دیروز دیدم متنی با عنوان «نامهای عاشقانه از دختری در عهد قاجار؛ نمونهای از نامهنگاریهای قدیمی» جایی درج شده و گویا دستبهدست میشود. جسورانه و شاید متفاوت بود. امروز شخصی نوشته بود که گویا واقعیت بیرونی ندارد و بخشی از داستانی است که بهتازگی منتشر شده. یادداشت خود نویسنده را درمورد کتابش هم ضمیمه کرده بود که خیلی از آن خوشم آمد و اینجا قرار میدهمش:
مجموعة پریدخت، با زیرعنوان «مراسلات پاریس طهران»، شامل نامههایی است که به زبان و نثر قاجار نوشته شدهاند و داستانهای عاشقانهای دارند. در این کتاب نامههایی بین شخصی به نام سید محمود، که در فرانسه درس طبابت میخواند، و پریدخت، که در تهران است، ردوبدل میشود. در میان چهل نامه، خردهقصههایی روایت میشود.
[نامههایی از تخیل نویسندة کتاب، نه پریدخت و سید محمود.]
این کتاب ۱۴۰ صفحهای بهتازگی درانتشارات قبسات، که همان مهرستان قدیم است، با تیراژ ۲۰۰۰ نسخه و بهای ۲۲ هزار تومان منتشر شده است.
در چکیدهی این کتاب آمده است:از عشق ناگزیریم و بدان محتاج، چونان تشنه از آب. اجدادمان در غارها آب مینوشیدند و بر دیوارة غارهای اساطیری، چشمهای دخترک قبیلة بالادست را در سوسوی نورِ کمرمقِ آتشی در میانة غار نقاشی میکردند. فرزندانمان هم در آینده در سفینههای فضایی آب مینوشند و دلشان برای یکی لک میزند و بر شیشههای بخارزدة سفینهشان ناخودآگاه، چشمهایش را شاید نه، ولی نامش را حتماً خواهند نوشت. این سیاهه روایتگر یکی از این عشقها است در برشی از تاریخ سرزمینی که بسیار دوستش دارم. راستش را بخواهید قصه از یک شب زمستانی شروع شد؛ همان شبی که آویشن مینوشیدم و از گرمای جوراب حولهایام لذت میبردم. ناگهان در سرم صدای گریههای پریدخت پیچید و آویشن را دو تا کردم و نشستم پای حرفهای پری. از سیدمحمود گفت و نامههایشان. رسول امانتداری بودم که مبعوثم کرده بودند برای روایت عشقشان.... آنها گفتند و من نوشتم. بخشهایی از آن را در صفحة مجازیام منتشر کردم و بسیار استقبال شد. پس از آن نوشتم و خط زدم، نوشتم و خط زدم تا دستآخر همین شد که میبینید. آلفرد هیچکاک جایی گفته بود: «زنهای قصههایتان را اذیت کنید، مردم دوست دارند» و بدینوسیله همینجا از پریدختخانم معذرت میخواهم. زندگی خودش بود و من فقط راوی بودم. دیگر فکر نمیکنم حرفی مانده باشد.
ایسنا