یکی از خوبیهای این سریال کوتاهی اش بود که در سه اپیسود تمام شد و البته جزئیات خوبی هم داشت و بله، بله! این نسخه را هم نگه میدارم!
مِگ مارچ، با آن دهان خوشفرم و دندانها و چال لپها، محبوب و دوستداشتنی است. چقدر ارتباطش با مادر و خواهرانش قشنگ است. با اینکه دختربزرگه است، لوس بانمک و عزیزدل پدر و مادر است.
مگ عزیز دل من! وقتی اولین بوسه سهم مارمی بود!
جو خوشکل و خشن که دنیای بزرگی در سر دارد، عاشق خانواده اش است و بهخاطر مگ حاضر است خواستگار محجوب او را از خانه بیرون کند یا تمامی سعیش بر این است بث خوشحال و سلامت باشد. آنجا که گله کرد «همة خوشگذرانیها نصیب ایمی میشود و من همیشه باید کار کنم»، به او حق دادم ولی من هم، مثل او، زندگی مستقل و به سبک خودِ آدم در نیویورک و کار و تلاش برای هدفی بزرگتر و همراهی با انسانهایی عمیق و اهل عمل و مطالعه را خیلی خیلی بیشتر از خوشگذرانیهای ایمی میپسندم.
آقای لارنس هم خیلی خوب بود؛ بیشتر برای اینکه دامبلدور نقش او را بازی می کرد، مایکل گمبون با آن صدای قشنگ و انگشتهای کشیده، که وقتی به لوری گفت «من به جای جو باهات میام سفر» خیلی عالی بود! خود تدی لارنس هم واقعاً خوب بود؛ مخصوصاً وقتی احساساتی میشد و نگاههای محبتآمیزش با چال لپش همراه میشد.وای وای! جان هم عالی بود و همچنین پروفسور بیر آلمانی.
اوع اوع! هنرپیشة جو دختر اوما تورمن و ایتن هاوک است!