اووووووووووف!
پروندة یک کار خفن نابههنگام اما شیرین را امروز بستم و البته چند ساعت قبل بستهشدنش از بیرون آمده بودم و پروندة ناتمام دیگری دستم بود و برای فردا هم کار خفنی دارم که خیلی امیدوارم حتماً انجامش بدهم و خوب هم از آب دربیاید و بزرگان بپسندند!
یعنی از اولی که خیلی راحتخیالم؛ چشمم به برگههای دومی که میافتد چندشم میشود اما به خودم میگویم: الآن که وقتش نیست. فردا شب که آمدی و بابت آن آخری هم نفس راحتی کشیدی، با لبخند استراحت کن و سهشنبه از صبح بنشین پای این یکی و بهموقع و خیلی تروتمیز تمامش کن و حالش را ببر. چشم! به خودم باید بگویم چشم!
امروز، برای پیشواز تولد داریوش، چندتا از آهنگهایش را گوش دادم و کلی لذت بردم و در عمق صدایش غرق شدم و یاد همة امیدهایی که آن سالها صدایش و شعر ترانههاش به من میداد افتادم و متشکر شدم حسابی.