مدتی است کتاب صوتی قمارباز را گوش میدهم، افتخار این کار هم سر اشتباهی بامزه نصیبم شد!
یک، اینکه به نظرم میرسد در این نوع ادبیات راوی خیلی به برونریزی تمایل دارد؛ مدام نظر شخصیت اصلی (اولشخص/ راوی) درمورد آدمها، حوادث، فلانوبهمان مطرح میشود و خیلی سریع مرز قضاوت یکطرفه را هم پشتسر میگذارد. از جهتی برایم جالب نیست اما چون خیلی خیلی وقت است چنین آثاری نخواندهام ـ و همان موقع هم که چندتایی خوانده بودم قوهی تشخیصم درمورد روایت و این حرفها در حد امروز نبودـ میتواند جالب هم باشد.
دو، اینکه قصد داشتم منباب توفیقکی اجباری ته انتها آن را بشنوم و دیگر خود کتاب را نخوانم اما صحنهی ورود «بابا» چنان جذاب و طنزآمیز و دوستداشتنی بود که تشویق شدم حتماً با انگیزهی بیشتری کتاب را تا انتها گوش بدهم یا، حتی اگر لازم شد، بخوانم.
ـ واکنش الکسی ایوانوویچ به ورود بابا و رویاروشدن او با «آنها» خیلی بامزه بود؛ انگار شیطانکی با برقی در چشمان و زبانی آویزان، با لذتی گناهآلود، این غافلگیری را سیاحت میکند.