-
از «نمیدانستم»ها
دوشنبه 20 اسفند 1397 21:44
ای جانم! یافای عزیز و خوشمزهام به انگلیسی میشود clementina!
-
تودوس میس امورس
دوشنبه 20 اسفند 1397 08:58
یکـ دو هفتة پیش، داشتم اتفاقی کانالها را بالا و پایین میکردم که چشمم به چهرة روبرتو کارلوس ثابت ماند. یادم نیست رنگ لباسش مشکی با ستارههای معروف طلایی بود یا سفید با خطهای مشکی که، در کسری از ثانیه، ذهنم جرقه زد: این یکی از بازیهای قدیمی رئال مادرید است که دارد پخش میشود، اگر کارلوس باشد، رائول هم هست! رائول! و...
-
گاتنوشت
دوشنبه 20 اسفند 1397 08:53
(اول آهنگ تیتراژ گات پخش میشود بعدش من مینویسم) بلهههح بلهههححح! فصل ششم سریال جان هم تمام شد و از امروز وارد فصل هفتم میشوم. بعد عید هم که، به حول و قوة الهی و همت برادران HBO و دیوید و آن یکی همکارش و شاید هم خانوادة آقای هاشمی، فصل آخر میآید و تامامم! بعد من دیروز فکر میکردم چقدر از ماجراهای فصل اول فاصله...
-
عشق در غارهای دوردست و روی شیشة سفینههای فضایی
یکشنبه 19 اسفند 1397 16:21
دیروز دیدم متنی با عنوان «نامهای عاشقانه از دختری در عهد قاجار؛ نمونهای از نامهنگاریهای قدیمی» جایی درج شده و گویا دستبهدست میشود. جسورانه و شاید متفاوت بود. امروز شخصی نوشته بود که گویا واقعیت بیرونی ندارد و بخشی از داستانی است که بهتازگی منتشر شده. یادداشت خود نویسنده را درمورد کتابش هم ضمیمه کرده بود که...
-
چه خارخاری میاندازند به جان ذهن آدم!
یکشنبه 19 اسفند 1397 09:18
ولی من توی ذهنم یک هنرپیشه هم برای سریال نتفلکیس، از روی کتاب صد سال تنهایی ، انتخاب کردهام: فصل 6 GOT در نقش بوئندیای بزرگ؛ بابای سرهنگ آئورلیانو
-
عجب وعضیه!
یکشنبه 19 اسفند 1397 09:13
اما طوری نیایند که اولش هم شاد شویم و آخرش هم، با رفتنشان، شادتر شویم!
-
امیدوارم نتیجه خیلی هیجانانگیز باشد!
پنجشنبه 16 اسفند 1397 16:25
از تلگرام خوابگرد : «نتفلیکس با خریدِ امتیازِ اقتباس از رمان «صد سال تنهایی» قصد دارد یک سریالِ تلویزیونی بر اساسِ آن تولید کند. این سریال به زبانِ اسپانیایی خواهد بود. تا به حال ۵۰ میلیون نسخه از این رمان در جهان به فروش رفته و به ۴۶ زبان ترجمه شده است. رودریگو گارسیا، پسرِ گابریل گارسیا مارکز، و گونزالز گارسیا بارکا...
-
دیکتاتوربازی
سهشنبه 14 اسفند 1397 12:43
اه، بدم میاد می نویسن 《زنده گی》《مادربزرگ ام》《بی هوده》 و بدتر از اون،《تن ها》! خب منم دلم میخواد بهشون بگم 《 شاشوها》 پ. ن.: بله که تبصره داره. بعضیا هستن غلط دیکته ای هم داشته باشن بدم نمیاد! دلم میخواد خب!
-
سفر به ناکجا
سهشنبه 14 اسفند 1397 08:31
دیروز دوست داشتم خواب شب قبلم را، مثل همیشه و با ذکر بعضی جزئیاتش، برای خودم یادداشت کنم که نشد. کمی که میگذرد، آدم از حس و حال خوابهاش بیرون میآید و به نظرش بعضی چیزها و جزئیات دیگر رنگ و بو و هیجان هرچه به خواب نزدیکتربودن ندارند. من اگر خوابهام را ننویسم بعضی قسمتهاشان همین بلا سرشان میآید ولی وقتی...
-
آیا ترس به خِرد راه میبرد؟
دوشنبه 13 اسفند 1397 11:53
نوشته: آدم های فرزانه دنیا را سیاه و سفید نمی بینند ... افراد خردمند و فرزانه این قابلیت را دارند که به طور همزمان دو ایده متضاد را در ذهن خود بگنجانند و حتی قادر به درک همزمان آنها با هم باشند. به قول برتراند راسل: «آدم های متعصب خیلی از خودشان مطمئن هستند ولی خردمندان، سرشار از تردیدند.» ... و من به واکنشهای مشابهم...
-
از دیگران و دیگران
یکشنبه 12 اسفند 1397 08:06
عباس کیارستمی پرکار بود؛ بدون اینکه واقعاً بخواهد چنین باشد. نوعی فرم پیشرفتة "تنبلی" را تمرین می کرد، و اصلا و ابدا منظورم از بهکاربردن این کلمه از بعد نقادانه یا منفی آن نیست: برای او، هنر یا بهسادگی یافت میشد یا اصلاً به دست نمی آمد. این رویکردْ تمرین یا شیوهای از زیستن در دنیایی است که او با دقت...
-
مینا، مینا!
شنبه 11 اسفند 1397 23:03
هیچجا احساس راحتی نمیکرد؛ حتی در جایی که برای افراد ناسازگار ساخته بودند. دوباره به کاغذش نگاه کرد. فهمید تنها داستانی که در آن هیچ اتفاقی نمیافتاد داستانی بود که اصلاً نوشته نمیشد. یک صفحة خالی. درک این باعث شد ناگهان احساس تنهایی و وحشت کند. گاه یهمین آرزو را داشت؛ آرزوی خالیبودن، هیچبودن، تهیبودن، به جایی...
-
روزگارنوشت
جمعه 10 اسفند 1397 11:36
کلاً دو روز گذشته اتفاقهای عجیب نادری برایم رخ داده که بهترینش دکتررفتن بود! شکستن شیشة عطر (ارزانقیمت) توی فروشگاه و پاچهگرفتن آن خانم توی تاکسی از من و تاکسیگرفتن زیر باران و گرفتن شال آن یکی خانم چیتانپیتان به کیفم (شالش توی هوا بود؛ من که نچسبیدم بهش) (بعد از مدتها، مصدع اوقات افرادی شدهام) و آن شبهتصادف....
-
اکسپکتوپاترونوم
جمعه 10 اسفند 1397 11:32
دیروز تصادف کردم. توی راه برگشت بودیم، با توتوله. ماشین بزرگتری از پشت زد به ماشینی که ما سوارش بودیم و باعث شد ماشین ما بیش از یک دقیقه قیقاج برود وسط بزرگراه و راننده مدام «ئه...ئه...» بگوید و فرمان را بپیچاند و آخرش هم از سمت راست، ماشین رفت توی سطح شیبدار چمنهای وسط بزرگراه. و ما سنگ شده بودیم! این فکر مدام...
-
سفر تف در جهان
جمعه 10 اسفند 1397 11:24
داخل آب توالت تف کردم و دوباره سیفون را کشیدم و تفم را به داخل جهان فرستادم. تف در جهان باقی نمیماند. بخشی از آن به اقیانوس آرام یا رودخانة نیل راه پیدا میکند. بخشی از آن از موجوداتی که در آینده به وجود میآیند سر درمیآورد. و این روند تا ابد، تا انتهای زمان، ادامه دارد. فعالیت خارج از برنامه: برو دستشویی. بعد از...
-
این «فلان»ی که منم
سهشنبه 7 اسفند 1397 08:27
دیروز، مثل برقگرفتهها، یادم آمد چقدر شبیه کالوین در فیلم Then Came You شدهام! وقتی فیلم را میدیدم، خیلی خوشحال و ترسان، به همین شباهت فکر میکردم اما بعد یادم رفت. یادم رفته بود تا اینکه دیروز دوباره یادم آمد؛ حتی همة آن چککردنهای وسواسی و ترسناک را! امروز هم دارم به این فکر میکنم که چقدر زمینة ذهنیاتم عوض شده؛...
-
بهخدا که لازم است؛ گاهگاهی، دستکم گاهی
یکشنبه 5 اسفند 1397 20:17
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ!... ﮐﺎﺵ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﮔﻨﺠﻪ ﺍﯼ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﻗﻔﻞ ﮐﻨﻢ. ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﮑﯽ ﻳﮏ ﮔﻨﺠة ﺧﺎﻟﯽ ﺭﻭﯼ ﺷﺎنهﻫﺎﻳﻢ ﺟﺎﯼ ﺳﺮﻡ ﭼﻨﺎﺭﯼ ﺑﮑﺎﺭﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ، ﺩﺭ ﺳﺎﻳﻪﺍﺵ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻴﺮﻡ... ناظم حکمت شعر و عکس از کانال: [آنی که منم]
-
وُلوِر بهروایتِ مردن
پنجشنبه 2 اسفند 1397 22:28
هربار یادم میافتد دلم میخواهد خرخرة لائورا را کمی فشااار دهم و از او بپرسم: چطور دلت آمد؟ آخر چطور؟ ایییین همه سااال!!! آخر ببینش، بیانصاف خاوییرشان چه با اصغرمان صمیمی شده! دیگر به حد حسودی رسیده! از هر دو جانب:
-
بیوتیفول بهروایت تصویر
یکشنبه 28 بهمن 1397 23:14
بالاخره همت کردم و بیوتیفول را دیدم و جالب اینکه یکجایی مشخص میکرد چرا املای نام فیلم اشتباه است. فیلم را، با همة تلخی و سنگینیاش، خیلی دوست دارم. احتمال دارد نصف این علاقه بهعلت حضور و بازی خوب باردم باشد ولی بهنسبت دیگر فیلمهای اینیاریتو (که تا حالا دیدهام) خیلی خیلی خوب بود؛ هم توانستم بفهمم، هم تحملش کنم و...
-
انتهای فصل هشتم و در آستانة آخرین فصل!
یکشنبه 28 بهمن 1397 11:46
با این همه فیلم و کتاب احساسی این روزها (خیلی هم زیاد نیستند؛ چون یکهو سمتشان حمله کردهام برای منِ کمجنبه اوردز محسوب میشود) دیگر خیلی سخت میتوانستم HIMYM طفلک را تحمل کنم. ولی اپیسود آخر فصل هشتم و بهخصوص انتهایش دوباره جوانة امید و علاقه به این سریال را در دلم شکوفا کرد! وااااااااای وااااااااااای...
-
نقلقولبازی
یکشنبه 28 بهمن 1397 11:28
در زندان زندگی، همة ما در منجلاب غوطهوریم، تنها برخی از ما چشم به ستارهها دوختهایم. اسکار وایلد خب، زیبا و کوتیکوتی را بهخیروخوشی فرستادم خانة بخت و میخواهم با فراغ بال لم بدهم و ادامة بیوتیفول اندوهبار و دردناک نازنینم را ببینم. یعنی ته تناقض! نه به آن فراغ بال نه به این فیلم! ولی بالاخره بعد از چند سال، بدجور...
-
کی تامامَش میکنم؟
شنبه 27 بهمن 1397 15:43
1. بیایم امیدوار باشم که خاوییر باردم فیلمهای بهتر و بیشتری بازی کند؛ به حول و قوة الهی! پنهلوپة خوشکل هم که باهاش همبازی باشد دیگر چه بهتر! آخی، پوستش را ببین! 2. اژدها: ئه تو فیلم اسکایفال و دزدان دریایی کارائیب 2017 رِ نداری؟ من: نااععع! اژدها: خمره! خاوییر باردم دارن همهشون ها! (اخم و قهر و نگاه...
-
چون حالا من هم یکی از کسانیام که «میدانند»
پنجشنبه 25 بهمن 1397 21:25
آخ آخ آخ! باید [این فیلم] را دوباره ببینم که! چه کردی آقای فرهادی؟! داشتم ویدئوی آواز توی عروسی را میدیدم، ویدئویی مونتاژشده بود و در جایی، اولین برخورد ایرنه با پاکو را نشان میداد. وااای! آنجا که همدیگر را بغل کردند! اشکم درآمد!
-
نویسنده و کارگردان جدید گات: سندباد
پنجشنبه 25 بهمن 1397 14:11
از امیلیا کلارک در نقش دنریز/س (بعضیها با ز تلفظش میکنند و بعضیها با س) خیییلی کم خوشم میآید و خوب شد ابتدا در همین نقش و با همین رنگ موها دیدمش. بهنظرم کل ابهت و زیباییش در موهایش است. البته گاهی مدل نگاهش و ابرو بالا انداختنش ، که مثلاً قرار است تأثیرگذار باشد، اصلاً جالب و برایم جذاب نیست. ولی خودش بانمک است و...
-
از دیوانگیها
پنجشنبه 25 بهمن 1397 13:50
ـ دلم میخواهد Volver و همه میدانند را روی فلش داشته باشم و مدام بگذارم پخش شوند تا فضایشان در فضای خانه جاری شود. ولی میدانم که از کار و زندگی و تفکر منطقی بازمیمانم. چون برخلاف خیلی چیزهای دیگر که کافی است تا صدایشان بپیچد و من دلم خوش باشد، باید به تصاویر اینها نگاه کنم تا آرام شوم. ـ در دهانم اشتهای...
-
حالا وای وای... وای وای وای وای!
پنجشنبه 25 بهمن 1397 13:18
آهنگهای فیلم همه میدانند را با لطایفالحیل پیدا و دانلود کردم و همان اولی را خیلی بیشتر از همه دوست دارم. به آنها گوش میکنم و یاد لحظات ابتدایی فیلم میافتم که، بدون هیچ شناختی از شخصیتها، داشتم حدس میزدم با توجه به بحرانی که قرار است در فیلم رخ بدهد، کار کدامیک از آنها ممکن است باشد. اول از همه به داماد جدید...
-
آرزوهای کتابی و فیلمی
چهارشنبه 24 بهمن 1397 20:37
از وقتی آن کتاب دوستداشتنی زویا پیرزاد را خواندهام، مدام دلم چنین داستانهایی را میخواهد. دقیقاً همینطوری، و نه حتی شبیه دیگر آثار خود زویا پیرزاد. خیلی بهزور و بهسختی رفتم سراغ آن کتاب کتوکلفت فانتزی نیمهکارهمانده. یعنی آنچنان توی آن فضای نازنین گیر کردهام که فانتزی هم صدایم نمیکند! توی داستانهای قشنگ و...
-
دانستن، رمز بهفنانرفتن
چهارشنبه 24 بهمن 1397 20:24
[ همه میدانند ] عالی بود! خیلی دوستش دارم! با آن خانههای روستایی اسپانیایی و کاشیهای خوشرنگ و نقششان و آن اتاقهای بیشمار و درهای چندگانهشان و پنجرهها و ... نفسم میگیرد وقتی فکرش را میکنم! و خانة پاکو و مزرعهاش ... عالی! خانة محبوب همیشگی مناند این خانهها. فیلم [ Volver ] هم از این خانهها داشت و این دو...
-
گوشماهیهای عزیز
دوشنبه 22 بهمن 1397 22:43
«بعدازظهرِ روزی که قرار بود فردایش برای همیشه به تهران برویم با مادرم به ساحل رفتیم. کیسة بزرگی همراهم بود. پر از گوشماهیها و سنگهایی که سالها جمع کرده بودم. روز قبل، پدرم دادوفریاد راه انداخته بود: یک کامیون جدا باید بگیرم فقط برای بردن آشغالهای تو. بریز دور! ... روی تنة درختی نشستم و کیسه را خالی کردم. به...
-
اختتامیهای بر بینوایاننوشتهها
دوشنبه 22 بهمن 1397 12:18
بینوایان خیلی خوب بود و دوستش داشتم و جزئیات داشت اما زیادهگویی نداشت. آنقدر قشنگ، آنقدر دلنشین، که وقتی ژاور با قدمهای مصمم رفت کنار رودخانه، دلم میخواست اینجای داستان کلاً عوض شود و وقتی پایش را آورد پایین و نگاهش سست شد خوشحال شدم. اما بعدش که بلافاصله برق نگاهش تغییر کرد، آنقدر این تصمیمگیریاش خوب نشان...