برای اینکه به محدودیتهات غلبه کنی، باید اول اونا رو خوب بشناسی.
سیرک شبانه [1]، ص 37
ـ امروز بدون موزیک رفتم و آمدم. البته نیمساعت آخر برگشت را از گوشی مدد جستم و چندتا آهنگ انرژیبخش خودم را مهمان کردم. امپیتری قِرَش گرفته بود و شارژش الکی خالی شد! من هم 90 صفحه از کتابی که دستم بود خواندم و راستش بهم نچسبید [2]. جزئیات و خط داستانی خیلی دقیق و دلچسب نبود. ماندهام چطور 4 ستاره گرفته! و اینکه چطور در آن قفسة خاص پیداش کردم؛ آنجا که جای «ازمابهتران» ِ کتابهاست! باید دفعة بعد بپرسم حتماً.
ـ یوهو! علیالحساب 50 صفحه از کتابی را خواندهام که هلاکش بودهام. این هشدار را به خودم دادهام که ممکن است اصلاً آش دهانسوزی نباشد ولی هیجانش خیلی خوب است.این یکی، برعکس بالایی، خط داستانی خوبی دارد و موضوعش برایم جذاب است و جزئیاتش برایم تأملبرانگیز بوده. امیدوارم همینطور خوب پیش برود. آنقدر بابتش خوشحال بودم که اینبار به دیوید آلموند مرخصی دادم و سراغ کتابی از او را نگرفتم. البته بعید میدانم فعلاً بیشتر از آن سهتا کتابی که خواندهام چیزی داشته باشند.
[1]. نوشتة ارین مورگنشترن، ترجمة مریم رفیعی، نشر ایرانبان.
[2]. ساحره و جادوگر، نوشتة جیمز پترسون.
اوووه چقدر خوب که تونستی نود ص توی رفت و برگشت بخونی. باریکلاااا
این فقط رفت بود، برگشت 50 ص از یه کتاب دیگه خوندم
البته روی هم یک ساعت و ربع تو مترو بودم و تونستم جای نشستن پیدا کنم و ... کتاب اولی هم متنش روون بود و چالش روایتی نداشت و برای همین ساده خونده میشد
سیرک شبانه بخاطر روایت غیرخطی و مبهمش اوایلش کش دار و گیج کننده ست..ولی حتما ادامه اش بدین چون کم کم فوق العاااده میشه *_* از همونجایی که سیرک شروع به کار میکنه :)