شانه‌هایم، شانه‌هایم!

1. از ظهر، با خودم قرار گذاشتم، وقتی کار تمام شد، بیایم اینجا و غر مبسوطی بزنم بابت این مقاله. اما آن‌قدر وسطش و در کنارش کارهای دیگر پیش آمد که، در نهایت، همین الآن بود که دکمه‌ی ارسال ایمیل را فشردم و تماااام!

از جانب من کار تمام شده و امیدوارم باید جلوی پسامدها مقاومت کنم. همان الطاف پیشین خیلی هم زیادی بود.

دوست دارم حتماً این مورد را، همچون تجربه‌ای تازه، برای خودم ثبت کنم تا یادم باشد در زندگی چه شمشیرها که نکشیدم!

2. تازه چشم‌هایم به روی این باز شده که چه تصمیم‌های ریز و درشت مهم و سرنوشت‌سازی می‌گیرم ولی هنوز خودم را همان سندباد کوچک می‌بینم که خودش را یواشکی به پای سیمرغ بسته بود تا مگر از آن ورطه خلاصی داشته باشد!

کارتون سندباد قسمت سوم - شبکه‌ما

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد