یک لحظه که در آستانهی آشپزخانه بودم، احساس کردم «بو»یی شبیه بوی مادرم میآید؛ آن بویی که نشانهی امنیت و درکنترلبودن اوضاع است. طبیعتاً خوشحال شدم که توانستم برای خودم منبع اصلی امنیت و اقتدار شخصی باشم.
یاد مطلب «بو» افتادم که مضمونش مرا به صرافت درک لحظهی بالا انداخت. میوشان، وقتی آن را خواند، وسواسی شد اما قول داد خودش را کنترل کند. درمورد بوهای آشنا صحبت کردیم و درمواردی توافق نظر و خاطرات مشابه داشتیم. ئبدائیل مکاشفهی جدیدی براساس مطلب داشت؛ اینکه چندین سال است مادرش دیگر بوی اقتدار و امنیت به مشام ئـ ساطع نمیکند. ئـ طبق معمول در آستانهی سرزنش خودش قرار گرفت که، از وقتی مستقل شده، این احساس را از مادرش دریغ کرده. ما دوتا هم ریختیم سرش که آن خط اشتباه را ادامه نده وگرنه بعدها تو هم بوی راضیکنندهای نخواهی داشت!