-
تنهاییهایمان
جمعه 30 آذر 1403 07:46
یک. وسط دیدن سریال، متوجه شدم موقع خواندن کتاب، برخلاف حالا، از ربکا بدم نمیآمده! و یاد این افتادم که، وقتی فیلم گتسبی را دیدم، داستان کتابش را کمی بهتر درک کردم. دو. این اسپانیاییزبانها هم چه فیلم و سریالهای خوبی میسازند! آن از مهمان ناخوانده (یا نامرئی ، یا همچین چیزهایی) که پایانبندی و روند جالبی داشت، این هم...
-
«صفراب چشیدهام، مرا قند چه سود؟»
سهشنبه 27 آذر 1403 17:55
امروز اتفاق خوبی افتاد که حاصل یکی از تلخترین اتفاقهای زندگیام بود. نمیتوانم بگویم واقعاً اتفاق خوبی بوده چون زمینه و تبعات ناخوشایندی داشته و دارد، هنوز تمام نشده و بهتر است بگویم یکی از گرههای اصلی ماجرا باز شده ولی خود من میدانم این گره اصلی نیست. گره اصلی بهشدت کور شده و نخ اصلاً همانجا گسسته و دریده شده و...
-
درخت خوزه آرکادیو
سهشنبه 27 آذر 1403 17:45
صد سال انتظار برای یکصدددددددساااااااال تنهایی! بالاخره نتفلیکس شیطنت کرد و سریال این کتاب جذاب را ساخت. چه فضایی، چه هنرپیشههایی، چه صدا و نوایی! خانهی اورسولا و خوزه آرکادیو خیلی شبیه تصوراتم از کتاب است، مخصوصاً آن بخش راهروی بلند که به درخت مشهور حیاط مشرف است و بخشی از کارگاه خوزه آرکادیو. سرهنگ بوئندیا خیلی...
-
روز کیفهای قشنگ پرکلاغی و من ^ـ^
دوشنبه 19 آذر 1403 08:44
از جهاتی کتاب جالب شده است؛ قبلتر، من هم مثل دنیس داشتم به این نتیجه میرسیدم «آخی، نولا چه دختر بافکر و ...» که البته به شخصیتش نمیخورد ولی الآن دوباره دارم به این نتیجه میرسم نه بابا، نولا واقعاً مشکل دارد! نکتهی مثبت و جالب کتاب همین معمایی بودن و تعلیقهایش است، تازه آن هم نه همهجا. تا نیمهی اول کتاب از نظر...
-
هری گناهکار [1]
جمعه 9 آذر 1403 11:01
دوست داشتم هرچه زودتر خودم را از بار این کتاب حجیم خلاص کنم. خیلی اتفاقی فایل صوتیاش را پیدا کردم و حدود یکدهم کل داستان را توانستم گوش کنم. یک، اینکه امانتی است و همراه با توصیه به خواندنش دو، اینکه کتاب «من» نیست؛ شخصیتپردازی و توضیحات تا حدی نچسبی دارد. مثلاً سؤال من هم همین است که واقعاً میشود نویسندهای...
-
یکی از پرهای ققنوس
پنجشنبه 8 آذر 1403 17:28
متأسفانه هنوز اپرای مولوی را کامل گوش ندادهام اما آنجایش که میگوید: کییییییستی تو؟ کییستی تو؟ دلم را شرحهشرحه میکند
-
سریال کرهای خونبهجگر
چهارشنبه 7 آذر 1403 19:08
دلم پر از درد و حرف است اما نمیتوانم چیزی بگویم، از شدت اندوه و تأسف!
-
آقای لاک، ای بابا!
چهارشنبه 7 آذر 1403 19:06
دیشب که لاک آن مردک روس را از مرز «دیگران» پرت کرد آنور و طرف کفوخون بالا آورد، باز هم شرمنده شدم چطور دفعهی اول از شخصیتهای مورد علاقهام بوده. تنها ترسم از این است که نکند من هم مثل او شدهام که ازش خوشم نمیآید؟ امیدوارم اینطور نباشد!
-
ملاقات با مادربزرگ/ ورود افتخارآفرین ننهجون
چهارشنبه 7 آذر 1403 19:04
مدتی است کتاب صوتی قمارباز را گوش میدهم، افتخار این کار هم سر اشتباهی بامزه نصیبم شد! یک، اینکه به نظرم میرسد در این نوع ادبیات راوی خیلی به برونریزی تمایل دارد؛ مدام نظر شخصیت اصلی (اولشخص/ راوی) درمورد آدمها، حوادث، فلانوبهمان مطرح میشود و خیلی سریع مرز قضاوت یکطرفه را هم پشتسر میگذارد. از جهتی برایم جالب...
-
ژاپنیجات 1
یکشنبه 27 آبان 1403 20:28
اینطور که اینها دارند هانیکو را تبلیغ میکنند، بعد از دههی اول آذر باید جدیجدی با اشین خداحافظی کنیم. احتمال میدهم بعد از هانیکو هم لینچان را پخش کنند.
-
همان ایمیل و پرسش مذکور
جمعه 25 آبان 1403 18:20
«جوابندادن بهتر از فحشدادن است!» چیزی نیست؛ خاورمیانهی مغزم شرمندهبازی درمیآورد.
-
امیدوارم اینطور نباشد
جمعه 25 آبان 1403 12:59
یعنی اگر برای یک استاد دانشگاه خارجکی ایمیل بدهیم که «نام خانوادگی شما چطور تلفظ میشود؟» بیادبی و جسارت است؟
-
بار سوم، لاست
چهارشنبه 23 آبان 1403 18:36
ـ یادم افتاد دفعهی اول که سریال را دیدم چقدر به لاک احترام میگذاشتم و از دید من، شخصیت مهم و عمیق و قویای داشت. ولی الآن متوجه شدم اصلاً هم اینطور نبوده! قوی نبوده، خیلی پیچوواپیچ خورده و زود هم درهم شکسته؛ خیلی جاها گیج شده و درست نتیجهگیری نکرده و فقدانهای مهمی داشته، دلسوزی و خشم نابجا داشته، ایمان و شک بدون...
-
بانوان ناپلی
چهارشنبه 23 آبان 1403 18:21
1. بالاخره این ماجرا را هم به سرانجام رساندم و خیالم راحت شد! فصل چهار خیلی خوب بود؛ بهخصوص در مقایسه با فصل سوم، البته هنوز هم انتخاب بازیگرهایش یک جوری به نظرم میرسد. اینکه همه چیز در اپیسود دهم جمع شد خیلی خوب بود؛ با توجه به ناگفتهها و کمگوییها یا، برعکس، یک جاهایی اشارات و کنایات راوی. نویسندهشدن النا تا...
-
از شاهکارهای من و خانم فرانته
یکشنبه 20 آبان 1403 09:04
1. اینکه دو کتاب آلموند، از نویسندههای محبوبم، نصفه روی دستم مانده. 2. شخصیتپردازی فرانته در کارهایش برایم جالب است؛ اینکه بخشهایی از ذهنیت و ویژگیهای افراد را بازگو میکند و نشان میدهد که خودمان هم گاهی در خلوتمان با آن سروکله میزنیم ولی انگار نمیدانیم چطور باهاش تا کنیم تا بتوانیم به رسمیت بشناسیمش.
-
فنر جمعشده
پنجشنبه 17 آبان 1403 23:38
سریال دیگر براساس کتاب النا فرانته را پیدا کردم. شک کردم نکند قبلاً گرفته باشمش؛ بعله! سه قسمتش را داشتم. اولی را دیدم و جالب بود. دیشب و امشب هم دو قسمت Bodkin را اتفاقی دیدم. عجیب و مرموز است. اصلاً نمیدانم دنبال چه هستند ولی منظرهها... عااالی! ـ این غول هفتصدصفحهای چنان پدرسوخته است که تازه فقط نوک شاخش را خراشی...
-
ما به هم رکب میزنیم
پنجشنبه 17 آبان 1403 13:24
تا دیروز مدام منتظر بودم زیرنویس فارسی قسمت نهم بیاید. نیامد و من هم لج کردم با زیرنویس انگلیسی دیدم. شب دیدم فارسیش هم آمده! البته مهم نبود چون داستان را میدانم و خیلی راحت یک لحظاتی را نگه میداشتم تا انگلیسیها را بهتر بخوانم و بیشتر بفهمم. آن اتفاق اصلی این فصل هم افتاد؛ هم برای تینا و هم برای دو برادر. کلاً...
-
در حالوهوای شمال فانتزی
پنجشنبه 17 آبان 1403 13:12
خواب حضور در جلسهای خیلی کمجمعیت، در فضایی شایستهی توجه و تقریباً قشنگ و امروزی و بسیار ساده، در نمیدانم کجا، که فردی ماجرای سریال تاجوتخت را تحلیل میکرد و شاید هم از روی کتاب یا فیلمنامه میخواند و رسید به تحلیل شخصیت آریا. اولش با یک سؤال شروع شد که جوابش مشخص بود. داستان از زبان چه کسی روایت میشود؟ پاسخ:...
-
خانومهای سریالی
پنجشنبه 10 آبان 1403 08:21
نهتنها جوآنخانم تمام شد و نظرم را درموردش ننوشتم،دیروز هم سوئیتپی به پایان رسید. این دومی پایانش منطقی بود و خوشم آمد. با اینکه قضیه خیلی واضح و سرراست بود، غافلگیریهای جالب بجایی هم داشت و بهنظرم یکطوری تمام شده که هم میشود برایش فصل دوم ساخت و هم همینجا کلاً پروندهاش بسته شود. فقط اینکه، اگر بخواهد ادامه...
-
چه روزگاری که آدمیزاد از سر میگذراند!
پنجشنبه 10 آبان 1403 08:13
ببین با آدم چهکار میکنند که مدام مطلب مینویسد و نظرها را هم میبندد! یعنی فکر کن چیزهایی در مواقعی سرت آمده باشد که بعضی شرایط ـ با اینکه آرزویشان را نداری که هیچ، ازشان فراری هم هستی و بهراحتی برای دشمنت هم نمیخواهی ـ وقتی برایت پیش میآید، میبینی زیرپوستی هیجانزده هم شدهای! انگار یک مرحلهی بازی است و اگر...
-
از شاهکارهای چند روز پیش
پنجشنبه 10 آبان 1403 08:09
بهشدت عصبانی بودم و با اختیار کامل و حضور ذهن و (نمیتوانم بگویم سلامت و صحت عقل، ولی هشیار و مصمم) شروع کردم با صدای بلند به همهشان فحش دادن! بله، فحشهای آبدار؛ ولی البته که در تنهایی مطلق و بدون آگاهی هیچیک از آنها. نتیجه اینکه بعد از مدتهاااااااااااا از فحشدادن بدم نیامد. بسیار متأسف شدم کار به جایی رسیده که...
-
ناپلی پیگیر
دوشنبه 30 مهر 1403 10:00
دیدی گفتم پیدایش میکنم؟ علیالحساب دو قسمت از لیلا خانوم را پیدا کردم. انشاءلله بقیهش هم وقتی آمد و پخش شد پیدا میشود.
-
خانم جوآن
دوشنبه 30 مهر 1403 00:19
امروز جوآن تمام شد و از صبح یادم رفت درموردش بنویسم.
-
مزایای دوست خیالی
یکشنبه 29 مهر 1403 14:49
یکی از مهمترین نقشهای دوست خیالی آن است که میتوانی آوار حقارتهایی که شخصیتت را نشانه گرفتهاند، با یک بشکن تخیلی، بر سر او خراب کنی. حتی خودت هم در خفا و علن سرزنشش کنی، خودت را از اشتباهها و سهوهای احتمالی بری بدانی و گاهی در ذهنت خود را برتر از او و مرکز تحسین دیگران بپنداری. در کل، قلعهای سنگی دور خودت بسازی...
-
یک شنبهی غیبت و تحلیل و قضاوت
یکشنبه 29 مهر 1403 14:40
یک لحظه که در آستانهی آشپزخانه بودم، احساس کردم «بو»یی شبیه بوی مادرم میآید؛ آن بویی که نشانهی امنیت و درکنترلبودن اوضاع است. طبیعتاً خوشحال شدم که توانستم برای خودم منبع اصلی امنیت و اقتدار شخصی باشم. یاد مطلب «بو» افتادم که مضمونش مرا به صرافت درک لحظهی بالا انداخت. میوشان، وقتی آن را خواند، وسواسی شد اما قول...
-
فرشتگان بالشکسته
یکشنبه 29 مهر 1403 14:19
به میوشان یادآوری کردم خیلی سال پیش را؛ وقتی یکی از کتابهای پائولو را میخواندیم ـ فکر کنم والکریهاـ و نوشته بود برخی حقایق زندگیاش را گذاشته زمانی بازگو کند که پدر و مادرش دیگر در قید حیات نباشند. یادش آوردم که پائولو را سرزنشکی کردیم اما همزمان فکر میکردیم آخر چه چیزهایی باید باشد که فرد بخواهد جسارت...
-
اسم سرخپوستی ئبدائیل را گذاشتهایم «آن که ازدستدادنها چندان او را نمیترساند»
یکشنبه 29 مهر 1403 14:12
خودش میگوید (با خنده) نشانهی قویبودن است (ولی بلافاصله جدی میشود) اما هراسانگیز است. باید مراقب باشد خیلی راحت رها نکند یا نگذارد «از دست بروند» و در حد ارزششان برایشان تلاش کند. مثلاً وقتی مادرش، بعد از هشت سال، توانسته به دیدنش بیاید، ئـ تمام جرئت و توانایی و «رو»یش را جمع کرده و تلفنی از او خواسته بین جمع خیلی...
-
کنترلگری زیر پوستهی محبت و حمایت فراعادی فداکارانه، با چاشنی گزندهی نادانی و خودخواهی و زودرنجی و ...
یکشنبه 29 مهر 1403 13:41
از همان موقع که میوشان خبر داد «بدو بیا که ئبدائیل یه چیزایی برای گفتن داره» شستم خبردار شد. خودم را، زودتر از دیدن ئبدائیل، به میوشان رساندم و فهمیدم هردویمان هفتادمان هم درست خبردار شده بوده است! و در کل مدتی که ئبدائیل ماجراها را تعریف میکرد، من و میوشان در دنیای عجیب ذهن خودمان به اکتشافات شخصی مشغول بودیم. بخشی...
-
جدال پرروها
شنبه 28 مهر 1403 23:30
بله، لابد دید رویم زیاد شده، در بهشتش را به رویم قفل کرد. خب من از درون میجوشم ولی در ظاهر صبر میکنم؛ چارهی دیگری هم دارم؟ ادامهی دوست نابغه بالاخره از یک جایی سروکلهاش پیدا میشود. بله دربانْ جانِ درِ بهشت! من جایزههایم را بالاخره پیدا میکنم. اسمش سوئیتپی است و درحالیکه داشتم به ترکیب خندهداری فکر میکردم،...
-
کوررنگی بنفش
شنبه 28 مهر 1403 23:23
واقعاً رویم نمی شود کتاب دیگری را که میخوانم به گودریدز اضافه کنم! ولی اصلاً دست خودم نیست؛ اینهایی که فعلاً میخوانم بهدرد جکوجانورهای درونم که افسار پاره کردهاند نمیخورند و باید با متن و نوشتههای عجیب و متفاوتی سرشان را گرم کنم.مثلاً فکر میکنم فعلاً این هیولاساز دمشقی بد نباشد. خیلی دلم میخواهد یکی از...