در ستایش مادرشوهر

گفته بودم تنها شخصیت داستانی که یادم می‌آید به او ناسزا نگفته‌ام (البته تا حالا، بعد از دیدن حدود دو فصل از سریال) دارماست. اما چند اپیسود پیش، از او دل‌چرکین شدم چون کیتی را آزرد. البته در نهایت هم بیشتر حق با دارما بود و ختم به خیر شد اما کیتی چندان به دلم نشسته که طور دیگری دوستش دارم؛ زنی که،‌در عین تمایل شدید به حفظ جایگاه اقتصادی و اجتماعی‌اش، ناخودآگاه با بعضی آدم‌ها و تغییرات زندگی‌اش کنار می‌آید و در این مسیر، با اینکه بیشتر از بقیه اذیت می‌شود، نه از اولویت‌هایش دست می‌کشد و نه می‌تواند کسی را چندان بیازارد. یک‌طور خاصی است این کیتی! مثلاً وقتی شوهرش بازنشسته شد و دارما بردش به آن فروشگاه خیلی عجیب و کیتی متوجه شد، نتوانست با مخالفت‌هایش کاری از پیش ببرد. این‌جور موقع‌ها، شدت عملش معمولاً خودش را کمی می‌آزارد و نه کس دیگری را. اما آخر آن اپیسود، اتفاقی افتاد که خودش از ادوارد جلوتر بود! این تغییرات جنبة طنز دارند و خیلی دیدنی‌اند اما بیشتر از آن، به وجه‌های پنهان درون کیتی اشاره می‌کنند که، بعد از عمری، در خودش ندیده و حتی انکار هم کرده است.

دارما و گرِگ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد