لُتی و نواه عالیاند! دلم برای لُتی و جک کباب شد در میانهی داستان.
چه والدین و معلمهایی! خدا زیادشان کند!
داستان خیلی خوب است؛ مخصوصاً هرچه پیش میرود بهتر میشود اما اوایلش خیلی سرد و بیحس بود. و اینکه بعضی چیزها خیلی زود به نتیجه میرسند. شیوهی روایتش و کوتاهبودن جملات و ... خیلی خوب است اما کاش درمورد تغییرات مهم هم کمی غیرمستقیم حرف میزد چون آن موجزگویی به این اشاره به همهچیز (بدون مقدمهچینی و افتوخیز لازم) خیلی نمیخورد.
مثال: هارلی، بابای لُتی، مامان جک
حالا من میگویم لُتی و جک، اما بیشاز همه دلم برای هارلی فروریخت! پسرک بیچاره!
ـ همه همهکار میکنند که درس نخوانند؛ من هم تازگیها همهکار میکنم تا این کلاس دوستداشتنی و مفید و آرامشبخش را به تعویق بیندازم! شاید حتی درس هم بخوانم!