احساس میکنم همان روزی که با شیطنت مورد پسند خودش گفت «بیا با درختا دوستت کنم» فهمیدم این راه خیلی هم دور از بیراهه نیست.
و تصمیم گرفتم خرم را در این مسیر با حواس جمعتری کنترل کنم.
باز هم من بودم و انتخاب آدم دیگری در جایگاه کنترلگر اما این بار خیلی ناخودآگاه و ناخواسته بود و بعدش هم در کنترل خودم خیلی موفق بودم. اما دردها و ترکشهای ریز خودش را به هر حال دارد.
مثلاً یک دوستی دارم که اینطور نیست انگار و باهاش خیلی راحتم. از این دوستی چنان احساس خوبی دارم که واقعاً من چرا زودتر خودم را شایستهی چنین دوستیهایی ندیده بودم؟
دنبال دلیلش نیستم. استفهام افسوسی بود!
یکی دو ساعت پیش، تقریباً همان وقتی که خون از قلبم جوری پایین میسرید که ناجور به نظر میآمد، وسط وسط خانه، بوی ماشین به دماغم خورد؛ همان بویی که از آن خیلی بدم میآید و گاهی مرا اسیر و مضطرب میکند، بوی اگزوز ماشین!
الآن در آستانهی واقعی زمستان و با یادآوری سرور و سلطان زمستانهای عالم، خاندان قوی و قدرقدرت استارک، بوی قورمهسبزی جاافتاده میآید! نصفهشبی!
فال خوبی برای شروع زمستان است.
بهشدت عصبانی بودم و با اختیار کامل و حضور ذهن و (نمیتوانم بگویم سلامت و صحت عقل، ولی هشیار و مصمم) شروع کردم با صدای بلند به همهشان فحش دادن! بله، فحشهای آبدار؛ ولی البته که در تنهایی مطلق و بدون آگاهی هیچیک از آنها.
نتیجه اینکه بعد از مدتهاااااااااااا از فحشدادن بدم نیامد. بسیار متأسف شدم کار به جایی رسیده که این مرز برایم کمرنگ شده (هم آنها کمرنگش کردهاند و هم خودم راه مناسبی برایش پیدا نکردهام). احتمال میدهم در مرحلهی بعد، در چنین شرایطی، هدف تیراندازی با چهرهی آنها طراحی و به سویشان چاقو یا تیر و دارت پرتاب کنم.
ـ راه منطقی و درستش شمشیربازی و تیراندازی و کارهای مشابه است. چند شب پیش که فیلم جدید کنت مونتهکریستو را دیدم، مهر تأیید زده شد.
گویا دیشب دیروقت به این نتیجه رسیده خودشان «یه مشت دیوانهان که دور هم جمع شدن»
به همین راحتی!
یادم رفت بهش بگویم شب که بخوابی و صبح بیدار شوی خیلی چیزها عوض میشود؛ البته توی مغز تو!
میگذارم درد جوانه بزند،
رشد کند و پنجه به هرجا که میخواهد بسُراند.
وقتی به بار نشست،
میوهاش را با آرامش میچینم
و همچون هدیهی مقدسی
تقدیم خدایان میکنم.
ــ حتی گاهی بزمی خصوصی هم در دورههای بهخاکسترنشستن درد برپا میکنم تا تحملم خشکوخالی نباشد!
اولاً که کورتنی کاکس و چشمهاش! چشمهاش!
ـ وای! بچگیهاش هم حتی خوشششکل بوده!
ـ ولی اتفاقی بدون آرایش هم دیدمش. اصلاً جذابیت اولیه را برایم نداشت! حیف! در هر حال، از چشمهایش خوشم میآید خیلی
دوم، امروز فهمیدم قرار بود او نقش ریچل را بازی کند و جنیفر انیستون نقش مانیکا را. خدایا! خوب شد یکی از فرشتگانت محکم زد پس کلة آن که باید!
بدتر اینکه حتی قرار بود هنرپیشة نقش سوزان مایر (زنان خانهدار) نقش مانیکا را بازی کند!! با آن صدای ریقونهاش، چطور میتواسنت شخصیت مانیکا را دربیاورد آخر؟ چهشان شده بود یعنی با این انتخابها؟!
به هر حال، خدا را شکر!
خب، حالا برویم بقیة ویدئو را ببینیم. گرگی، دمت را جمع کن! نزدیک بود پایم برود رویش.