این «فلان»ی که منم

دیروز، مثل برق‌گرفته‌ها، یادم آمد چقدر شبیه کالوین در فیلم Then Came You شده‌ام! وقتی فیلم را می‌دیدم، خیلی خوشحال و ترسان، به همین شباهت فکر می‌کردم اما بعد یادم رفت. یادم رفته بود تا اینکه دیروز دوباره یادم آمد؛ حتی همة آن چک‌کردن‌های وسواسی و ترسناک را!

Image result for then came you movie

امروز هم دارم به این فکر می‌کنم که چقدر زمینة ذهنیاتم عوض شده؛ خیلی قبل‌تر، عادت داشتم به جزءجزء آرمانشهرهای زیبایم فکر کنم و چقدر از اندیشیدن به آن‌ها شگفتزده و خوشحال می‌شدم. اما واقعاً دیگر به حدی رسیده‌ام که خشت‌ها و سنگ‌های خیلی از آن فضاها اغلب ویران شده و فروریخته (و این نه خوب است نه بد؛ چون نشان از نزدیک‌شدنم به واقعیت هم دارد) و متأسفانه این وسط‌ها جا برای نفوذ خرده‌فکرهای مخرب باز شده. این بخش دومش است که ناجور است.

ظاهراً کالوین وضعیتش بدتر از من بود ولی توانست به آن نقطة روشن برسد و من مانده‌ام با نقاط روشنی که مدام چشمک می‌زنند و خودشان هنوز در حل معمای وجودشان درمانده‌اند!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد