صدای همایون شجریان آنقدر قشنگ است و آنقدر خودش توانا در خواندن که هرچه بخواند و هر مدلی که باشد و با هر سازی، ... دلنشین و گوشنواز است؛ حتی اگر «همای اوج سعادت» خود شجریان بزرگ را بیشتر قبول داشته باشی، شنیدن نسخة پسرخوان هم سرشار از لطف است.
همایون بزرگوار شانس شیرین سهگانهای داشته: استعداد، جایگاه مناسب (پسر چنان شخصی بودن) و زمانة مناسب (که امکان آزمودن زمینههای فراوانی را به او میدهد و پدر سازش را نمیشکند و ...) و آنچنان انسان کاملی [1] است که از اقبالش بهخوبی استفاده کرده و میکند.
اووووووووووف!
پروندة یک کار خفن نابههنگام اما شیرین را امروز بستم و البته چند ساعت قبل بستهشدنش از بیرون آمده بودم و پروندة ناتمام دیگری دستم بود و برای فردا هم کار خفنی دارم که خیلی امیدوارم حتماً انجامش بدهم و خوب هم از آب دربیاید و بزرگان بپسندند!
یعنی از اولی که خیلی راحتخیالم؛ چشمم به برگههای دومی که میافتد چندشم میشود اما به خودم میگویم: الآن که وقتش نیست. فردا شب که آمدی و بابت آن آخری هم نفس راحتی کشیدی، با لبخند استراحت کن و سهشنبه از صبح بنشین پای این یکی و بهموقع و خیلی تروتمیز تمامش کن و حالش را ببر. چشم! به خودم باید بگویم چشم!
امروز، برای پیشواز تولد داریوش، چندتا از آهنگهایش را گوش دادم و کلی لذت بردم و در عمق صدایش غرق شدم و یاد همة امیدهایی که آن سالها صدایش و شعر ترانههاش به من میداد افتادم و متشکر شدم حسابی.
۱. اه ه ه ه ه، تف!
دوباره به پوست سیبها واکس زده اند و باید، قبل خوردن، پوست زیبا و مفیدشان را دور بیندازم.
۲. مثل پرروها نرفتم باشگاه و میخواهم بروم خرید و شاید کمی پیاده روی.
۳. آهنگ ای داد از گروه سِون.
۴. لِجِن ...
ویت فور ایت!
دِری (بارنی استینسن)
معتاد شدم رفت (ابتدای فصل هشتم هستم)
غایت من برای خوانندگی همایون شجریان در «رو سر بنه به بالین» یا «با من صنما» است، خود شجریان که نگو نگو نگو! یا آن آواز پرشور در آلبوم عبور، آنجا که معتمدی میگوید: اووووو خیره بر من، مَ....ن به او خیره، محشر است! دلم میخواهد اگر خواننده میشدم اینطوری آواز میخواندم.
موارد دیگر آنجاهایی است که در آهنگهای اسپانیایی، خواننده به بخشهایی میرسد که بهسبک کولیها (؟) چهچهه میزند؛ مثلاً پابلو آلبوران در آهنگ خوشکل «Caramelo». یا مدل خواندن مارک آنتونی در انتهای ورژن پاپ آهنگ «Valio la pena»، و موارد خوشکل دیگر.
اصلاً یکهو دلم خواست نت موسیقی باشم! در این صورت، فکر کنم آن نتهایی میشدم که توی این زندگیام، وقتی بهشان گوش میکنم، قلبم میلرزد؛ مثل ابتدای گیتارنوازی «Entre dos aguas»، یا ابتدای آهنگهای «من و گنجشکای خونه» و «دو پنجره».
[1] از آن وقتهایی که دلم برای سهراب سپهری خیلی تنگ میشود.
ئه من دیشب گفتم این شبیه همونیه که تو کلیپ سوسن خانوم و اینا میخونه ها! نگو خودشه!
برای اینکه به محدودیتهات غلبه کنی، باید اول اونا رو خوب بشناسی.
سیرک شبانه [1]، ص 37
ـ امروز بدون موزیک رفتم و آمدم. البته نیمساعت آخر برگشت را از گوشی مدد جستم و چندتا آهنگ انرژیبخش خودم را مهمان کردم. امپیتری قِرَش گرفته بود و شارژش الکی خالی شد! من هم 90 صفحه از کتابی که دستم بود خواندم و راستش بهم نچسبید [2]. جزئیات و خط داستانی خیلی دقیق و دلچسب نبود. ماندهام چطور 4 ستاره گرفته! و اینکه چطور در آن قفسة خاص پیداش کردم؛ آنجا که جای «ازمابهتران» ِ کتابهاست! باید دفعة بعد بپرسم حتماً.
ـ یوهو! علیالحساب 50 صفحه از کتابی را خواندهام که هلاکش بودهام. این هشدار را به خودم دادهام که ممکن است اصلاً آش دهانسوزی نباشد ولی هیجانش خیلی خوب است.این یکی، برعکس بالایی، خط داستانی خوبی دارد و موضوعش برایم جذاب است و جزئیاتش برایم تأملبرانگیز بوده. امیدوارم همینطور خوب پیش برود. آنقدر بابتش خوشحال بودم که اینبار به دیوید آلموند مرخصی دادم و سراغ کتابی از او را نگرفتم. البته بعید میدانم فعلاً بیشتر از آن سهتا کتابی که خواندهام چیزی داشته باشند.
[1]. نوشتة ارین مورگنشترن، ترجمة مریم رفیعی، نشر ایرانبان.
[2]. ساحره و جادوگر، نوشتة جیمز پترسون.
یکساعت پیش، آفتاب گرم نرمی افتاده بود روی دستم. دلم خواست زانوهام را دراز کنم وسط گرما-نرمایش و اکو جانم را بخوانم و جف ویکتور گوش کنم.
گفتم بگذار این فصل تمام شود؛ بعد لنگدرازی و استراحت! اما آفتاب حرکت کرد و الآن افتاده سمت چپ میز و توی چشمم. پتو را میآورم و قبل از حسرتخوردن،دنبال تکهای از نور میگردم. مجبورم سرم را خیلی نزدیک مودم قرار بدهم. از هیچی بهتر است!
با این آهنگها شاید از گمشدن در فضا و بین اجرام آسمانی هم کمتر بترسم؛ مخصوصاً با این آهنگ «آندرومدا».
بروم تا همین یک تکه نور مشروط هم از دستم نرفته!
دوتا آلبوم از جف ویکتور پیدا کردهام که خیلی ارامشبخش و مناسب تقریباً هر حالیاند (Reflection و Night Sky) تصویر روی جلد دومی هم خیلی خیالانگیز و کُشنده است!
از آن «خدا نصیب کند!»هاست.
ساریگلینِ حسین علیزاده و ژیوان گاسپاریان بهقدری عالی و سحرانگیز است که امروز فهمیدم میتوانم با آن حتی «شایگان»ی راهرفتن را تمرین کنم! چیزی که ماهها کنجکاو کشفکردنش بودم!
بعد از گوشدادن به داروگ: شجریان که همیشه اصل اصل اصل مطلب است!
عجیب اینکه وقتی نامجو از سیاوش قمیشی میخواند (طلوع) با رغبت گوش میدهم و حتی باز هم پلیاش میکنم.
همان چند ماه پیش که تصمیم گرفته بودم لاست عزیزم را دوباره ببینم، برای بعدش Game of Thrones را توی نوبت گذاشته بودم. اما هنوز سراغش نرفتهام؛ البته خودم نرفتهام! چون از حدود ده روز پیش، اتفاقی متوجه شدم که یکی از شبکهها آن را، دوبلهشده، پخش میکند. امروز صبح فصل اولش تمام شد ولی دوبلهاش آنقدر فلان و بهمان است (ایراد نمیگیرم؛ در حد بضاعتشان کار کردهاند لابد و برای کسانی مثل مامان من که چشمشان درد میگیرد مدام زیرنویسها را دنبال کنند فرصت خوبی برای سریالدیدن است) بله آنقدر ناجور است که خودم از قهرمانهای هفت اقلیمم خجالت میکشم دیگر دیدن آن را به این ترتیب ادامه دهم. قصدم این است سریال را در همان ساعت، با نسخة اصلی و با صدای خود هنرپیشهها ببینم. ولی نمیدانم چقدر موفق به اجرا خواهم شد. به این صورت دیدنش را توبهکار شدم ولی نمیدانم سر پیمانم خواهم بود یا، بهقول شاعر، بهجز از امشب و ...!
ــ عنوان مطلب را که نوشتم، این آهنگ شهرام صولتی را دلم خواست گوش کنم. پیدایش کردم و الآن از نتهاش و نرمای ریتمش و صدای دوستداشتنی خواننده لذت میبرم.
مجموعه آهنگهای کوکو جانم را هم پیدا کردم و خیالم رااااحتتتت شدددد
لاست عزیزم تمام شد و کلاسهای ورزش که ترکیدند و فعلاً در حبابی معلق ماندهایم (البته 18 شهریور یکیشان در فلانجا دوباره تشکیل میشود. باید امروز بروم جای جدید را پیدا کنم).
به [کسلراک] پناه بردیم که چندان چنگی به دل نزد و کلی هم با استانداردهایمان تفاوت داشت؛ بنابراین، بعد از دو اپیسود، رهایش کردیم. یاد [وستورد] افتادم و نتیجه طوری بود که دیروز 4 اپیسود را با فاصله دیدیم و با وجود خشونت جاری در آن، بیشتر اوقات هم محظوظ شدیم.وقتی نویسنده جاناتان نولان (اینترستلار) باشد و تهیهکننده آبرامز (لاست) و آهنگساز هم رامین جوادی، نتیجه باید خیلی خیلی خوب باشد.
خانوادةخالهجان بزرگه، یکروزه، آمدند و کلی خوش گذشت و امروز عصر هم خانوادة خالهجان کوچکه میآیند (انشالله).
یاد آن گربة دغل توی پارک، که خودش را به شلی زده بود و بابتش کلی خندیدیم،هم بهخیر!
باید خانه را مرتب کنم.
آهنگ «زندگی» محمد علیزاده به نظر من طوری است که انگار خرس قطبی مهربانی دارد قر میدهد و آواز میخواند.
(این تعریف بودچون هیچ هدف بدی پشت این جمله نیست و در ضمن، آهنگ خاطرهانگیزی هم شده؛چون هفتة پیش، با توتوله، در فروشگاه آن را شنیدیم و بعدش هم شد یکی از آهنگهای منتخب تولدش)
این هم دقیقاً منم ؛ دیروز توی باشگاه وقتی میخواستم رول بزنم!
تازه بعدش که باید مچ پاهام را میگرفتم و در حالت تیزر به دو طرف بازشان میکردم ... فکر کنم هیچ خرس قطبیای در چنین حالتی دیگر عکس ندارد!
آئورلیانو قدرت نداشت از جای تکان بخورد؛ نه به این خاطر که از تعجب برجای خشک شده باشد بلکه چون در آن لحظة جادویی آخرین کلیدهای رمز مکاتیب ملکیادس بر او آشکار شد و مضمون مکاتیب را، کاملاً بهترتیب زمان و مکان بشر، دید: اولین آنها را به درختی بستند و آخرین آنها طعمة مورچگان میشود.
ص350
ـ دیشب صد سال تنهایی عزیزم را تمام کردم و بلافاصله دلم برایش تنگ شد.
عاقبت آمارانتا اورسولا خیلی اندوهگینم کرد و دلم برای آئورلیانو و آئورلیانوی نوزاد سوخت.
درست است که بهتصویرکشیدن این رمان احتمالاً آخر عاقبت خوبی ندارد و ممکن است خیلیها را ناراضی و حتی خشمگین کند؛ دلم میخواهد دستکم برای آن موزیک متن بسازند. در بعضی صفحات آن حتی بهراحتی صدای موزیک متن فیلم عشق در زمان وبا شنیده میشود!
ـ چند کتاب با صفحات تاخوردة علامتزده دارم که هیچیک را، روی برگههای دفتری که در نظر داشتهام، یادداشت نکردهام.
ـ وقتی آخر شب 2 اپیسود لاست ببینم و بعد هم صفحات پایانی صد سال... را بخوانم، باید هم خوابهای ماجرایی ببینم.
اینطورم که رفتنی، چون قرار بود نتیجة آزمایش را بگیرم و پیش دکتر بروم و کمی نگران بودم، آلبوم شهرام ناظری و چکناواریان جان را گوش میدادم و چنان حالوهوای ملکوتیای بر من مستولی شده بود که نفهمیدم چطور راه را طی کردم و از خودم توقع عادیبودن داشتم.
برگشتنی، چون دکتر گفت چیزی نیست و در شرایط سخت پیادهروی کردی و ... دو دور دسپاسیتو نیوشیدم و در ذهنم کلی قر دادم!
یک جستجوی الکیطور، برای نام یکی از آهنگهای جذاب جسی کوک، مرا رساند به این زیبارو
Malu Trevejo
دلم میخواهد این ویدئو را ببینم:
ربطی به هم ندارند فقط نام آهنگشان خیلی شبیه هم است.
و بعدش دیدم ای بابا! این فیلم هم سالها پیش ساخته شده
(گزارش مرگ از پیش اعلامشده؛ بر اساس داستانوارهای از مارکز)
و پسر آلن دلون هم نقش اصلی را بازی می کند.
از سالها پیش، شیاطین درونم گاهی آرزو میکنند فیلم یا سریالی از روی صد سال تنهایی ساخته شود؛ از طرفی، با بهیادآوردن اینکه معمولاً نسخههای تصویری حق مطلب را ادا نمیکنند، زود آرزویشان را قورت میدهند.
دانشمندان باید روزی را در تاریخ بشری اختراع کنند که اقتباسهای تصویری بتوانند روسفید بیرون بیایند.
ــ بعد از چندسال به رؤیای بازخوانی چند کتاب دوستداشتنیام جامة عمل پوشاندم و راضیام. الآن با جرئت بیشتری این روند را ادامه میدهم و نام وقتتلفکردن بر آن نمیگذارم.
دیروز هم ساندترکهای خیلی زیبای فیلم عشق در زمان وبا را دانلود کردم و گوش دادم. دلم برای نیلدهبراندای زیبا و فرمینای باوقار تنگ شد. فیلمش را دانلود کردم.
اینجور وقتها، احساس میکنم گل بزرگ گوشتخواری از درون تاریکی جنگلهای آمازون بهسمتم میآید (انگار چیزی از تیتراژ فیلم یادم مانده) و مرا در گرما و بیخیالی به بعضی چیزها و توجه به چیزهای متفاوتتری فرومیبرد.
ــ دیروز، سرظهر و زیر تابش داغ خورشید، وسط خیابان بیدرخت راه میرفتم و بهسمت چپ که پیچیدم (همان مسیر که به سهراه معروف میرسد) انگار در فضایی مثل کتاب اوا لونا راه میرفتم. فقط یکعالمه درخت و شرجی هوا کم بود. و من خوشحال بودم که با وجود گرما، نسیم خوبی میآمد و از خیابان هرم داغ و بوی شاش گربه (بهنقل از بچگیهای اوا) آدم را احاطه نمیکرد.
ــ سلام جسی کوک و شبهای متروپولیس!
ــ از لحظات آخر برنامة دیشب بعد از بازی برزیل و نیجریه خیلی خوشم آمد؛ وقتی با اوکتاویو درمورد تلفظ صحیح نامهای برزیلی صحبت میکردند.
زیباترین آلبوم موسیقی غمگین: رگ خواب با صدای همایون شجریان گرامی