دوچرخه سواری در آرمان شهر*

برای شروع این کار جدیده، چشمم به ساعت افتاد و دیدم به‌به! 2 و 22 دقیقه! چه زمان رند و مناسبی!

و کارم را شروع کردم.

اما شروع کار برای من این‌طور نیست که رسماً و به‌معنی واقعی کلمه بنشینم پشت خود خود کار؛ باید اولش زمینه‌سازی کنم. مثلاً خورش را بار گذاشتم، صیفی‌جات را در مرحله‌ی شست‌وشو قرار دادم، حین همین کارها، چندتا از ظرف‌ها را شستم. صدای چک‌چک آب که آمد، سطل زیر ظرف‌شویی را نگاهی انداختم و بعله! پر شده بود. آب بدون کثیفی‌اش را ریختم کف آشپزخانه تا هم هدر نرود هم آنجا تمیز شود، و تی کشیدم.

چای سبز دم کردم و دو قسمت دیگر از سریال «جون» را ریختم روی فلش تا به‌موقعش به خودم جایزه بدهم. تلگرام چک کردم.

شاید باز هم خرده‌کاری بود ولی یادم نیست؛ آها! به لیموعمانی هم فکر کردم و اینکه نباید ازش شکست بخورم.

آمدم برای مرحله‌ی اصلی، دیدم ساعت 4 و 14 دقیقه است و به‌به! چه ساعت رند خوبی! که یادم افتاد برنج نشستم. اصلاً چای سبز هم که نباید این‌قدر زیر دم باشد! ظرفش را جابه‌جا کردم و یک لیوان برای خودم ریختم و با شکلات طلایی خوشکلم آمدم خیلی خیلی نزدیک به کار. حین این ساعت‌بینی دوم، همین‌ها را توی ذهنم نوشتم و فکر می‌کردم باید به‌سرعت اینجا ثبتشان کنم تا شاهکارهای قشنگم یادم بماند.

* با توجه به نام متن جدید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد