«حیلت رها کن عاشقا» [1]

چند سال پیش، شایع شده بود قرار است هالیوود فیلمی درمورد زندگی مولانا جانمان بسازد و دی‌کاپریو هم در آن نقش داشته باشد؛ حالا یادم نیست نقش خود مولانا را بازی کند یا شمس را نقش مولانا را.

دقیقاً یادم نیست واکنش‌ها به این خبر چه بود ولی پیش خودم فکر می‌کردم هالیوود، با درصد زیادی، به این سوژه گند خواهد زد و حتی حضور لئو هم نمی‌تواند آن را پیش چشم ما شیرین کند. الآن فکر می‌کنم اگر قرار است چنین پروژه‌ای عملی شود؛ بهتر است از نویسندگان و هنرمندان ایرانی هم، به‌طور جدی، راهنمایی و یاری گرفته شود.

اما به دی‌کاپریو در این نقش فکر می‌کردم؛ اول اینکه به نظر من لئو بیشتر به شمس می‌آید. بعد هم اینکه هالیوود حق دارد از بازیگرهای جذابش برای پروژه‌های پرسروصدا و جهانی و ... حالا هرچه، استفاده کند. اگر خود ما هم چنین پروژه‌هایی داشته باشیم؛ دوست داریم بهترین و جذاب‌ترین هنرپیشه‌ها در آن‌ها بازی کنند. بعدش فکر کردم اگر قرار بود من هنرپیشه‌ها را انتخاب کنم؛ نقش شمس را می‌دادم به فرخ نعمتی. مطمئنم خیلی خوب می‌شد! برای مولانا هنوز کسی به ذهنم خطور نکرده.

یا می‌توانستم پروژه را در اسپانیا کلید بزنم و فضایی کاملاً متفاوت و فقط با برداشت از این داستان خلق کنم و نقش مولانا را به آنتونیو باندراس و شمس را هم به خاوی‌یر باردم بدهم! بیشتر لوکیشن‌ها هم اندلس و گرانادا و مباحثات این دو هم زیر سایة درختان زیتون باشد. حتی گاهی باندراس ابیاتی از مولانا را به زبان فارسی بخواند!

ـ دیروز فیلمی با بازی باندراس دیدم که، از لحاظ فضا و لوکیشن،‌نقطة عطفی در زندگی‌ام محسوب می‌شود.

ـ به نظرم، «بلخی» خیلی شیرین‌تر و اصیل‌تر از «رومی» است برای مولانا و حق مطلب را بهتر و عمیق‌تر ادا می‌کند.

[1]. دارم پشت‌سرهم این آواز از دولتمند خلف جان گوش می‌دهم!

جهانِ آرام

https://soundcloud.com/thesepanta/to-kafardel

آواز «کمان‌ابرو» [1]، با صدای شجریان جان جانان، آن‌چنان ملکوتی و مدهوش‌کننده است که به مراسم نیایش و عبادت در گرگ‌ومیش شیرین صبحگاهی می‌ماند؛ تنِ تنها بر سر تپه‌ای رو به آسمان و ابدیت، در خنکای نسیم.

حتی اگر ساز الافور آرنالدز همراهش نباشد.

و آن‌چنان است که دیگر نمی‌خواهی بعد از آن به هیچ موسیقی دیگری گوش دهی؛ حتی از همایون شجریان؛ مگر بارها تکرار همان نوای مسیحایی باشد.

[1]. گویا مال فیلم دلشدگان است.

یک قدم آن‌ور خط

نه دیگر، قرار نشد ریش بگذارید! مخصوصاً تو آقای تننت!

Image result for the good omens

این سریال Good Omens خیلی جذاب و گوگوری مگوری است؛ با آن اسرافیل و شیطان بانمکش که، طی چند هزار سال، برای هم اهمیت قائل می‌شوند ـ و البته که به‌زبان آن را انکار می‌کنند؛ مثلاً آنجا که شیطان، برای نجان جان اسرافیل، رفته بود به کلیسایی قدیمی و نمی توانست روی زمین مقدس آن مثل آدم قدم بردارد و مدام، مثل کسانی که روی آتش راه می‌روند، ورجه‌ورجه می‌کرد!

Image result for the good omens

کراولی با آن چشم‌های طلایی ترسناکش، مدل حرف‌زدنش که شکل دهانش را یک‌طوری می‌کند، و از همه بامزه‌تر، خالکوبی کنار گوش راستش و اسرافیل هم با شیفتگی‌اش به غذا و لباس‌های انسان‌ها، همکاری‌های مثلاً مخفیانه‌اش با کراولی، نگاه‌های مستأصل معصومانه‌اش لحظات فانتزی جالبی خلق می‌کنند.

Image result for crowley's tattoo

خالکوبی کراولی

ــ بندیکت کامبربچ هم در نقش خود شیطان بازی می‌کند (گویا فقط اپیسود آخر) امیدوارم دیدنی باشد! حالا فرقش با کراولی چیست، خودشان می‌دانند! شاید همان‌طور که اسرافیل مأمور بارگاه الهی است، کراولی هم مهم‌ترین واسطة شیطان در امور دنیا باشد!

نوای دلنشین امروز

ای جانم! ای جانم!

آلبوم بالة شهرزاد کامکارها فوق‌العاده است!

Image result for ‫باله شهرزاد‬‎

«افسانة پارسی‌«اش یک ماچ گندة خاص دارد؛ با اینکه ریتمش تکراری است؛ از آن تکرارهای ایرانی اصیل و کامکاری دارد و حتی آن تکنوازی کمانچه‌اش چند ثانیه‌ای مرا می‌برد به دل آلبوم شب، سکوت، کویر. با این حال، حرف خودش را دارد؛ بهتر است بگویم افسانة شیرین شنیدنی خودش را.«والس شهرزاد» هم عالی و رؤیایی است. یک تراک هم دارد به اسم «بولرو»! چقدر آشناست!

پنج‌شنبة عزیز، به نامِ کولی اسپانیایی

عصر پنج‌شنبه، وقتی آن سخنان دلنشین در باب لورکا را شنیدم، مطمئن شدم که باید می‌رفتم.

من، که هر شعری مرا به خود نمی‌خواند، اگر در شب لورکا حضور نمی‌یافتم، برای خودم بسی جای تعجب و ناباوری و شاید همراه با سایه‌ای از نگرانی داشت!

Image result for ‫فدریکو گارسیا لورکا‬‎

ترغیب شدم آن سه نمایشنامه‌اش را حتتتماً بخوانم.


Image result for ‫فدریکو گارسیا لورکا‬‎

معمولاً وقتی چهرة لورکا را در عکس‌های سالیان پایانی زندگی‌اش می‌بینم، با خودم می‌گویم: «این چهره، برای 36 سال سن، کمی مسن نیست؟»

خوش‌آیند-نوشت: وقتی استاد قطب‌الدین صادقی صحبت می‌کرد، بخش بزرگی از ذهنم به این مشغول بود که شنیدن سخنان فردی دارای اشراف بر موضوع، اگر همراه با تسلط بر فن بیان و دارای مایة چشمگیری از هنر باشد، چقدر شیرین و روح‌افزا و مؤثر است. کاش این هنرمندان ما بیشتر شوند!

آرمیک، تو چقدر خوب بودی

وای آرمیک، تو چقدر خوب بودی!

سال‌های قبل، جسی کوک و نوای گیتارش دلم را برده بود و سال‌ها قبل‌تر هم آهنگ‌های اتمار لیبرت بزرگوار ذهنم را تسخیر کرده بود. با اینکه ریتم آهنگ‌های آرمیک چیزی بین این‌ها و در کنار این‌ها بود (به لیبرت نزدیک‌تر)، نتوانستم با آن‌ها ارتباط برقرار کنم و گذاشتمشان کنار. بیشتر به سمت آواهای کولیانه کشیده می‌شدم از همان ابتدا؛

Image result for ‫آرمیک‬‎

و از چند هفتة پیش، انگار آهنگ‌های آرمیک هم قلبم را لمس می‌کنند.

هیمائیل‌-نوشت: هیم! طی ماه گذشته، یکی از آهنگ‌هایش را اتفاقی گوش دادم و از آن‌ها بود که، بیش از یک‌بار، بی‌وقفه شنیدمش و توی ذهنم چنان شعفناک با آن می‌رقصیدم که در گوشم از بهترین‌ها آمد. ولی الآن چیزی از آن یادم نمی‌آید! و اینکه چرا خبط کردم و نامش را به خاطر نسپردم! شاید دوباره بین آهنگ‌ها پیدایش کنم.

وااای آرمیک تو چقدر خوب بودی و من نمی‌دانستم!

هیجان‌زده-نشو-نوشت: اگر بخواهم منطقی باشم، هنوز هم جسی کوک و نواهای کولی‌وار برای من مقام اول را دارند ولی دیگر نه آن‌طور که بعضی آهنگ‌های خوب گوش‌نواز متفاوت را به‌کل بگذارم کنار. شنیدن آهنگ‌های جدیدتر آرمیک انگار انصاف در قبال بخش موسیقی‌طلب وجودم را در من بیدار کرد.

اسپانیای پرتقالی داغ تابستانی

خب امروز!

امروز خوشحالم؛ خوشحال‌تر از روزهای قبل؛ به‌خصوص دیروز که توی بلوارک باصفای خوشکلم راه می‌رفتم و در ذهنم گلایه می‌کردم و داشتم سعی می‌کردم یکی از درهای ناامیدی را ببندم (داشتم توی ذهنم از عشق و حمایت کلارایی، که شامل حال بلانکا می‌شد، در برابر عقاید خوسه ترسه‌رو دفاع می‌کردم و مخاطب ذهنی‌ام را مغلوب می‌کردم).

میان‌نوشت/ اتفاقی-گوش-دادن‌ها: صدای حامی و شیوة خواندنش چقدر قشنگ است («نارنج و ترنج» گوش می‌دهم).

بله، فکر می‌کنم ورزش دیروز عصر خیلی کمک کرد؛ هم به‌لحاظ جسمی مؤثر بود هم کلی شوق در دلم برانگیخت.

فکر کنم همان دیروز صبح بود که فهمیدم دو اتفاق شیرین قرار است رخ بدهند و توی ذهنم داشتم فکر می‌کردم: خب، کدام؟ کدام؟ فقط می‌شود در یکی‌شان حضور داشت... و من اولی را انتخاب کردم. تا ببینیم چه می‌شود!

عکس همه‌چی‌خوبِ دوست‌فرست


هیولازادن

با دیدن [Split]، سه‌گانة جناب شیامالان هم برایم به پایان رسید؛ گرچه به‌ترتیب ندیدمشان (برای من 3،1، 2 بود ترتیبش)، خیلی خوب بود و با اینکه درمورد این آخری پیش‌داوری کرده بودم و انتظار نداشتم مثل دوتای قبلی دیدنش را دوست داشته باشم، برعکس شد. در واقع، خیلی دوست دارم کتابی، چیزی داشته باشند این سه فیلم و با حوصله و دقت، بخوانمشان. از موضوع مطرح‌شده در آن‌ها خیلی خوشم آمد و مسئلة شخصیت بیست‌وچهارمِ کورین خیلی خیلی برایم جذاب بود. دلم خواست، حالا که با قهرمان‌ها بیشتر آشنا شده‌ام، دوباره فیلم آخری را ببینم. لحظة آخر برخورد کوین و کیسی در کنار قفس هم خیلی جالب بود؛ وقتی زخم‌های کیسی را دید و نتیجه‌گیری کرد و آن چیزها را درمورد رنج‌کشیدگان گفت!

شخصیت کوین خیلی جالب بود و هنرپیشه‌اش هم از آن بهتر. شکل دندان‌ها و فکش خیلی خاص بود و به نظرم، اگر دختری چنین دهانی داشت واقعاً جذاب بود. البته این باعث نمی‌شد قیافة مک‌اِوُی دخترانه باشد.

از خانم دکتر و خانه‌اش هم خیلی خیلی خییییییییییلییییییییی خوشم آمد.

Image result for split dr fletcher's house

الآن یادم می‌آید دوربین، وقتی اولین‌بار وارد خانة او شد، قدری سر حوصله در بخش‌هایی از خانه چرخید و نماها و زوایایی از اشیا را نشان داد و ... این بخش را هم باید دوباره ببینم!

انتخاب کیسی کوچولو هم خیلی خوب بود:

Image result for split dr fletcher's house

و آخرین لحظه‌اش در ماشین پلیس که چیزی به‌وضوح مشخص نشد. خب، انگار اگر Glass را دوباره ببینم، درمورد کیسی هم بیشتر دستگیرم بشود.

بعدترنوشت: آخر آخرش چقدر جالب بود که توی کافه همه درمورد کوین حرف میزدند و بروس ویلیس هم حضور داشت و اسم آن دیگری را یادآوری کرد. فکر کنم آنجا مصمم شد، با آن توانایی خاصش، بیفتد دنبال کوین. خب معلوم است که باید فیلم سوم را دوباره ببینم دیگر!


«چون باد و چون باران»

آهنگ «سودای من»، محسن نامجو

از 2:12 به بعدش!

چگونه جنتلمن انگلیسی گوگولی تبدیل به قاتلی سنگدل شد

بعد از دیدن فیلم Lies we tell، به تعارض در زمینة فرهنگ و گسست از سنت‌ها و جای‌گیری در جامعة جدید و .. این‌طور حرف‌ها رسیدم و البته خیلی زود برای خودم نتیجه‌گیری هم کردم.

کلاً از دید من، آن چیزی که مثلاً جومپا لاهیری در کتاب‌هایش می‌چپاند توی ذهن شخصیت‌هاش و صفحات زیادی از کتاب می‌شود دغدغه‌شان و حتی بخشی از گره‌های داستان هم حول آن‌ها می‌چرخد باید در بستر مناسب و به شکلی مناسب پرورش پیدا کند. همة این‌ها باید از قانون تقریباً مطلوب و جامعی تبعیت کنند؛ حالا می‌خواهد آدمی در وطن خودش زندگی کند و احساس غریبگی نکند و سنت‌های گوگولی‌اش را هم داشته باشد، یا پا شود برود آن‌طرف دنیا و مسائل خودش را در مهاجرت داشته باشد. قانون برای من فراتر از سنت و احساسات است. ارزش این مورد دوم را به هیچ وجه نمی‌خواهم کم کنم. اما بخشی از چیزهایی که در این مورد دوم وجود دارد بیخود و دست‌وپاگیر و فلان و بهمان است. جامعة آرمانی در نظر من آن است که از همة سنت‌ها، خوب‌ها و مفید فایده‌هاش و تأمل‌برانگیزهاش گلچین و حفظ و پرورش داده شوند؛‌ آن هم در سایة قانون و عقلانیت.

بله، اگر این کلونی پاکستانی ساکن انگلستان کمی خوف از قانون پیشه می‌کرد و برای خودش مافیابازی و پدرسالاربازی راه نمی‌انداخت، توی روز روشن نمی‌آمدند چاقو بزنند به دختر مردم، آن هم توی ایستگاه قطار و جلو چشم همه. همین هم باعث شد آن آقای متنفر از خشونت، که در خانة خودش جلو مهاجمان درنیامد، خلافکار بشود و آخر عمری نامة اعمالش را سیاه کند!

بله بله. من هم اعتقاد ندارم همة اینگیلیسی‌ها خوب و قانون‌مدار و بی‌گناه‌اند و فقط این پاکستانی‌ها (و لابد مهاجران دیگر جهان‌سومی) هستند که سرشان درد می‌کند برای گندزدن به جامعه. فقط سعی کردم از زاویة داستان به این مسئله نگاه کنم.

Image result for lies we tell

از نکته‌های خوب فیلم، حضور این دو بازیگر بود؛ یکی‌شان خانمی به‌غایت خوشکل، که مغزم در طول فیلم مدام داشت بررسی می‌‌کرد کجا دیده‌اش و بعدش یادش افتاد یکی از ملکه‌های مصری و خواهر/ همسر توت‌انخ‌آمون بوده (مینی‌سریال Tut) و دیگری هم [گبریل برن]، که با فیلم [اسب رؤیا] (همچین چیزی دوبله کرده بودندش) شناختمش. از دوتا پسرهاش توی آن فیلم خیلی خوشم می‌آمد.

از صحنه‌های خیلی خوب فیلم، این‌ها بودند:

Image result for lies we tell

Image result for lies we tell

باندراس‌نامه

مترصد مشتاق دیدن فیلم جدید آنتونیو باندراسم که آلمودووار جان کارگردانی کرده و پنه‌لوپه جان هم در آن نقش دارد. گویا باندراس، بابت این فیلم، در کن امسال هم جایزه گرفته. چه بهتر از این!


برندگان جشنواره کن 2019/ نخل طلا به کره جنوبی رسید

یک‌ـ دو روز پیش، که دنبال این فیلم می‌گشتم (هنوز اکران نشده که بتوانم دانلودش کنم)، چندتا از فیلم‌های باندراس را هم گذاشتم توی صف. امروز صبح که بیدار شدم و فیلم‌های دانلودی را بررسی می‌کردم، از دیدن آنتونیو با چهره‌های متفاوت، در حدود سه فیلم، کلی ذوق‌زده شدم؛ باندراس با ریش پروفسوری در فیلمی که فکر کنم درمورد بوچلی است، حتی باندراس با دوبلة سعید مظفری (نمی‌خواستم فیلم دوبله باشد ولی نمی‌دانم چطور شد زبان اصلی را نگرفتم) در کنار آدرین برودی، ...

Image result for pain and glory

چند روز پیش که اسم این فیلم را شنیدم، اشتباهی فکر کردم از روی رمان قدرت و افتخار گراهام گرین ساخته شده. یادم نبود اسم این دو قدری با هم فرق دارد. هیجان جالبی بود. فکر کردم لابد نقش کشیش فراری کتاب را باندراس بازی می‌کند. با کارگردانی آلمودووار دیگر چه شود!

شبح تابستانی

1. اینکه یک نفر، با فاصلة خیلی کم، نقش دو نویسندة متفاوت را در دو فیلم بازی کند از دید من یک‌طوری است! اولش سلینجر و حالا هم تالکین. بیشتر به‌خاطر لی‌لی کالینز و تالکین دوست دارم این فیلم را ببینم. هنرپیشة اصلی احساس بچه‌پرروبودن را به من القا می‌کند؛‌چیزی مثل جنیفر لارنس.

2. آخرشب اتفاقی دیدم فیلم دختری در دام عنکبوت شروع شد. چون ابتدایش بود، نشستم برای دیدنش. چند دقیقه که گذشت، به نظرم آمد باید ادامة دختری با خالکوبی اژدها باشد. ولی خب، به جای رونی مارا و دنیل کریگ، هنرپیشه‌های دیگری بازی می‌کردند که چون دوتای اولی را خیلی دوست دارم، نتوانستم این دوتا را خوب هضم کنم. لیزبت سلندر با چهره و گریم خاص رونی مارا خیلی خیلی خیلی خوب نشان داده شده بود. وای، بعضی جاهای فیلم که رسماً دقت نمی‌کردم چه خبر است یا پا می‌شدم راه می‌رفتم. گفته بودم که نمی‌توانم یکسره «بنشینم » و فیلم ببینم. شخصیت‌پردازی لیزبت توی فیلم اول خیلی بهتر و توجه‌برانگیزتر از اینجا بود. در این فیلم، ماجرای خانواده‌اش را جزئی‌تر مطرح کرده بودند که برای من اصلاً جذابیت نداشت؛ با آن خواهر وحشی ترسناکش! تا جایی که خاطرم است، نویسنده سه کتاب بر اساس شخصیت لیزبت نوشته و احتمال دارد فیلم سومی هم بعداً ساخته شود.

هنرپیشة‌ اصلی این فیلم خیلی خوشکل‌تر است (خب طبیعی است؛ مثل رونی مارا که خیلی خیلی خوشکل‌تر از لیزبت بود). از آگوست خیلی خوشم آمد. کوچولو! دلم خواست اسمم آگوست باشد و با آن حال و هوای تابستانی، صدایم بزنند گوست؛ مثل دایرولف سفید یخی جان اسنو. تضاد قشنگی می‌شود!

Image result for Christopher Convery


خداحافظی در زمستان


پیام سوفی ترنر، بازیگر نقش سانسا استارک، برای پایان سریال:
«سانسا، ممنونم که به من نیرو، شجاعت و قدرت واقعی را یاد دادی. ممنونم که به من مهربانی، صبوری و رهبری با عشق را یاد دادی. من با تو بزرگ شدم. سیزده‌سالگی عاشقت شدم و حالا پس از ده سال، در بیست‌وسه‌سالگی، تو را پشت سر می‌گذارم، اما نه آن چیزهایی که به من یاد دادی. برای مجموعه و سازندگان فوق‌العاده‌ی آن، ممنونم که بهترین درس‌های زندگی رو به من دادید. بدون شما، من کسی که امروز هستم، نبودم. ممنونم که این شانس رو در طول این سال‌ها به من دادید. و شما طرفداران، ممنونم که عاشق این شخصیت‌ها شدید، و در تمام این سال‌ها از ما حمایت کردید، این چیزی هست که بیشتر از همه دلم برایش تنگ خواهد شد.»
از کانال وستروس

از آن انسان‌های نیک موسیقی

آخخ این آهنگ Faint Image  از Adam Hurst چقدر حال‌وهوای موسیقی متن فیلم لئون را دارد! دقیقاً همان 45 ثانیة اول آهنگ.


Image result for faint image adam hurst

بی‌هایند د سینز و این حرف‌ها

اولاً که کورتنی کاکس و چشم‌هاش! چشم‌هاش!

Image result for ‫کورتنی کاکس‬‎

Image result for ‫کورتنی کاکس‬‎

ـ وای! بچگی‌هاش هم حتی خوشششکل بوده!

ـ ولی اتفاقی بدون آرایش هم دیدمش. اصلاً جذابیت اولیه را برایم نداشت! حیف! در هر حال، از چشم‌هایش خوشم می‌آید خیلی

دوم، امروز فهمیدم قرار بود او نقش ریچل را بازی کند و جنیفر انیستون نقش مانیکا را. خدایا! خوب شد یکی از فرشتگانت محکم زد پس کلة آن که باید!

بدتر اینکه حتی قرار بود هنرپیشة نقش سوزان مایر (زنان خانه‌دار) نقش مانیکا را بازی کند!! با آن صدای ریقونه‌اش، چطور می‌تواسنت شخصیت مانیکا را دربیاورد آخر؟ چه‌شان شده بود یعنی با این انتخاب‌ها؟!

به هر حال، خدا را شکر!

خب، حالا برویم بقیة ویدئو را ببینیم. گرگی، دمت را جمع کن! نزدیک بود پایم برود رویش.

روزِ ازیادرفته‌ها

Unbreakable را دیشب دیدم و یادم نبود ساخت 2000 است. خیلی تعجب کردم؛ آخر زمانی بود که سعی می‌کردم همة فیلم‌های شیامالان را ببینم و دربه‌در دنبالشان بودم و این یکی، که قدیمی‌تر از بعضی دیگرشان بوده، از دستم دررفته بود! برایم این فاصلة هجده‌ساله (بین این فیلم و گلس) عجیب بود ولی جالب اینجا بود که هنرپیشة نقش پسر بروس ویلیس در این اولی بزرگ شده و باز هم همان نقش را در فیلم گلس بازی کرده! همان تعلیق‌های کوچک شیامالانی؛ و این را هم یادم نبود که باید با چهرة خودش هم در فیلم مواجه شوم. چیز دیگری که از یاد برده بودم نقشِ الایژا در ماجراهای اصلی بود. برای همین، آخر این فیلم هم غافلگیر شدم و از جهتی خوب بود. حالا مانده Split که فیلم میانی این دو است و نمی‌دانم حلقة واسطشان هم محسوب می‌شود یا نه. فقط می‌دانم شخصیت اصلی آن در فیلم سوم هم بوده است.

صبحش هم نیمة دوم فیلمی را دیدم، با عنوان Mirage، به زبان اسپانیایی، که خیلی به نظرم آشنا می‌آمد. حتی فکر کردم بخش اول آن را قبلاً دیده‌ام و نیمه‌کاره مانده. توی ذهنم با آن فیلم دیگری، که فکر کنم آن هم به زبان اسپانیایی بود، اشتباه گرفتمش که گربة رباتی توی فیلم بود و ... ولی عجیب این بود که ساخت 2018 بود! به این ترتیب، دیگر اصلاً یادم نیامد کی دیدمش و چرا نصفه ماند و جریان چه بود! چهرة زن جوان توی فیلم و حتی آن افسر پلیس هم خیلی خیلی آشنا بود. واجب شد یک‌بار از اول تا آخرش را ببینم تا بفهمم چه خبر است!

یادم‌ـباشدـنوشت.1: هنرپیشة مرد، در اصل، پسر ریکاردو دارین است.

.2: چند دقیقة پیش هم نقد مقایسه‌ای کوتاه خیلی جالب‌توجهی درمورد فیلم همه می‌دانند خواندم و روح شکفت!

ملغمه

مطالعه یک امر لذت‌بخش است. و درعین‌حال زمان‌بر. پس اصلاً چرا باید خودم را با خواندن چیزی که خوشم نمی‌آید آزار دهم؟

ولی، خواندن آنچه از آن بدتان می‌آید کمک می‌کند تا آنچه بدان ارزش می‌نهید را غربال کنید....

در روزهای سادگی و خوشی پیشینم، به‌راحتی اجازه می‌دادم که محتوای کتاب‌ها با خوشایندی در سرم جمع شوند و، وقتی خواندنشان تمام شد، پرونده‌شان را در ذهنم ببندم، چه آن کتاب را دوست داشتم و چه نداشتم. ولی حقیقتاً فقط با پناه‌بردن به کتاب‌هایی که از آن‌ها متنفر بودم و حس خشم و انزجارم را برمی‌انگیخت، یاد گرفتم که چگونه بخوانم. حالت تدافعی سبب می‌شود که خواننده‌ای بهتر، نکته‌سنج‌تر، و شکاک‌تر شوید. بله، یک منتقد شوید....

یش‌تر که رفتم، دیدم که انزجار غالباً با احساسات دیگری آمیخته است، احساساتی چون ترس، جذابیت معکوس، و یا حتی نوع پیچیده‌ای از حس همدردی. این همان چیزی است که نقدهای منفی یک کتاب را چنین مسحورکننده می‌کند....

وقتی یک کتابی حس تنفر شما را برمی‌انگیزد، این هم می‌تواند بسیار جالب باشد و هم درعین‌حال بسیار آموزنده. می‌تواند چیزهای زیادی به شما، به‌عنوان یک خواننده، در مورد یک موضوع یا حتی در مورد خودتان بگوید، چیزهایی بسیار بیشتر از آنچه فکر می‌کنید می‌دانید. حتی در جایش ممکن است شما را به چالش عوض‌کردن اندیشه‌هایتان دعوت کند.


آهنگ: نیمه‌شبان، علیرضا قربانی و پورناظری‌ها

معمولاً وقتی آهنگی از پورناظری‌ها گوش می‌کنم که برایم محبوب است، یک‌جاهایی به نظرم می‌آید که انگار سوار بی‌باک پرشوری بر اسب سوار است و به سوی مقصدی دووور دووور دووور و ناشناخته ولی قطعی می‌تازد تا شکاری ناب داشته باشد؛ شکاری که شاید خودش صید آن شود حتی.

Glass 2019

فیلم گلس را دوست داشتم و راستش نتوانستم معنای این جملة یکی از مراجع تقلیدم در زمینة فیلم و سریال و کتاب را درک کنم که: «شیامالان ایده‌خراب‌کن است». البته اولِ جمله‌اش از فیلمساز تعریف هم کرده بود ولی من با فهم همین بخش جمله مشکل دارم. وقتی این توصیف را دربارة فیلم در استوری فرد مورد نظر دیدم، گفتم «ئه! شیامالان!» و یادم افتاد چقدر زیاد می‌گذرد از آخرین‌باری که از این فیلمساز کاری دیدم یا اصلاً دنبال فیلم‌هایش بوده‌ام.

گویا این فیلم آخرین فیلم از سه‌گانه‌ای است که تا حالا از وجود آن خبر نداشته‌ام و دیگر باید بنا را بر آن بگذارم که دوتای اولی را حتماً ببینم. مخصوصاً توضیحات فیلم اول خیلی به این کار ترغیبم کرده است.

Image result for ‫فیلم گلس‬‎

از همه بیشتر، جوزف خیلی طفلک بود و یک ربع آخر فیلم هم خیلی برایم جالب بود.

و اما بروس ویلیس با آن ظاهر قدرتمند و چهرة سرد و معمولاً به‌رخ‌کشیدن قدرت بدنی زیاد، چه صدای آرام مظلومی دارد! این صدا بیشتر به درد قصه‌خواندن و مهربان بودن می‌خورد، برای همین، گذاشتن صدای مرحوم زند روی تصویر این هنرپیشه را خیلی خیلی می‌پسندم.


از «دوسشان دارم»ها

دیدن اولین اپیسود  Miracle Workers به‌شدت مشعوفم کرد؛ مخصوصاً آن خدای پیر لاابالی که فقط دنبال نابودکردن زمین است و مرا یاد خودم می‌اندازد، وقت‌هایی که فکر می‌کردم پاک‌کردن صورت مسئله بهترین راه‌حل است و لازم نیست برای حل مسئله خودم را بسابم. و البته مخصوصاًتر حضور دن دوست‌داشتنی در نقش فرشته‌ای منزوی که پتو روی سرش کشیده و در بخش استجابت دعا مشغول کار است. این بخش از بارگاه الهی بخشی تاریک و متروکه و بی‌سروصداست که فرشتة مسئول آن (دنیل ردکلیف) خیلی عشقی دعاها را پاسخ می‌دهد؛ آن هم نه همیشه مثبت و مطلوب. آسان‌ها را با روش حوصله‌سربر خودش مستجاب می‌کند که گاهی به تراژدی‌های هولناکی هم ختم می‌شوند و کمی سخت‌ها و سخت‌ترها را به خود خدا حواله می‌دهد. داستان از جایی شروع می‌شود که فرشته‌بانویی به این بخش منتقل می‌شود و در پی حوادثی، با خدا سر نابودی زمین شرط می‌بندد. بلی! خدا با سرخوشی نابودی زمین پس از دو هفته را به‌علاوة خوردن کرمی چاق‌وچله (کرم را فرشته باید بخورد، در صورت باخت به خدا) به داو می‌گذارد و از این شرط‌بندی خیلی هم مسرور است.

Image result for miracle workers

گذر همای بر مقام ما

صدای همایون شجریان آن‌قدر قشنگ است و آن‌قدر خودش توانا در خواندن که هرچه بخواند و هر مدلی که باشد و با هر سازی، ... دلنشین و گوشنواز است؛ حتی اگر «همای اوج سعادت» خود شجریان بزرگ را بیشتر قبول داشته باشی، شنیدن نسخة پسرخوان هم سرشار از لطف است.

همایون بزرگوار شانس شیرین سه‌گانه‌ای داشته: استعداد، جایگاه مناسب (پسر چنان شخصی بودن) و زمانة مناسب (که امکان آزمودن زمینه‌های فراوانی را به او می‌دهد و پدر سازش را نمی‌شکند و ...) و آن‌چنان انسان کاملی [1] است که از اقبالش به‌خوبی استفاده کرده و می‌کند.

[1]. نکته‌بینانه‌ـنوشت: انسان کامل که وجود ندارد ولی، از دید من، کسی که به‌خوبی از داشته‌هایش بهره می‌گیرد تلألو درخشانی از انسان کامل را در خود دارد.