وُلوِر به‌روایتِ مردن

هربار یادم می‌افتد دلم می‌خواهد خرخرة لائورا را کمی فشااار دهم و از او بپرسم: چطور دلت آمد؟ آخر چطور؟ ایییین همه سااال!!!


Image result for todos lo saben

آخر ببینش، بی‌انصاف

Image result for todos lo saben


خاوی‌یرشان چه با اصغرمان صمیمی شده!

Image result for todos lo saben

Image result for todos lo saben

دیگر به حد حسودی رسیده! از هر دو جانب:

Image result for todos lo saben

نقل‌قول‌بازی

در زندان زندگی، همة ما در منجلاب غوطه‌وریم، تنها برخی از ما چشم به ستاره‌ها دوخته‌ایم.

اسکار وایلد


خب، زیبا و کوتی‌کوتی را به‌خیروخوشی فرستادم خانة بخت و می‌خواهم با فراغ بال لم بدهم و ادامة بیوتیفول اندوهبار و دردناک نازنینم را ببینم. یعنی ته تناقض! نه به آن فراغ بال نه به این فیلم! ولی بالاخره بعد از چند سال، بدجور دلم خواسته ببینمش. اینیاریتو هم که از این بهتر نمی‌شود؛ با یک من عسل هم نمی‌شود قورتش داد. بین خودمان بماند، شیاف‌کردنش هم دردناک است!

یکی از مسخره ترین فرمول‌های روان‌شناسی جدید این است که می گویند: "علت مِی‌خواری معتادان این است که نمی‌توانند خود را با واقعیات وفق دهند."
و کسی نیست به این‌ها بگوید: "کسی که بتواند خود را با واقعیت‌ها وفق دهد یک بی‌درد الدنگ بیش نیست.

 خداحافظ گاری کوپر،  رومن گاری

نکتة‌جالب نقل‌قول‌هایی است که خیلی اتفاقی و با فاصله امروز دیدمشان. همین دوتایی که اینجا آورده‌ام. خیلی خیلی به‌جا و متناسب‌اند. اولی با خیال‌جمعی و فارغ‌بالی الآنم جور است و دومی با دیدن فیلمی واقعگرا که درموردش نوشتم. حجت بر من تمام شد!

کی تامامَش می‌کنم؟

1. بیایم امیدوار باشم که خاوی‌یر باردم فیلم‌های بهتر و بیشتری بازی کند؛ به حول و قوة الهی!

Image result for javier bardemImage result for javier bardem         Image result for javier bardem

Image result for javier bardem

پنه‌لوپة خوشکل هم که باهاش همبازی باشد دیگر چه بهتر!

Image result for javier bardem

Image result for javier bardem

آخی، پوستش را ببین!

Image result for javier bardem


2. اژدها: ئه تو فیلم اسکا‌ی‌فال و دزدان دریایی کارائیب 2017 رِ نداری؟

من: نااععع!

اژدها: خمره! خاوی‌یر باردم دارن همه‌شون ها! (اخم و قهر و نگاه عاقل‌اندرسفیه).

من: چمِدونسّم خب!


3. بله، بهتر است همان‌طور که شورَش را درآورده‌ام، خیلی متین و موقر، کم‌کم درِ شورَش را ببندم!


4. احساس می‌کنم تبدیل به کانال‌نویسی شده‌ام که کانال تلگرام ندارد و به جایش اینجا می‌نویسد. سبک نوشتنم دارد آن سمتی می‌رود. ولی خب، مهم نیست. دوست دارم اینجا را و راحت‌ترم.


چون حالا من هم یکی از کسانی‌ام که «می‌دانند»

آخ آخ آخ!

باید [این فیلم] را دوباره ببینم که!

چه کردی آقای فرهادی؟!

داشتم ویدئوی آواز توی عروسی را می‌دیدم، ویدئویی مونتاژشده بود و در جایی، اولین برخورد ایرنه با پاکو را نشان می‌داد. وااای! آنجا که همدیگر را بغل کردند! اشکم درآمد!

Image result for everybody knows irene and paco


دانستن، رمز به‌فنانرفتن

[همه می‌دانند] عالی بود! خیلی دوستش دارم! با آن خانه‌های روستایی اسپانیایی و کاشی‌های خوش‌رنگ و نقششان و آن اتاق‌های بی‌شمار و درهای چندگانه‌شان و پنجره‌ها و ... نفسم می‌گیرد وقتی فکرش را می‌کنم! و خانة پاکو و مزرعه‌اش ... عالی! خانة محبوب همیشگی من‌اند این خانه‌ها.

فیلم [Volver] هم از این خانه‌ها داشت و این دو فیلم بهترین صحنه‌های خانگی عمرم را داشته‌اند.

و آوازهایشان،... آوازهایشان، ... از آن‌ها که گاهی یاد این چند جمله می‌افتم، که در یکی از کتاب‌های پائولو کوئلیو خوانده بودم:

کنار رود

بربط‌هایمان را آویختیم

و گریستیم

نقل به مضمون/ احتمالاً از کتاب مقدس

Image result for everybody knows scenes

و پنه‌لوپه و خاوی‌یر هم دوست‌داشتنی و عالی بودند.

فکر کن! وقتی ما آدم‌ها همیشه بی‌ترمز و چشم‌بسته پیش می‌رویم. همه‌چیز خیلی راحت در پس پشتمان قرار می‌گیرد؛ ذهنمان آن‌ها را در لایه‌های اسرارآمیزی پنهان می‌کند و زمان بر آن‌ها غبار کهنگی و فراموشی می‌پاشد. ولی با یک فوت کم‌جان یا وزش تندبادی، همة لایه‌ها ورق می‌خورند و غبارها پراکنده می‌شوند. ما با چیزهایی روبه‌رو می‌وشیم که به‌راحتی پشت‌سر گذاشته بودیمشان؛ در واقع، فکر می‌کردیم که این‌طور است.

بین همه، لائورا و همسرش تا حد زیادی جان به‌در بردند چون خیلی چیزها را درمورد هم می دانستند. در انتهای فیلم هم، خواهر بزرگ لائورا انگار نخواست خطر کند چون به همسرش گفت بنشین! لابد چیزی که فهمیده بگوید تا دیگر رازی در خانواده نماند و بعدها وزش نسیمی زیرورویشان نکند.

مخصوص‌نوشت: پاکو، پاکوی مهربان! پاکوی قوی!

می‌خواهند در را بشکنند، پاکو را صدا می‌کنند. پول می‌خواهند، پاکو باید زندگی‌اش را حراج کند! ای پاکوی طفلکی!

برای‌ـ‌پاکوـنوشت: بئا خیلی خوشکل و خوب بود ها!

کمیسر مگره و پرونده‌هایش

اووووووووووف!

پروندة یک کار خفن نابه‌هنگام اما شیرین را امروز بستم و البته چند ساعت قبل بسته‌شدنش از بیرون آمده بودم و پروندة ناتمام دیگری دستم بود و برای فردا هم کار خفنی دارم که خیلی امیدوارم حتماً انجامش بدهم و خوب هم از آب دربیاید و بزرگان بپسندند!

یعنی از اولی که خیلی راحت‌خیالم؛ چشمم به برگه‌های دومی که می‌افتد چندشم می‌شود اما به خودم می‌گویم: الآن که وقتش نیست. فردا شب که آمدی و بابت آن آخری هم نفس راحتی کشیدی، با لبخند استراحت کن و سه‌شنبه از صبح بنشین پای این یکی و به‌موقع و خیلی تروتمیز تمامش کن و حالش را ببر. چشم! به خودم باید بگویم چشم!


 امروز، برای پیشواز تولد داریوش، چندتا از آهنگ‌هایش را گوش دادم و کلی لذت بردم و در عمق صدایش غرق شدم و یاد همة امیدهایی که آن سال‌ها صدایش و شعر ترانه‌هاش به من می‌داد افتادم و متشکر شدم حسابی.

Image result for ‫داریوش اقبالی‬‎


تا مغز استخوان

To the Bone را به‌خاطر لی‌لی کالینز و کیانو ریوز دیدم. لی‌لی، لاغر بیش‌ازحدش هم، خوشکل و دوست‌داشتنی است.

Image result for to the bone

خواب الن/ ایلای را دوست داشتم. آنجا که مدام باوسواس دور بازویش را اندازه می‌گرفت، احساس وسواس‌طورش، ترس ذهنی‌اش که او را به اینجا رسانده بود ... تا حدی می‌فهمیدمشان.

وقتی ایلای قهر کرد رفت خانه، مدام می‌گفتم: برگرد دیگر! نمان! آخر اداواصولش باعث می‌شد کیانو ریوز فیلم به‌شدت کم شود!

Image result for to the bone

بینوایان‌نوشت

دلم می‌خواهد بنشینم و فقط عکس‌های بینوایان را نگاه کنم؛ یا اپیسودهاش را دوباره ببینم و ... ولی همان اندوه و تلخی همیشگی‌اش مانع می‌شود.

Image result for les miserables bbc

امروز دو قسمت آخرش را از روی فلش پاک کردم و گفتم «باشد برای بعدتر» و به دیدن چهرة زیبای لی‌لی کالینز در To the Bones رضایت دادم.

Image result for ‫انیمیشن قدیمی بینوایان‬‎

به‌جز انیمیشن قدیمی این اثر، بقیة اوقات، داستان را تا زمانی خیلی دوست داشتم که ژان وال‌ژان سراغ کوزت می‌رود و او را از دست تناردیه‌های ایکبیری نجات می‌دهد. بقیة داستان به صرف خود ژان وال‌ژان و عشقش به کوزت و پایبندی‌اش به تعهدش و همچنین، تقابلش با ژاور برایم جذاب بود و البته توی کتاب، به‌خاطر جزئیات قشنگ داستان. منظورم شخصیت کوزت است. به‌اندازة فانتین برایم جذاب نبوده. شاید بیشتر به این علت باشد که ژان وال‌ژان بدجور برای او می‌ترسد و از او محافظت می‌کند؛ طوری که همیشه او را در قفسی نادیدنی نگه می‌دارد.

از کوزت و ماریوس این سریال هم خیلی خوشم نیامده :/

Image result for les miserables bbc

عاشق شخصیت آن کشیشی هستم که در دهکده به ژان وال‌ژان اعتماد کرد و شمعدان‌های نقره را هم به او بخشید و شمعدان‌ها شدند آینه و چراغ راه وجدان ژان.

زنان کوچک_ نسخة BBC

یکی از خوبی‌های این سریال کوتاهی اش بود که در سه اپیسود تمام شد و البته جزئیات خوبی هم داشت و بله، بله! این نسخه را هم نگه می‌دارم! 

مِگ مارچ، با آن دهان خوش‌فرم و دندان‌ها و چال لپ‌ها، محبوب و دوست‌داشتنی است. چقدر ارتباطش با مادر و خواهرانش قشنگ است. با اینکه دختربزرگه است، لوس بانمک و عزیزدل پدر و مادر است.

Image result for willa fitzgerald Image result for willa fitzgerald in little women

مگ عزیز دل من! وقتی اولین بوسه سهم مارمی بود!

جو خوشکل و خشن که دنیای بزرگی در سر دارد، عاشق خانواده اش است و به‌خاطر مگ حاضر است خواستگار محجوب او را از خانه بیرون کند یا تمامی سعیش بر این است بث خوشحال و سلامت باشد. آنجا که گله کرد «همة خوشگذرانی‌ها نصیب ایمی می‌شود و من همیشه باید کار کنم»، به او حق دادم ولی من هم، مثل او، زندگی مستقل و به سبک خودِ آدم در نیویورک و کار و تلاش برای هدفی بزرگ‌تر و همراهی با انسان‌هایی عمیق و اهل عمل و مطالعه را خیلی خیلی بیشتر از خوشگذرانی‌های ایمی  می‌پسندم.

آقای لارنس هم خیلی خوب بود؛ بیشتر برای اینکه دامبلدور نقش او را بازی می کرد، مایکل گمبون با آن صدای قشنگ و انگشت‌های کشیده، که وقتی به لوری گفت «من به جای جو باهات میام سفر» خیلی عالی بود! خود تدی لارنس هم واقعاً خوب بود؛ مخصوصاً وقتی احساساتی می‌شد و نگاه‌های محبت‌آمیزش با چال لپش همراه می‌شد.وای وای! جان هم عالی بود و همچنین پروفسور بیر آلمانی.

Image result for maya hawke

اوع اوع! هنرپیشة جو دختر اوما تورمن و ایتن هاوک است!


سفید نابه‌کار

۱. اه ه ه ه ه، تف!

دوباره به پوست سیب‌ها واکس زده اند و باید، قبل خوردن، پوست زیبا و مفیدشان را  دور بیندازم.

۲. مثل پرروها نرفتم باشگاه و می‌خواهم بروم خرید و شاید کمی پیاده روی.

۳. آهنگ ای داد از گروه سِون.

۴. لِجِن ...

ویت فور ایت!

دِری (بارنی استینسن)

معتاد شدم رفت (ابتدای فصل هشتم هستم)

بینوایان

ووع!

مگر پدرِ کوزت همین مرتیکه، فلیکس، نیست؟ پس این پایان اپیسود اول چه بود؟! هیممم! مگر اینکه ماجرای گریه‌کردن فانتین مال خیلی بعدتر از رفتن فلیکس باشد. یعنی عجله کردم؟

ـ ژان وال‌ژان‌ش عالی است! خیلی پسندیدم. دوست دارم زودتر او را در مقام شهردار مادلن ببینم. دهکدة آن کشیش مهربان اول داستان بینوایان هم زیباست و از آن زیباتر جاده‌اش است.

Image result for les miserables bbc one

دلم برای ژروه کوچولو چقدر چروک شد!

آقای پونتمرسی هم خیلی خوب بود. امیدوارم کوزت و ماریوس خوبی هم داشته باشد این سریال. از آنجا که نسخة فیلمی/ سریالی دیگری از این داستان ندارم، حتماً این مجموعه را نگه می‌دارم. معمولاً سریال‌های این شبکه هم طولانی نیستند.

Image result for les miserables bbc one

هنرپیشه های فانتین، ژاور، ژان وال‌ژان

دوباره‌نوشت

گری اولدمن

یعنی پسر بزرگه قشننننگ خودِ جیمز سیریوس پاتره!

دیشب اومده بود خندوانه واسه ادابازی

ئه من دیشب گفتم این شبیه همونیه که تو کلیپ سوسن خانوم و اینا می‌خونه ها! نگو خودشه!

پدفوت در لی‌لی‌پوت

فیلم دوم جانوران شگفت‌انگیز را دیدم. ته ذهنم توی هر لحظه منتظر هیجان و پیچش بیشتری بود اما حالا ناراضی نیستم. به هر حال، هنوز بخش سوم فیلم مانده و جنایات گریندلوالد باید رابط بین بخش اول و سوم باشد. نَگینی و ماجراش خیلی خوب بود؛ همچنین گذشتة لیتا لسترنج و هنرپیشه‌اش. این وسط، تینا طفلک، یک‌جور به‌دور از انصافی، عنصر زیادی و دست‌وپاگیر به چشم می‌آمد! دامبلدورش خوب بود، خیلی خاص و خوب بود اما کم بود. ترکیب جود لا و دامبل خیلی عالی است! هنوز نمی‌توانم درمورد هویت واقعی کریدنس اظهارنظر کنم. فکر کنم رولینگ کارش را خوب بلد است و نباید ناامید بود.

ـ بعد از دیدن اتفاقی آن فیلم از وودی آلن، خیلی وحشتناک حمله کردم سمت داشتن چندتا از فیلم‌هاش تا بلکه روزگار با پس‌گردنی مرا بنشاند پای دیدنشان. نشان به آن نشان که فکر کنم سه‌تا را دانلود کردم و هیچ‌یک دیده نشد. البته طبق برنامه‌ریزی و سرعت و وقت فیلم‌بینی من، کاملاً استاندارد و منصفانه است. ولی چقدر اسم‌هایشان قشنننگ و وسوسه‌انگیز است! عوضش چند روز پیش‌، نرم‌نرمک و طی یک روز، فیلم خوشکل Shape of water را دیدم و آخرش هم نفهمیدم سیریوس بلک‌ِمان (گری اُلدمن) کجای فیلم بود! شاید من اشتباه کرده باشم!

گری الدمن همان سال اسکار گرفت و من فکر کردم بابت بازی در این فیلم جایزه برده که الآن فهمیدم اشتباه می‌کردم.

گری اولدمن

با پسرهاش
اسم پسر بزرگش: گالیور! ای خدااا!!

پادشاه گوگولی

ووع! آنتونی هاپکینز در نقش شاه لیر؟

موخوام!

کشف یهویی

اون فیلمه بود نمی‌دونم کِی (چند وقت پیش) نوشتم که دقایقی از اون رو دیدم و متیو مک‌کانهی بازی می‌کرد اما نقشش خیلی باحال نبود و از داستان فیلمه خوشم اومد و فلان و اینا ... اسمش هست برج تاریکی و از روی رمان استیون کینگ ساخته شده



Image result for ‫دانلود فیلم برج تاریکی 2017‬‎

خل وقت‌نشناس

یک‌ساعت پیش، آفتاب گرم نرمی افتاده بود روی دستم. دلم خواست زانوهام را دراز کنم وسط گرما-نرمایش و اکو جانم را بخوانم و جف ویکتور گوش کنم.

گفتم بگذار این فصل تمام شود؛ بعد لنگ‌درازی و استراحت! اما آفتاب حرکت کرد و الآن افتاده سمت چپ میز و توی چشمم. پتو را می‌آورم و قبل از حسرت‌خوردن،‌دنبال تکه‌ای از نور می‌گردم. مجبورم سرم را خیلی نزدیک مودم قرار بدهم. از هیچی بهتر است!

با این آهنگ‌ها شاید از گم‌شدن در فضا و بین اجرام آسمانی هم کمتر بترسم؛ مخصوصاً با این آهنگ «آندرومدا».

بروم تا همین یک تکه نور مشروط هم از دستم نرفته!

خیلی دور، همان دور

یکی هم هست توی دنیا به اسم گیبریل من Gabriel mann اسم دارد به این خوبی، آرامی؛ انگار ترکیب فرشته و انسان (جبرئیل- آدم؛ اگر با تسامح، «ن» تکراری ته آن را ندید بگیریم). چهره‌اش آرام، صداش آرام، بی هیچ حرف و حاشیه‌ای ته دنیاست انگار. نقش شخصیت مورد علاقه‌ات را هم خیلی خوب بازی می‌کند و بهت القا می‌کند می‌تواند دوست خیلی خوب و معتمدی باشد.

Image result for gabriel mann movies and tv shows

رقص نت‌ها و احساس سرخوشی

دوتا آلبوم از جف ویکتور پیدا کرده‌ام که خیلی ارامش‌بخش و مناسب تقریباً هر حالی‌اند (Reflection و Night Sky) تصویر روی جلد دومی هم خیلی خیال‌انگیز و کُشنده است!

از آن «خدا نصیب کند!»هاست.


ساری‌گلینِ حسین علیزاده و ژیوان گاسپاریان به‌قدری عالی و سحرانگیز است که امروز فهمیدم می‌توانم با آن حتی «شایگان»ی راه‌رفتن را تمرین کنم! چیزی که ماه‌ها کنجکاو کشف‌کردنش بودم!


بعد از گوش‌دادن به داروگ: شجریان که همیشه اصل اصل اصل مطلب است!