یکی از مهمترین نقشهای دوست خیالی آن است که میتوانی آوار حقارتهایی که شخصیتت را نشانه گرفتهاند، با یک بشکن تخیلی، بر سر او خراب کنی. حتی خودت هم در خفا و علن سرزنشش کنی، خودت را از اشتباهها و سهوهای احتمالی بری بدانی و گاهی در ذهنت خود را برتر از او و مرکز تحسین دیگران بپنداری. در کل، قلعهای سنگی دور خودت بسازی که هیچ شماتتی یارای نفوذ به آن را نداشته باشد. بعد کمکم انصاف هم در تو جان میگیرد، از دل دوست خیالیات درمیآوری و حتی با جسارت از او حمایت میکنی. قول میدهی بتواند از تکرار اشتباهش جلوگیری کند و ...
د.خ.های عزیزم، هرچند کمرنگ، بودند؛ وجود داشتند، بیشتر اوقاتی را که به من کمک کردند یادم نیست اما، از یک دورانی به بعد، تکثیر شدند؛ در آن واحد، متعدد بودند و جنسیتهای گوناگون داشتند چون بعضی کارها در جامعه درخور جنسیتی خاص نبوده؛ مثلاً موتورسواری. البته توی دنیای خیالیام من موتورسوار مجاز و قهاریام ولی صلیب «ناتوانی» اجباری در این کار را دوست خیالی مؤنث زیبایم بر دوش میکشید.
هر چند وقت یک بار، با خودم فکر میکنم لابد من توانستهام سررشتهی بعضی امور را در حد قانعکنندهای در دستم بگیرم که دوستان خیالیام خیلی خیلی کمرنگ شدهاند. حتی گاهی خیلی واضح احساس میکنم تبدیل به جزئی از من شدهاند؛ همهشان خودم هستم. مثلاً از سرزنشکردن خودم نمیترسم و البته خیلی کم خودم را سرزنش میکنم.