 1
  • آبان 1389 1
  • مهر 1389 2
  • شهریور 1389 1
  • مرداد 1389 1
  • تیر 1389 1
  • خرداد 1389 1
  • اردیبهشت 1389 1
  • خرداد 1388 1
  • اردیبهشت 1388 1
  • فروردین 1388 2
  • اسفند 1387 1
  • بهمن 1387 2
  • دی 1387 1
  • مهر 1387 2
  • شهریور 1387 2
  • مرداد 1387 1
  • تیر 1387 2
  • خرداد 1387 2
  • اردیبهشت 1387 2
  • فروردین 1387 1
  • آذر 1386 2
  • آبان 1386 2
  • شهریور 1386 2
  • مرداد 1386 1
  • تیر 1386 1
  • خرداد 1386 1
  • اردیبهشت 1386 1
  • فروردین 1386 1
  • مهر 1385 1
  • شهریور 1385 1

جستجو


آمار : 81789 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • سه جادوگر در مسیر فتح تاروپودها* سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1404 20:05
    گاهی اوقات به نظرم می‌رسد «واه، چه بوی گازوئیلی!» یادم می‌افتد ماه‌هاست در پارک سر کوچه به کندوکاو مشغول‌اند! امیدوارم زودتر تمام شود. یا خدا، اپیسود نهم چه اسم ترسناکی دارد! همه‌ی قهرمان‌هایم را به تو می‌سپارم! نمی‌دانم افسانه‌ی «جون» در این فصل قرار است تمام شود یا نه. اصطلاح: hellhole جادوگر کاغذ ی از نیمه گذشته و...
  • فلز، «کاغذ»، شیشه پنج‌شنبه 25 اردیبهشت 1404 17:51
    مجموعه‌ای دوجلدی را شروع کرده‌ام که داستان جالب و جدیدی دارد اما ترجمه‌اش یک‌طوری بد است، به‌قدری بد است، ... که ... حیف داستان! واقعاً خواندن متن و ترجمه‌ی نامیزان و ناموزون هم یکی از کارهای سخت است! تا حالا این‌طور با چشم و ذهنم درک نکرده بودم!
  • (وند-وندر) ریون‌کلایی مغرور! دوشنبه 22 اردیبهشت 1404 12:13
    واقعاً تأثیر داشت! انرژی‌ام کم نشده هنوز (چون به خودم قول داده بودم «این یکی» حدود ساعت ده تمام بشود و قبل از جیره‌ی فرار برق‌های روزانه، بعدی را به جایی برسانم اما هنوز درگیر اولی‌ام و ممکن بود کلافه شوم). اما اینکه هگرید از ورود به چوبدستی‌فروشی الیوندر امتناع می‌کند شاید به این دلیل باشد که الیوندر ماجرای...
  • من ... هری‌ام، ... هری، همین! (just Harry) دوشنبه 22 اردیبهشت 1404 11:26
    ای جانم! ای خوشکل قشنگم! این بچه با این سن‌وسالش از منِ الآن هم فروتنی و پذیرش بیشتری دارد. تفاوت مهم هری با پدرش و اسنیپ و البته ولدی و سیریوس و شاید دامبلدور حتی.
  • ـ پسرک؟ ـ هگرید داره میاردش! دوشنبه 22 اردیبهشت 1404 11:18
    بعله، از زمان‌بندی معهود عقبم و این بار از مواردی است که تقصیر من نیست چون از اول گفته بودم کارم زیاد است و تلویحاً پذیرفته شده بود اما می‌دانم همچنان عجله دارند؛ عجله‌ای عجله‌آمیز! ولی پاسخ من هم در آستینم است. رسیده‌ام به صفحه‌های آخر «این یکی» که متن آراسته و خوبی داشت و امیدوارم چندتای بعدی هم همین‌طور باشند. هری،...
  • نمایشگاه شنبه 20 اردیبهشت 1404 18:04
    به‌طرز عجیبی دلم هوای رفتن به نمایشگاه کتاب کرد! نه آن‌همه کتاب‌های این‌ور و آن‌ور خریده را خوانده‌ام و نه اصلاً برنامه‌ای برای کتاب و خرید دارم. فقط دلم شدید حال‌وهوای آن غرفه‌های پر از کتاب و هر چیز جالب کتابی را کرده است. حتی تاریخ برگزاری را چک کردم. شاید شیطان زه‌زه درِ گوشم وردی خواند و ... . دفعاتی که به...
  • از خلال خاطرات من و ژوکاره پنج‌شنبه 18 اردیبهشت 1404 09:26
    وقتی حدوداً هشت سالش بود، چنان تحت تأثیر احساس گناهی که بر او بار می‌کردند بود که، با وجود سنگین‌نبودن آن بار و فقط به‌صرف احساسش، تصمیم گرفت خدا را بکشد. البته بابت همین فکر هم احساس گناه می‌کرد اما تا آن موقع از خدا توبیخ و تنبیه و بدی ندیده بود و نیز فکر می‌کرد، اگر یواشکی این کار را انجام دهد، دیگر عذاب و عقوبتی...
  • در و دیوار چهارشنبه 17 اردیبهشت 1404 12:50
    در ادامه‌ی مطلب دیروز، اتفاقی با مواردی مشابه روبه‌رو می‌شوم و خیلی راحت آنها را خطاب به خودم فرض می‌کنم. چون هنوز پرونده‌ی مورد دیروز بسته نشده؛ به خودم فرصت داده‌ام ببینم چطور با این مسئله کنار می‌آیم. در کل، فکر می‌کنم خیلی بهتر است حرف‌ها را مستقیم و با ملایمت و حسن‌نیت به همدیگر بگوییم؛ نه اینکه غیرمستقیم و کلی و...
  • حکایت آن که چیزی گفت و به سمع‌ونظر من هم رسید! سه‌شنبه 16 اردیبهشت 1404 11:00
    احتمال می‌دهم اینجا را نخواند اما خطابم، فقط در بیست درصد آنچه می‌گویم، به اوست. در اصل، طبق معمول همیشه، می‌خواهم با تاریخ درستش یادم بماند چه تغییراتی در دیدگاه‌های من و دیگران اتفاق افتاده است. بستر ماجرا: گروهی‌خوانی‌های کوچک و کوچک‌تر و کمی بزرگ فردی، در جمعی، حرفی زده که طبق برخی شواهد تصمیم گرفتم آن را به خودم...
  • همان کتاب ایزابل که اسمش چندجور ترجمه شده؛ گلبرگ برافراخته‌ی دریا ... سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1404 12:51
    خود کتاب را چند ماه پیش خواندم. این نقل‌قل مهیج زیبا را در گودریدز پیدا کردم: اندیشه‌هایش را به حیوانش می‌گفت و به همراه خاطراتش، در دفتری می‌نوشت؛ مبادا یک‌وقت حافظه‌اش او را یاری نکند. به حقایق شاخ‌و‌برگ می‌داد چون می‌دانست زندگی آن‌طوری است که خودمان تعریفش می‌کنیم؛ پس چرا چیزهای پیش‌پا‌افتاده بنویسیم؟
  • واقعاً باید برای خرید قدری آرد عرشه‌ی اولیسم را ترک می‌کردم؟ دوشنبه 1 اردیبهشت 1404 07:39
    دیروز آمدم دوباره کیک درست کنم‌ ـ جایگزین آن کیکی که یک‌روزه بلعیده شد ـ دیدم بعله، آرد به‌اندازه‌ی کافی نداریم. چه‌کار کنم؟ چه‌کار کنم؟ راضی نشدم آرد برنج قاتی کنم. راه دیگری به ذهنم رسید و راغب شدم امتحانش کنم. کمی جوی پرک را‌ آسیاب و با مقدار اندک آردی که داشتم مخلوط کردم. نتیجه جالب شد! ـ این ماجرای دوره‌ی نوشتن...
  • ماجرای الهام‌‌ـگرفتن از «دست» و «پاک‌کن» یکشنبه 31 فروردین 1404 08:34
    دیروز کار «زیادی» انجام ندادم اما احساس می‌کنم یک روز خاص پرکار و پربازده و مثبت بود و از اینکه کاری چندان پیش نرفت استرس و نگرانی نداشتم. یکی از خاص‌ترین کارهایی که کردم بررسی و بازبینی «گفتگوها»یم با «پاک‌کن» بود؛ انگار شیوه‌ی او در حذف بعضی گفتگوها به من این اجازه را داده بود که من هم برخی چیزها را پاک‌ کنم، و...
  • آدم‌ها و ما شنبه 30 فروردین 1404 11:39
    متوجه شدم که ما دیگران را نه‌تنها از دیچه‌ی خاص نگاه خودمان می‌بینیم که، در تلاشی خستگی‌ناپذیر و ناخودآگاه، شبیه به خودمان، همتای خودمان، می‌انگاریم. مطالبی را با دیگران در میان می‌گذاریم که انتظار داریم مثل خودمان درک کنند (چه کامل، چه ناقص یا حتی به‌اشتباه)، علاقه‌مندی‌ها و ناعلاقه‌مندی‌هایمان را به آنها هم تسری...
  • سرصبحی ... دوشنبه 25 فروردین 1404 09:15
    خورخه ماریوی قهرمان هم از دروازه‌ی ابدیت عبور کرد! همیشه شوروهیجان اصلاحگرانه و اجتماعی‌اش که آتش تندی هم داشت نظرم را جلب می‌کرد؛ انگار ناخودآگاه همیشه ستایشگر چنین انسان‌هایی بوده‌ام، احتمالاً چون خودم اینطور و در این حد و قامت نیستم. اولین کتابش که خواندم فکر کنم همان جنگ آخر زمان بود؛ با آن حجمی که داشت، ذخیره‌اش...
  • من و دقیقه‌نودی‌هایم یکشنبه 24 فروردین 1404 16:48
    ـ آها! جان‌سخت تازه دارد شکل می‌گیرد انگار. برو ببینم چه می‌کنی! ـ ظهور نُه (لوریِن) هم روی غلطک افتاده و انگار از نصف گذشته. ولی خیلی به دلم نمی‌نشیند؛ بیشتر شرح و جزئیات نالازم و کم‌جاذبه است. می‌شد داستان را خیلی بهتر تعریف کند. نه، واقعاً دیگر باید یک کاری بکنم تا بتوانم به‌معنی واقعی کلمه بگویم «کاره» را شروع...
  • تازه‌ها یکشنبه 24 فروردین 1404 16:33
    ـ کتاب هانا کمپ قشنگم را تمام کردم و خوش‌وقتم که برای نوشتن برگه‌اش باید دوباره سریع بخوانمش. البته که وقت‌گیر است اما حتماً مرور خوبی می‌شود. ـ کیبل گرل هم باید جالب باشد؛ البته ظاهراً قسمت سومش را از دست دادم‌ - نمی‌دانم، شاید هم چهارمی را. ولی خب، به جایی برنمی‌خورد. روزهای بعد می‌بینم چطور پیش می‌رود. همین‌که...
  • دوچرخه سواری در آرمان شهر* یکشنبه 24 فروردین 1404 16:29
    برای شروع این کار جدیده، چشمم به ساعت افتاد و دیدم به‌به! 2 و 22 دقیقه! چه زمان رند و مناسبی! و کارم را شروع کردم. اما شروع کار برای من این‌طور نیست که رسماً و به‌معنی واقعی کلمه بنشینم پشت خود خود کار؛ باید اولش زمینه‌سازی کنم. مثلاً خورش را بار گذاشتم، صیفی‌جات را در مرحله‌ی شست‌وشو قرار دادم، حین همین کارها، چندتا...
  • جانی که به‌سختی حفظ می‌شود و تاس برهوت! شنبه 16 فروردین 1404 07:54
    14 به‌شدت هراس‌انگیز و بی‌رحم بود و 15 غم‌انگیز و سنگین! از دومی، 8 هم تقریباً حال‌وهوای 15 اول را داشت اما سطحی‌تر و بی‌مزه‌تر پیش می‌رود. ـ از گزارش‌های مثلاً زنگ تفریحی، بین کاری که دیرتر از موعدش هم هنوز تمام نشده!
  • [ بدون عنوان ] جمعه 8 فروردین 1404 19:54
    امروز دلم می‌خواست چیزهایی بنویسم اما حالش را ندارم: خیلی خیلی دلم می‌خواهد و انگار به آن نیاز دارم ولی فکر می‌کنم کمی برای مغزم سنگین است؛ بیشتر به این دلیل که حواسم از آن کاری که قرار است انجام دهم ـ مغزم انجام دهد ـ پرت می‌شود. اشاره: مثلاً کشف‌وشهود درباره‌ی مسائل مالی و جادوی خانه و دلارام‌های آقای خرچنگ و اینکه...
  • پروانه‌ای بر روی شانه، از آخرین لحظات حضور مادی جمعه 8 فروردین 1404 19:50
    از وقتی از دنیا رفته، به نظرم می‌رسد انگار عضوی از بدنم را از دست داده‌ام که هم تا این زمان به داشتنش آگاه نبوده‌ام و هم همین حالا، که جای خالی‌اش گاهی خیلی عجیب غافلگیرم می‌کند، نمی‌شناسمش و کاربردش را نمی‌توانم تعریف کنم؛ اصلاً نمی‌دانم به کجای بدنم وصل بوده و نبودنش قرار است چطور مرا محدود کند. اینکه نتوانسته‌ام...
  • سندباد و شلوارش شنبه 25 اسفند 1403 08:45
    یکی از رؤیاهایم را «شلوار» عمل پوشاندم! البته احساس می‌کنم این مدل چندان برای من ساخته نشده اما روند درست‌کردنش خیلی خوب بود و خودش هم همچین بد نشده. اگر بتوانم چیزی درست کنم که ظاهر مقبول‌تری داشته باشد دیگر عالی است! یک مدل شلوار تبتی هم دیده‌ام و یک مدل دیگر از همین شلوار سندبادی هم، موقعیتش باشد آنها را هم امتحان...
  • سلطان وقت خویش * یکشنبه 12 اسفند 1403 09:03
    ـ من و وقت مثل ماهی لغزانی در دستان هم پیچ‌وتاب می‌خوریم. دفتر روزانه‌ام را آماده کردم برای ثبت و خواستم بروم به صفحه‌ی دیگر که دیدم ا! صبرکن، صبر کن!آن صفحه مختص سال بعدی است. باید با حوصله و فرصت بیشتری آماده‌اش کنم. ـ بعضی اوقات هم فکر می‌کنم جناب وقت چیزهایی از زمان دنیایی موازی برایم کش می‌رود! * نه من، نه او؛ هم...
  • سرشلوغ خوشحال دوشنبه 29 بهمن 1403 09:57
    روزی که با پدینگتون آغاز شود حتماً فوق‌العاده خواهد بود! چون پدینگتون فوق‌العاده است! حتی با اینکه گاهی یادم می‌رود از شخصیت‌های محبوب کودکی‌ام بوده هم فوق‌العاده است! اولین فیلم در حال پخش است و کلی انرژی به من تزریق کرده؛ آن خرس‌بازی‌هایش خیلی جالب و بامزه است. خوش‌شانس هم هست! وقتی کت آبی خانوادگی‌شان را به او...
  • گزارش لحظه‌به‌لحظه دوشنبه 22 بهمن 1403 07:24
    ـ اولی را به‌خیروخوشی تحویل گرفتم و دومی را گفتند امروز ظهر. ـ اولی را بردم مرحله‌ی دوم انجام شود و ظهر تحویل می‌گیرم. دومی فردا نهایی‌شده دستم می‌رسد. ـ راستش کل قضایا و روند خیلی عادی است اما آن‌قدر چشمم ترسیده (این هم الکی) که فکر می‌کنم نکند در همان مرحله‌ی آخر اختلالی پیش بیاید!
  • رنگ‌هایی که تا حالا جرئت امتحانشان را نداشتم یکشنبه 21 بهمن 1403 10:12
    آن ماجرای دوگانه که داشت گره‌در‌گره می‌شد تا حدی وضعیت خوبی پیدا کرده است؛ مورد دوم به جاهایی رسیده و یک مقدار از کارهایم را که انجام دهم، سر اولی هم خراب می‌شوم. خیلی خوب است آدم امکانش را داشته باشد نقشه‌ی دوم، برنامه‌ی جایگزین، ... برای برخی مواقع و موارد فراهم کند که نگرانی‌اش تا حد امکان کمتر شود. ته‌تهش ایراد از...
  • از عجایب پنج‌شنبه 18 بهمن 1403 19:06
    امروز دقایقی از فیلم It Ends with Us را دیدم و منتظر بودم سم کلفلین در نقش رایل از در بیاید تو، اما یکی شبیه رضا یزدانی وارد شد! یادم افتاد وقتی کتاب را می‌خواندم، مدام این بینوا را جای شخصیت نامطبوع رایل تصور می‌کردم! برای همین هم وقتی دیدم نقش کنت مونته کریستو را به او دادند کمی دلگیر شدم. ولی خدا را شکر که قصد...
  • مثلاً کلی سکه‌ی طلا از مونته کریستو بار زده باشم ولی کشتی‌ام پنچر باشد و باید، جلوی چشم ماگل‌ها، با جادو آن را پیش برانم! پنج‌شنبه 18 بهمن 1403 19:00
    1. لاست دیشب تمام شد و هیجان‌زده‌ام قرار است جایش چه سریالی شروع شود! 2. کتاب منظومه‌ی تبعیض هم تمام شد؛ نکات خوب و جالبی داشت و چرخشی که درمورد یکی از شخصیت‌ها در ده، بیست صفحه‌ی پایانی انجام داد هم خیلی خوب بود؛ منتها بیشتر موارد خیلی عجله‌ای و سطحی و نه‌چندان دلچسب بود. داستان در پاکستان اتفاق می‌افتد اما آن‌چنان...
  • جلبک سرگردان چهارشنبه 17 بهمن 1403 11:20
    چهره‌ی آقای حیاتی را جوان‌سازی کرده‌اند و گذاشته‌اند کنار تبلیغ جلبک‌ اسپیرولینا. ـ چقدر سم کلفلین از عهده‌ی نقش ادموند دانتس خوب برآمد، اندوه و حسرت را به‌خوبی با چشمان و چهره‌اش نشان داد و من از دیدگاه اولیه‌ام درمورد این سریال پشیمان شدم. مرسدیس هم خیلی خوب بود. داستان خوب پیش رفت و شدیداً مشتاق شدم کتاب را بخوانم،...
  • رشته‌ی باریک زندگی و شانس * شنبه 13 بهمن 1403 08:54
    خب، من بارها از سم کلفلین خوشم نیامده اما این نقش خیلی به او می‌آید! از دیدن نسخه‌ی دیگری از داستان مورد علاقه‌ام پشیمان نیستم. نکته‌ی جالب سیر مرور این داستان طی زندگی‌ام آن است که ابتدا (با خواندن کتاب خلاصه‌ی آن که خلاصه‌ی خوبی بود اما شک دارم مخصوص نوجوانان بوده یا نه) با ماجراجویی و هیجان شروع شد و در نسخه‌های...
  • این کتاب و آن کتاب شنبه 13 بهمن 1403 08:46
    منظومه‌ی تبعیض موضوع و جزئیات جالبی دارد اما واقعاً می‌شد داستان‌پردازی قوی‌تر و جذاب‌تر و تأثیرگذارتری داشته باشد. درضمن، اسمی که در ترجمه‌ی فارسی برایش انتخاب شده لوس و‌ آبکی به نظر می‌رسد. متن هم طوری است که انگار گاهی شکوه‌های یک خاورمیانه‌ای غرغرو را می‌خوانم. من توقع حتی این مقدار انفعال را هم ندارم. بهتر بود...
  • 1673
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 56