به میوشان یادآوری کردم خیلی سال پیش را؛ وقتی یکی از کتابهای پائولو را میخواندیم ـ فکر کنم والکریهاـ و نوشته بود برخی حقایق زندگیاش را گذاشته زمانی بازگو کند که پدر و مادرش دیگر در قید حیات نباشند. یادش آوردم که پائولو را سرزنشکی کردیم اما همزمان فکر میکردیم آخر چه چیزهایی باید باشد که فرد بخواهد جسارت بازگوکردنشان را به خود بدهد و با وجود چنین جسارتی، برایش زمان خاص اینچنینی تعیین کند؟ الآن که ئبدائیل جلوی چشممان است، میفهمیم دنیا عجایب بسیاری دارد.
در واقع، اینها حقایق پیش رویمان هستند اما ما تربیت شدهایم یا دوست داشتهایم طور دیگری ببینیمشان و بنابراین، ذاتشان را بهخوبی نفهمیدیم و بهمرور برایمان پنهان و نامکشوف و تبدیل به عجایب شدند.