در مزایای یار پیش‌ترـمذمت‌شده

در دوران تعطیلی آرایشگاه‌ها، بعد از سال‌ها، مجبور شدم دست به دامان کرم‌های کذایی شوم. نتوانستم خودم را راضی به استفاده‌ی سریع آن بکنم و به‌طبع، چندین روز طول کشید تا دست‌به‌کار شوم؛ حتی با وجود شباهت بسیار نزدیکی که به ببعی‌های محبوبم پیدا کرده بودم.

و آقا! چه تصویر رشک بهشتی! الآن از پوستم بیشتر از مواقع معمول راضی‌ام. البته چون در چنین مواردی شل‌دست و سرعت‌حلزونی‌ام، از موعد مقرر بیشتر روی صورتم ماند و سوختگی خفیف و ابتدایی‌ای داشت شکل می‌گرفت که با ژل علوعه‌وع‌راع و کرم افترفیلان به دادش رسیدم. ولی تا چند ساعت اژدهایان کوچکی زیر پوست صورتم خانه کرده بودند.

امروز هم، بعد از اینکه با ابزار ننه‌قمری صورتم را لایه‌برداری کردم (همان شستشوی مفصل خودمان) احساس کردم «به‌به! چه پوستی!» همین باعث شد بروم سراغ شیشه‌ی عسل و صورتم را عسل‌آگین کنم (یاد موگلی افتادم و خدا را شکر کردم بالو کنارم نیست).

خلاصه اینکه کرونا، بعد از بازگرداندن دلفین‌ها و عروس‌دریایی‌ها به کانال ونیز، به من پوستی هدیه داد که، تا یادم می‌آید، این‌چنین تحسین‌برانگیز از دید خودم نبوده است. خب البته دوران کودکی و نوزادی‌ام یادم نیست که انسان بهترین پوست دوران زندگی‌اش را دارد!

شاید ایده‌ی بدی نباشد که حتی بعد از کرونا هم زمان‌های آرایشگاه‌رفتنم را کمتر کنم. ولی معجزه‌ی نهایی با شکوفاشدن امکان کوتاهی مو شکل می‌گیرد، شاید هم به ابروهای زیبا و مرتب و جادویی مربوط شود! باید دید. من که منتظرم.

بروم عسل‌ها را بشویم تا زیر پاهایم باران چسبناکی نباریده!

بی‌دماغ لنگ‌درهوا

ولی برای لایک‌کردن آهنگ جبر جغرافیایی نامجو که برایت فرستاده‌اند، یکی از معدود استیکرهایی که بسیار مناسب است، لایک ولدمورتی است و بس.

Image result for lord voldemort sticker

پس‌نوشت: اصلاً فکرش را هم نمی‌کردم که اولین مطلب سال جدیدم،99، این باشد!


تفأل

[این مطلب] که دیشب گذاشتمش چه‌همه نشانه‌های خوب دارد؛ ساعتش که تعبیر دو 7 تکراری است، شاعر و شعرش! احساسم موقع دیدن این بخش از شعر که دوگانه بود؛ هم اندکی ترس  ناامیدی و هم هیجان و سرخوشی و کشف و اطمینان.

و فکر کنم شماره‌ی همین مطلب حاضر هم، که در وصف آن مطلب هفت‌دار است، هفتمین در این ماه باشد!

;' قاب جدید گوشی

1. این میان، به تنها چیزی که فکر نمی‌کردم جان اسنو بود

جان اسنو؟ البته شخصیت محترم و محبوبی دارد؛ مخصوصاً اگر بتوانم کل کتاب‌ها را بخوانم، مطمئنم خیلی بیشتر تحسینش می‌کنم.

اما راستش در این مورد، من بیشتر انتظار آریا را داشتم یا دست‌کم موجودات فانتزی مثل اژدها یا دایرولف (در قالب نماد خاندان‌ها) یا خود لرد استارک بزرگ. ولی همین هم زمینة‌سفید خیلی جذابی دارد و سایة گوست بر سر جان هم خیلی پررنگ است.

یکی دیگر هم بود که طرح کلة گوزن داشت و خیلی شبیه طلسم سپر مدافع هری بود. آن هم انتخاب مناسبی بود. ولی خب، گات برنده شد.

2. مسئلة دیگر مورد پله‌ها بود. پله‌برقی‌های وسط پاساژ از آن‌هایی بودند که سرعتشان کند است و اگر کسی رویشان بایستد تند می‌شوند. برای برگشت، من زیادی روی هوشمندبودنشان حساب کردم و با اصرار آن بالا ایستاده بودم که: «نه، باید برویم. اگر سرعتشان تغییر می‌کند حتماً جهتشان هم باید تغییر کند». خلاصه، خیلی خوب شد آبروداری نکردم و با آن‌هایی که داشتند سری دوم می‌آمدند بالا دعوا نکردم که: «نوبت ما بود برویم پایین؛ شما چرا فرتی آمدید بالا؟» و بعدش هم متوجه شدیم مسیر برگشت از همان پله‌های معمولی آن کنج است! نه، واقعاً فکر کرده بودم پله‌های هاگوارتزند؟!

ــ آن آپاستروف و نقطه‌ویرگول هم، که اول اسم مطلب تایپ شده، کار من نیست؛ کار یک برش گندة‌ سیب است که از دستم افتاد روی کیبرد و گذاشتم که بماند یادگاری.