گمشده در میان نغمه‌ها

این روزها زمان‌هایی پیش می‌آید که خیلی موسیقی گوش می‌کنم. تقریباً مجبورم! یکی از راه‌های درمانم است. یکی از راه‌های فعلاً مؤثر به بند کشیدن این غولی که توی مغزم دوباره راه افتاده.

وقت‌هایی که می‌ترسم، زمان‌هایی که آرام نیستم، آن هنگام که به فراموشی موقتی و کمی تحرک درونی نیاز دارم، و عجیب است که این روزها برای همة این لحظات موزیک مخصوص خودشان را دارم! طوری که خیلی کم پیش می‌آید موسیقی‌هایی که قبل‌تر گوش می‌کردم را طلب کنم.

خدا را شکر که خیلی چیزها و خیلی کسان هستند.

ـ این چندماهه وقتی به خودم نگاه می‌کنم، به نظرم می‌رسد کوله‌بارم حجم مشخصی پیدا کرده. هرچندوقت، چیزی از آن کم می‌شود و تا می‌آیم بقیة چیزها را قدری مرتب‌تر بچینم، چیز دیگری تقریباً با حجم همان قبلی واردش می‌شود! بد نیست. با آن کنار آمده‌ام. درواقع سرگرمم می‌کند و پر از تجربه است و چندتا چیز خوب دیگر. اما باید یاد بگیرم هم آن را مرتب‌تر بچینم و هم برای چیزهای دیگر بیشتر وقت بگذارم.

ـ آخرهفتة پیش که رفته بودم مغازة وسایل شیرینی‌پزی، یک مغازة مشابه دیگر هم تنگش پیدا کردم. با اینکه اهل این چیزها نیستم، بهم ثابت شد واقعاً دنیای بزرگ و شیرین و کنجکاوی‌برانگیزی برای وقت گذاشتن و حرفه‌ای شدن یا حتی فقط فرونشاندن عطش و ذوق و لذت بردن‌های کوچک دارد. اگر اهلش بودم می‌طلبید دست‌کم یک هفته همه چیز را تعطیل کنم و فقط شیرینی و کیک و ... را امتحان کنم. ولی همیشه ترجیحم چیزهای دیگر بوده.

ـ همین‌طوری الکی دلم می‌خواهد بروم جایی مثل شهرکتاب. البته نه این شهرکتاب خودمان دو عمر هم برای خواندن کتاب‌هاش کم است؛ جایی عجیب‌غریب‌تر و متفاوت‌تر و ... جایی که احساس همان سال‌های خیلی قبل را به من بدهد؛ احساسی شبیه عین آنچه وقتی حتی وارد یک کتاب‌فروشی کوچک می‌شدم، سراغم می‌آمد.

ـ یک پوشه/ گنجه توی ذهنم دارم به اسم کاراملو. یک چیزهایی در آن هست، یک چیزهایی در آن جا داده‌ام ... بعضی‌هاشان وجه اشتراک با کاکائویی دارند و بعضی با دارچینی! همه هم شخصی‌اند!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد