از شاهکارهای چند روز پیش

به‌شدت عصبانی بودم و با اختیار کامل و حضور ذهن و (نمی‌توانم بگویم سلامت و صحت عقل، ولی هشیار و مصمم) شروع کردم با صدای بلند به همه‌شان فحش دادن! بله، فحش‌های آبدار؛ ولی البته که در تنهایی مطلق و بدون آگاهی هیچ‌یک از آنها.

نتیجه اینکه بعد از مدت‌هاااااااااااا از فحش‌دادن بدم نیامد. بسیار متأسف شدم کار به جایی رسیده که این مرز برایم کمرنگ شده (هم آنها کمرنگش کرده‌اند و هم خودم راه مناسبی برایش پیدا نکرده‌ام). احتمال می‌دهم در مرحله‌ی بعد، در چنین شرایطی، هدف تیراندازی با چهره‌ی آنها طراحی و به سویشان چاقو یا تیر و دارت پرتاب کنم.

ـ راه منطقی و درستش شمشیربازی و تیراندازی و کارهای مشابه است. چند شب پیش که فیلم جدید کنت مونته‌کریستو را دیدم، مهر تأیید زده شد.