چه دور و چه نزدیک، ... و حالا چه ناپیدا!

دارد... دارد... دارد... روزهایی می رسد که آخرین دیدار من و او در آنها بوده.

تابستان به صرافت افتاده بودم (نه، به‌شدت لازم دانسته بودم) ببینمش. اما بی‌فایده بود؛ هم ندیدمش و هم .. خب، که چه؟ دیدار خوبی نمی‌شد، مگر چند روزی طول می‌کشید.

بهترین موقعش اواخر زمستان و اوایل سال جدید بود؛ که اصلاً بهش فکر نکردم.