«ماه از کورة آهنگری به‌در آمد»

خیلی سریع، و تا یادم نرفته، یادآور می‌شوم که مجلة دوست‌داشتنی گلستانه، دقیقاً بیست سال پیش، مرا با لورکا آشنا کرد. آنچه در آن ویژه‌نامه درمورد لورکا آمده بود چنان پروپیمان بود و برای من خیال‌انگیز می‌نمود که با ولع بلعیدمشان و، در شب لورکا، انگار بیشتر مطالب را از پیش می‌دانستم و از پس سال‌ها، ذهنم همه را یک‌به‌یک فرامی‌خواند و مرور می‌کرد.

Image result for ‫مجله گلستانه‬‎

هیئت دوست‌داشتنی مجلة محبوبم

وقتی به خانه برگشتم، مجله‌ام را جستم و لابه‌لای یادگاران شیرین دیگر یافتمش. گذر زمان اندکی پیرش کرده ولی همچنان با چشمکی دلفریب یادآور می‌شود که همیشه دوست داشته‌ام مشتی از خاک غرناطه را در چنگ بفشارم و در هوای زیتون‌زاران نفس بکشم.

پنج‌شنبة عزیز، به نامِ کولی اسپانیایی

عصر پنج‌شنبه، وقتی آن سخنان دلنشین در باب لورکا را شنیدم، مطمئن شدم که باید می‌رفتم.

من، که هر شعری مرا به خود نمی‌خواند، اگر در شب لورکا حضور نمی‌یافتم، برای خودم بسی جای تعجب و ناباوری و شاید همراه با سایه‌ای از نگرانی داشت!

Image result for ‫فدریکو گارسیا لورکا‬‎

ترغیب شدم آن سه نمایشنامه‌اش را حتتتماً بخوانم.


Image result for ‫فدریکو گارسیا لورکا‬‎

معمولاً وقتی چهرة لورکا را در عکس‌های سالیان پایانی زندگی‌اش می‌بینم، با خودم می‌گویم: «این چهره، برای 36 سال سن، کمی مسن نیست؟»

خوش‌آیند-نوشت: وقتی استاد قطب‌الدین صادقی صحبت می‌کرد، بخش بزرگی از ذهنم به این مشغول بود که شنیدن سخنان فردی دارای اشراف بر موضوع، اگر همراه با تسلط بر فن بیان و دارای مایة چشمگیری از هنر باشد، چقدر شیرین و روح‌افزا و مؤثر است. کاش این هنرمندان ما بیشتر شوند!