-
رگههای ارزشمند طلا
جمعه 5 آذر 1400 08:26
1. گفته بودم که گاهی اوقات آرشیو اینجا را میخوانم؛ مثلاً اینطور که وسوسه میشوم ببینم در همین ماه، اما سال پیش یا سالهای پیشتر، چه میکردم و چه چیزی توی ذهنم بوده و چطوری آنها را ثبت کردهام. الآن در آذر دو سال پیش چند جملهی درخشان از بزرگان پیدا کردم و چنان دلم را بردهاند که، به مصداق نوشتن با آب طلا،...
-
معلوم نیست چرا ما را تنها، به امان خدا، در نمیدانم کجا رها کرده بودند!
جمعه 5 آذر 1400 08:06
بالاخره بعد از سالها، پریشب یک خواب جانانهی هری پاتری دیدم. البته دیگر میزان هیجانش خیلی بالا بود؛ بخشی از نبرد هاگوارتز، بهسبک خوابهای من! جایی بود تقریباً شبیه هاگوارتز ولی خیلی بزرگتر، با عرض و طول و ارتفاع بیشتر و بیشتر شبیه ساختمانهای ماگلی بود، ظاهراً بدون هیچ جادویی. در واقع، توی خوابم هم مشخص شد که خود...
-
تشابه نام
دوشنبه 1 آذر 1400 09:53
یکمرتبه یادم آمد، سالها فکر میکردم چون نام پدر حضرت موسی و مریم «عمران» است، پس حضرت عیسی باید خواهرزادهی حضرت موسی باشد! بعد که فهمیدم بینشان هزار سال فاصله بوده، انگار واقعاً هزار سال وقت لازم داشتم تا بتوانم درک کنم و دوباره مواردی را توی مغزم کنار هم بچینم! انگار ته دلم لازم میدانستم والدین هر دو «عمران» را...
-
however, though, and other friends
چهارشنبه 26 آبان 1400 09:03
اغلب مشکل عظمایی با این موارد دارم. معمولاً به معنی دیکشنری بسنده شده و من مدام وسوسه میشوم قید دیگری به جایشان بگذارم که بهنظرم در بافت فارسی درستتر است ولی معنی آن کمی فرق دارد. مثلاً همین الآن، برای اولی از «در هر صورت» استفاده کردم و خیلی هم خوشم آمده. هیم! شاید باید از گندالف بپرسم! بله، بالاخره هابیت قشنگم...
-
چهار و شش و هفت و تهش هم نُه
دوشنبه 24 آبان 1400 07:31
ـ بالاخره فکر کنم بعد از نزدیک به دو ماه دیدنِ DUNE را به پیایان رساندم و هنوز هم موسیقیاش، وای از موسیقیاش! قشنگ امکان بهخلسهبردن من را دارد. وقتی مجموعهی بازیگران مثل هیمالیا سنگینی میکنند... آدم میماند چه بگوید! تا همین دیروز توی ذهنم علامت سؤال بزرگی بود که: «اِ! باردم را این همه راه آوردند که فقط روی میز...
-
فهرست غبطهخوردنها
جمعه 30 مهر 1400 11:58
یکی از «من»های دنیاهای موازیام هم در صخرهنوردی و پارکور حرفهای است و کلی بهش خوش میگذرد و در فاصلهی اندکی از سطح زمین، به بعضی مسائلش فکر میکند.
-
یکی از دفعاتی که با خشنودی متوجه شدم فقط من اینطور نبودهام
جمعه 30 مهر 1400 11:54
وقتی آن استاد سر کلاس گفت شطرنج که یاد گرفته بود، تا مدتها، ناخودآگاه مثل اسب شطرنج حرکت میکرد؛ به صورت L ـ وقتی مغزم بهانه میگیرد: گفتم شطرنج؛ یاد رون ویزلی و شطرنج جادویی افتادم.
-
دوندون
سهشنبه 27 مهر 1400 21:22
اعتراف میکنم به کسانی که توی فیلمها با زیبایی و مهارت و ظرافت مبارزه/ تیراندازی میکنند بهشدت غبطه میخورم. حالا این مبارزه و تیراندازی هرطور که میخواهد باشد؛ از شمشیرزنی و جدال تنبهتن گرفته تا تیراندازی با کمان و سلاح گرم و چاقوپرتکردن و... دیدن این صحنهها در حد حرفهایرقصیدن مرا سرحال و به هیجان میآورد. *...
-
دام و دام
پنجشنبه 22 مهر 1400 17:11
دو شب پیش کتاب دوم هم تمام شد و بدجور دلم در کتردام [1] ماند؛ پیش همهشان، از کز و اینژ و جس و ویلن گرفته تا نینا که رسماً نباید در آن شهر باشد. خیلی قشنگ و ملس، قابلیت این را دارد که ماجراها ادامه پیدا کند؛ دستکم کمش درمورد نینا. البته شاید این کتاب دنبالهی ماجراهای نینا باشد: و من دلم میخواهد آن دو جلد اصلی اولی...
-
نادیه
شنبه 17 مهر 1400 22:51
یک جایی هم بود به اسم خورشیدکلا که هرچه فکر میکنم، نام صاحبخانه به یادم نمیآید. رفتن به آنجا برایم جالب نبود چون در فضای خانه بودیم و از بازی و بیرونرفتن و تلویزیوندیدن خبری نبود. سرگرمی دیگری هم نبود. سر راه، باید مدت زمانی توقف میکردیم تا آن کار انجام شود. بعدش راه میافتادیم. خانم صاحبخانه لاغر و ریزه و بسیار...
-
خوششانس
چهارشنبه 7 مهر 1400 08:25
عجب جاسپر عالی و فوقالعادهای! چه شخصیتی برایش درست کردهاند در سریال! نمیدانم فقط همان جاسپر شش کلاغ را پروراندهاند یا ترکیب جاسپر آن کتاب با شخصیت دیگری در کتاب دیگر باردوگو است. کنجکاو شدم آن کتاب دوم را هم، هر زمان که دستم رسید، بخوانم. در و گوهر صحنههای تیراندازیاش معرکه است هنوز به «چیزبودن» جاسپر اشاره...
-
سندباد عزیزم،
چهارشنبه 7 مهر 1400 07:49
لطفاً همان موقع که کتاب را تمام کردهای برگهاش را هم بنویس. مسلم است که، بعد سه ماه، مجبوری دوباره کتاب را بخوانی؛ دستکم نصفش را، دستکم بهشیوهی تندخوانی نصرت. آن هم نه کتابی که مرور کلمات و جملاتش شیرین و خاطرهبرانگیز است. پس، این را آویزهی گوشت کن، بزرگوار! شیطان زهزه پشت گوشم نشسته است و دارد به این فکر...
-
البته فکر کنم یکیمان کلاً یواش است!
یکشنبه 4 مهر 1400 07:07
انگار بیشتر همگروهیهایم مثل خودماند! از این جهت که دقیقهی نود و کمی تحت فشار زمان و شرایط، سریعتر کار میکنند. حالا تیر را در نظر نگیریم، دستکم مرداد فرصت خوبی بود برای جمعوجورکردن کارها. ولی همان اوایل شهریور چند برگه را کامل کردیم؛ شاید به اندازهی یک فصل کاری! هنوز سه کتاب از دورهی قبل باقی مانده است و...
-
سایه و استخوان
یکشنبه 4 مهر 1400 06:55
دو اپیسود از سریال را دانلود کردم و دادم درآمد! آخر این چه کز برکری است، این چه اینژی است که انتخاب کردهاند؟! ولی باز هم دیدمش؛ هر دو را، همان دیروز و همچنان داستانش برایم جذاب بود. انگار تاریخ انقضای غرم داردبه همین زودی به سر میآید چون تا حدی به این دو چهره عادت کردهام و باید عملکردهایشان را ببینم که بستگی به...
-
یک جور ترسناک، شبیه کابوسها و اوهام بچگی
سهشنبه 30 شهریور 1400 00:22
این رولد دال تیرتپر چقدر ترسناک مینویسد!
-
اولین بار که عکسهایش را با موی سفید دیدم، بهشدت جا خوردم
شنبه 27 شهریور 1400 08:04
The book was in my heart, I didn’t plan it, I didn’t have to think, just write and write like a madwoman از یادداشتهای ایزابل قشنگم درمورد کتاب قشنگش بهنظرم نا م ربوطترین و بدترین نقش مریل استریپ جان کلارای خانهی ارواح است. البته از روی عکسهای میگویم. همچنان اعتقاد دارم دیدن این فیلم روا نیست و با وسوسهی درونم...
-
«... که خواب درآید»
چهارشنبه 17 شهریور 1400 08:51
ساعت خواب و بیداریام افتضاح تغییر کرده و هنوز عوارض چندانی ندارد. باید قبل از هر تأثیروتأثری، فکری به حالش بکنم. دیشب بهراحتی تا بعد از 2 نیمهشب هم بیدار بودم. هرچه کتاب میخواندم، خواب به چشمانم نمیآمد. البته فکر میکنم وضعیت کز و نینا و... هم بهشدت مؤثر بود. خیلی اوضاعشان ناجور و هیجانی شده. راز دستهای کز را...
-
:/
چهارشنبه 17 شهریور 1400 08:45
با موسیقیهای کلاس ورزشمان مشکل دارم! هنوز تصمیم نگرفتهام چطوری آن را بازتاب بدهم!
-
رسد آدمی به جاهایی...
چهارشنبه 17 شهریور 1400 00:54
بارها به بنده ثابت شده که اگر «بزرگوار» را بچسبانم به صندلی و مداومت و ممارست ورزم، قطعاً به «جاهایی» خواهم رسید (که بهمراتب ارزشمندتر از «جایی» ِ خالیاند که از قبل در ذهن داشتهام) و نتایج درخشانی نصیبم خواهد شد اما، از یکطرف، باید مراقب باشم به درخشش در اسافل* منجر نشود! * مشکل روباه فلان
-
خلافکارهای عجیب
دوشنبه 15 شهریور 1400 08:10
بالاخره شش کلاغ عزیزم را شروع کردم، البته چند روزی میشود. همچین میگویم «عزیزم»، انگار از قبل داستانش را میدانستم و برایم خاص شده بود. در حالی که چون چند سال دنبالش بودم و مدام تعریفش را میخواندم ازش خوشم آمده بود. به هر صورت، واقعاً داستان جذابی دارد و این امساک بجا و تحسینآمیز نویسنده در دادن پیشینهی شخصیتها...
-
وقتی در زمینهای شاخید لطفاً واسه شاخبودن هم بکوشید. لااقل شاخ توخالی نباشید!
جمعه 5 شهریور 1400 10:32
یارو اونقدر روی علائم نگارشی حساسه که دلم میخواد تو این زمینه براش کرم بریزم ولی وقتی برگهش رو خوندم دیدم «راجع به» رو نوشته «راجب به». لامصصب! دوباره یاد رجب افتادم که!
-
تفاوت رَه از کجا...
چهارشنبه 3 شهریور 1400 08:18
ـ لابد «قدری نوشیده بودیم از آن جام»! چون یادم افتاد که یک زمانی فکر میکردیم ریتم بخشی از آهنگ «عشق الهی» علیرضا عصار خیلی شبیه آهنگ «لیلی» از گروه بلککتس آن زمان است. هنوز هم میتوانم با آن بخش بخوانم «لیلی مال من، لیلی مال تو،...» ولی واقعاً چرا شعرش اینطور بود؟ ـ برایم سؤال بود چرا گاهی یکهو هوس میکنم...
-
باز هم از آن خوابهای دم صبحی و سلطان تنظیم وقت
چهارشنبه 3 شهریور 1400 07:51
یک جایی از خوابم، با شارم و امیلی در منزل بیگی بودیم. فرش دستبافت خاصی روی زمین بود که یادم آمد قبلتر نوشته بود آن را با سهتا از دوستانش بافته و بقیهی نوشته را یادم نمیآمد. به شارم و امیلی گفت هر چهارتا، موقع بافت، هر گرهی که به فرش میزدند بلند زمزمه میکردند «خوش»! و همان موقع هم موجی از خوشی و خوبی در سطح بالای...
-
شیدایی
دوشنبه 1 شهریور 1400 08:29
تصویر سردر وبلاگم همچنان قابلیت این را دارد که دیوانهام کند
-
معلق
دوشنبه 1 شهریور 1400 08:27
فصل سوم دوست نابغه هنوز ساخته نشده! شاید هم نشود، چه میدانم! باید وقت بگذارم برای کتابش. این تصویر را دیدم اتفاقی؛ هرکه سرش را روی شکم دیگری گذاشته شیفتهی اوست! و آن دیگری بهترتیب: کمتر، گیج، نه.
-
در میانهی سال و شاید هم راه
دوشنبه 1 شهریور 1400 07:53
یادم است که مدتی پیش با خودم میگفتم: «سندباد، طاقت بیار. آخر اردیبهشت دیگه خلاص!» و امروز اول شهریور است! خلاصی؟ خب از جهاتی حاصل شده ولی منظورم آن بار استرس و مدامدویدن توی ذهنم بوده که گاهی خواب راحت را هم از من میگیرد. چارهی کار برنامهریزی صحیحتر است. تا حالا هم پیشرفتهای خوبی داشتهام ولی باید باز هم تلاش...
-
نعمات بیمنت، فرشتگان خاموش
جمعه 29 مرداد 1400 08:20
یادم آمد من چنددددتا کتاب وسوسهبرانگیز قلقلکی دارم که باید بخوانمشان و چرا نمیخوانمشان؟ چون انگار دورخیز کردهام برای این تختهی پرش! یکیشان کتاب مرحوم ثفون، و دیگریها فرانکی پرستو ، شش کلاغ که آنقدر برایش ذوق دارم و جلد دومش را هم فیدیبو آورده... از آنطرف هم مغزم مرا ملزم میکند چندتا از این نیمهکارهها را...
-
آن همه برف در انتها
جمعه 29 مرداد 1400 08:03
خوب، طی این مدت دو جلد دیگر از مجموعهی دُری قشنگم را خواندهام و آخرین جلد باقیمانده را دیشب شروع کردم (جایزه به خود). این دو هفتهای هم قدری استرس و حرص به خودم دادهام و چند شب خواب ناآرام داشتهام (بابت برنامهریزی منحصربهفرد خفنم) اما حالا یکجور قشنگی در آستانهی رهاییام انگار. ولی چنان به کتاب کودک و نوجوان...
-
عطر گل یاس
دوشنبه 11 مرداد 1400 09:23
اتفاقی متوجه شدم یکی از سریالهای خاص سالهاااااا پیش پخش میشود؛ کجا؟ آیفیلم. و از امروز صبح، مشتری شدهام! باجناقها، در نقش پدر و پسر :) آواز تیتراژ پایانی
-
توسکان
یکشنبه 10 مرداد 1400 08:47
آمدم چیزکی بنویسم، دیدم حسش نیست؛ وقتش نیست؛ حالش هم نیست. اصلاً شاید موقعیت درستش نباشد. و چقدر همهی ما اشتباه میکنیم و چقدر از آنها را حتی نمیدانیم که مرتکب شدهایم! اشتباه من این بود که وسط حرف دو نفر دیگر حرف زدم. یک جملهی بیربط گفتم. اشتباهش این بود که به خودش گرفت؛ در حالی که حرف من ربطی به او نداشت و به...