بعد از دیدن فیلم Lies we tell، به تعارض در زمینة فرهنگ و گسست از سنتها و جایگیری در جامعة جدید و .. اینطور حرفها رسیدم و البته خیلی زود برای خودم نتیجهگیری هم کردم.
کلاً از دید من، آن چیزی که مثلاً جومپا لاهیری در کتابهایش میچپاند توی ذهن شخصیتهاش و صفحات زیادی از کتاب میشود دغدغهشان و حتی بخشی از گرههای داستان هم حول آنها میچرخد باید در بستر مناسب و به شکلی مناسب پرورش پیدا کند. همة اینها باید از قانون تقریباً مطلوب و جامعی تبعیت کنند؛ حالا میخواهد آدمی در وطن خودش زندگی کند و احساس غریبگی نکند و سنتهای گوگولیاش را هم داشته باشد، یا پا شود برود آنطرف دنیا و مسائل خودش را در مهاجرت داشته باشد. قانون برای من فراتر از سنت و احساسات است. ارزش این مورد دوم را به هیچ وجه نمیخواهم کم کنم. اما بخشی از چیزهایی که در این مورد دوم وجود دارد بیخود و دستوپاگیر و فلان و بهمان است. جامعة آرمانی در نظر من آن است که از همة سنتها، خوبها و مفید فایدههاش و تأملبرانگیزهاش گلچین و حفظ و پرورش داده شوند؛ آن هم در سایة قانون و عقلانیت.
بله، اگر این کلونی پاکستانی ساکن انگلستان کمی خوف از قانون پیشه میکرد و برای خودش مافیابازی و پدرسالاربازی راه نمیانداخت، توی روز روشن نمیآمدند چاقو بزنند به دختر مردم، آن هم توی ایستگاه قطار و جلو چشم همه. همین هم باعث شد آن آقای متنفر از خشونت، که در خانة خودش جلو مهاجمان درنیامد، خلافکار بشود و آخر عمری نامة اعمالش را سیاه کند!
بله بله. من هم اعتقاد ندارم همة اینگیلیسیها خوب و قانونمدار و بیگناهاند و فقط این پاکستانیها (و لابد مهاجران دیگر جهانسومی) هستند که سرشان درد میکند برای گندزدن به جامعه. فقط سعی کردم از زاویة داستان به این مسئله نگاه کنم.
از نکتههای خوب فیلم، حضور این دو بازیگر بود؛ یکیشان خانمی بهغایت خوشکل، که مغزم در طول فیلم مدام داشت بررسی میکرد کجا دیدهاش و بعدش یادش افتاد یکی از ملکههای مصری و خواهر/ همسر توتانخآمون بوده (مینیسریال Tut) و دیگری هم [گبریل برن]، که با فیلم [اسب رؤیا] (همچین چیزی دوبله کرده بودندش) شناختمش. از دوتا پسرهاش توی آن فیلم خیلی خوشم میآمد.
از صحنههای خیلی خوب فیلم، اینها بودند: