-
پیداشدن، مثل خرگوش [1]
سهشنبه 25 دی 1397 21:55
کتاب درمورد خرگوشی عروسکی است از جنس چینی، متعلق به ابیلین و محبوب او. دخترک خیلی به او محبت میکند اما ادوارد بیشتر متوجه خودش است و احساس محبتی به ابیلین ندارد. خرگوش، از بین فصلهای سال، زمستان را بیشتر دوست میداشت چون زمستانها خورشید زودتر غروب میکرد و پنجرههای اتاق پذیرایی زودتر تاریک میشدند. آنوقت ادوارد...
-
راستی، همان 7 سال پیش، جلد کتاب از شیرازهاش غلفتی جدا شد!
سهشنبه 25 دی 1397 17:11
بالاخره سرزمین خیالی من را، بعد از فلان و اندی سال که داشتمش، خواندم. یادم است که یکی از کتابهای پسا هری پاتر یام بود. خودم انتخابش کرده بودم. چون بعد از دو دور خواندن هری ، احساس میکردم در باتلاقی گیر کردهام که ناراحتم میکند. این کتاب و جلد اول پندراگن را، بهاعتبار مترجمش که مترجم هری پاتر ها بود، انتخاب کردم....
-
دشت پارسوا- 1
دوشنبه 24 دی 1397 08:13
امیدوارم اگر بگویم هنوز به کیانیک امیدوارم کتک نخورم حتی درمورد لحظات پایانی کتاب اول، فکر میکنم در جلد بعدی به چیز دیگری تبدیل شود و این فقط پایانی نفسگیر برای جلد یکم باشد تا با هیجان لازم سراغ جلد بعدی برویم. امیدوارم آبتین و رازیان به همین زودی و راحتی حرام نشوند! انتخاب اسم شخصیتها: خوب بین اسامی، از جاریا...
-
«بر تارم زخمة لا میزن، راه فنا میزن» [1]
چهارشنبه 19 دی 1397 10:11
غایت من برای خوانندگی همایون شجریان در «رو سر بنه به بالین» یا «با من صنما» است، خود شجریان که نگو نگو نگو! یا آن آواز پرشور در آلبوم عبور ، آنجا که معتمدی میگوید: اووووو خیره بر من، مَ....ن به او خیره ، محشر است! دلم میخواهد اگر خواننده میشدم اینطوری آواز میخواندم. موارد دیگر آنجاهایی است که در آهنگهای...
-
شوالیة پیاز
چهارشنبه 19 دی 1397 09:57
فقط از یک کار استنیس براثیون خوشم میآید و اینکه هر غلطی بکند، نظر سر دووس برایش مهم است و بهراحتی از او نمیگذرد. ـ فصل سوم را تامام کردم!
-
دوبارهنوشت
شنبه 15 دی 1397 11:06
یعنی پسر بزرگه قشننننگ خودِ جیمز سیریوس پاتره!
-
میانة فصل ششم
شنبه 15 دی 1397 10:59
1. مدتی است دیگر اپیسودهای HIMYM برایم جدید شدهاند. فکر کنم بعد از آن دیگر پیش نیامد که آن سالها، از شبکة مرحوم فارسیوان، بقیهاش را ببینم. فقط زوئی را یادم هست و شوهر کاپتانش که، بعد از مدتی وقفه، یکـ دوبار دیدم. باید بگویم خیییییییلی سریال خوبی است! بعضی اپیسودهاش عالیاند؛ مثلاً [نفرین بلیتز] که خورخه گارسیا...
-
از پوست نارنگی مدد
پنجشنبه 13 دی 1397 08:26
آن وقتها قدم به آینههای خانه نمیرسید و از طرفی هم، در بچگی، شانس زندگی در خانههای حیاطدار و خانههایی را داشتهام که برای منِ کوچک آنقدر بزرگ بودند که کلی فرصت اکتشاف و سرگرمی در کنجهای آن داشته باشم. آینهها همیشه خیلی کم بودند و نهچندان بزرگ و در مسیر رفتوآمد همیشگی توی خانه نصب نشده بودند و من به صرافت...
-
سودای شیرین من
پنجشنبه 13 دی 1397 07:58
انقدددددددددددر خوشم اومد ازش که دلم خواست از دو زاویه تصویر قشنگش رو ذخیره کنم: و این، این خدایگان: ای وای دلم، وای دلم، وااای دلممم:
-
بهلطافت بنفشه
چهارشنبه 12 دی 1397 09:28
دوشنبه، دوشنبة عالی! دوشنبة بهترینِ دوشنبهها! بعضی لحظاتش یاد ساعتهایی میافتادم که سر کلاس دکتر ح. برای درس عرفان و تصوف مینشستم. ـ مادربزرگم دارد تبدیل به سایه میشود [1] برای همین، وقتی به او فکر میکنم، نمیتوانم مطمئن باشم از فعل زمان حال هم میشود برایش استفاده کرد یا نه. به هر صورت، چون انرژیاش در همان...
-
تشبیه زندگی به شطرنج
سهشنبه 11 دی 1397 19:04
دیگر دیر شده بود؛ خیلی دیر. اما هرطور بود تمامش کردم. هم دلم میخواست با دقت بیشتری صد صفحة آخرش را میخواندم هم خیلی راحت از آن گذشتم. سیرک شبانه را دیروز تمام کردم و دستکم از روی پنجاه صفحة آخرش شلنگتخته انداختم تا به صفحة آخر رسیدم! شاید هم حتی بیشتر؛ هفتاد ـ هشتاد صفحه. حالا که تمام شده، انگار ذهنم بیشتر درگیر...
-
معاینة فنی!
شنبه 8 دی 1397 06:09
این فیلم را کامل ندیدهام ولی در جریان اصل داستان هستم. آن دفعهای هم که دیدمش خیلی ناراحت شدم برای همین نتوانستم وقت بگذارم و کامل ببینمش. اما دیشب که اتفاقی چند دقیقه از صحنههای آخرش را میدیدم، خیییلی خوشم آمد که منصور (؟)، با بازی حامد بهداد، برگشت گفت: ..دم به اون مغازه! حرفی بود تو مایههای متعهدبودن به همان...
-
دیشب اومده بود خندوانه واسه ادابازی
جمعه 7 دی 1397 23:29
ئه من دیشب گفتم این شبیه همونیه که تو کلیپ سوسن خانوم و اینا میخونه ها! نگو خودشه!
-
هنوز هم از این آدمها پیدا میشوند
جمعه 7 دی 1397 23:27
1. از اینهایی که : همین الآن آمدم اینجا درمورد «یک دستةدیگر» بنویسم که با یکی از اهالی «این دسته» مواجه شدم؛ از اینها که مینویسند «بسیار عالی بود به ما هم سر بزنید»؛ دقیقاً با همین عبارات. 2. اینها مسلمان نیستند! چندین شب است که ساعت 11 به بعد میآیند توی پارکینگ و قارپ، قارپ، قارپ، پینگپونگ بازی میکنند.
-
Ahoy
جمعه 7 دی 1397 22:43
ـ چراغ اتاق وسطی هنووز روشن است! بابابرقی هم کاری به کارم ندارد. از انیمیشنهای مورد علاقهام جاسپر و اِما و شیرینکاریهایشان اعتراف میکنم آن شبها که پخش میشد بهدقت نمیدیدمش؛ فقط صداش که شنیده میشد و گاهی ز زیر چشم نگاهی به صفحة تلویزیون داشتم و آن همه رنگ و طرح شاد بیادعای بیدریغ را میدیدم دلم آرام بود....
-
گزارش اقلیتطور و چراغی که روشن است
جمعه 7 دی 1397 19:26
جاروی هال: تیک سرزدن به آشپزخانه و آمادهکردن دو لیوان دمنوش: تیک نوازشکردن کیکها: تیک شیطانی چراغ اتاق وسطی هنوز روشن است ـ چند روزی است متعجب و کمی ناراحتم بابت اینکه چرا خوابالو و سرگیجهمند و زود-خسته-شو شدهام. طی نیمساعت گذشته و تفکر منطقیتر در باب احوال مبارک، به این نتیجه رسیدهام که دو نیمة روزم با هم...
-
پدفوت در لیلیپوت
جمعه 7 دی 1397 19:02
فیلم دوم جانوران شگفتانگیز را دیدم. ته ذهنم توی هر لحظه منتظر هیجان و پیچش بیشتری بود اما حالا ناراضی نیستم. به هر حال، هنوز بخش سوم فیلم مانده و جنایات گریندلوالد باید رابط بین بخش اول و سوم باشد. نَگینی و ماجراش خیلی خوب بود؛ همچنین گذشتة لیتا لسترنج و هنرپیشهاش. این وسط، تینا طفلک، یکجور بهدور از انصافی، عنصر...
-
روباههای من
جمعه 7 دی 1397 18:53
[این کتاب] هم، که تصویرگریهاش دلم را برده بود، ترجمه و منتشر شد ولی نمیدانم چرا از نزدیک که دیدمش و ورقش زدم دیگر چندان بهش متمایل نبودم!
-
این مدلی که من باشم
جمعه 7 دی 1397 18:41
جاروبرقی وسط هال خاموش است و منتظر تا بقیة مأموریتش را انجام دهد؛ تلویزیون روشن است چون فیلم هری پاتر و جام آتش دارد پخش میشود (الآن رسیده به ابتدای مرحلة مسابقة سه جادوگر) و همین که صدای شخصیتها و موزیک و سروصدای فیلم به گوشم میرسد قلبم را گرم میکند؛ چراغ اتاق وسطی روشن است تا یادم نرود در آن اتاق کار نیمهتمامی...
-
چه قلم قشنگی!
جمعه 7 دی 1397 18:02
ᗷᗩᒪᒪEᖇIᑎᗩ
-
خجالت و این حرفها دیگر برایش مهم نبود
جمعه 7 دی 1397 18:00
یکی دیگر از دلایلم برای دوستداشتن نویل آنجا بود که خیلی سریع داوطلب رقصیدن میشد
-
ملاقات با غریبه
یکشنبه 2 دی 1397 09:19
دیشب خیلی اتفاقی [ فیلمی از وودی آلن] دیدم. همان ابتدای فیلم، نام بازیگران بهترتیب الفبا: آنتونیو باندراس. اوه! حتماً باید ببینمش. غریبه، غریبهای که، جایی از زندگیات، میبینی منتظرش هستی تا بیاید و اوضاع را درست کند یا رنگ واقعی زندگیات را به تو نشان بدهد. حتی اگر بلندقامت و تیره/ تیرهپوش هم نباشد. فیلم خیلی خیلی...
-
وردی برای جذابشدن فیلم
چهارشنبه 28 آذر 1397 08:38
اووع اوووع! وقتی فیلم جنایات گریندلوالد آمده باشد، حتی با هاردساب کرهای، حاضرم ببینمش. دیشب حدود یک ساعتش را دیدم و هنوز بهاندازة فیلم اول جذبم نکرده. بیشتر اشتیاق من بابت حضور دامبلدور (جود لا) بوده که تا اینجا، با شیطنت، فقط یک صحنه حضور داشته است. امیدوارم بعداً بیشتر شود. از ملاقات دوباره با جیکوب کووالسکی هم...
-
شعبدهباز
دوشنبه 26 آذر 1397 23:34
برای اینکه به محدودیتهات غلبه کنی، باید اول اونا رو خوب بشناسی. سیرک شبانه [1]، ص 37 ـ امروز بدون موزیک رفتم و آمدم. البته نیمساعت آخر برگشت را از گوشی مدد جستم و چندتا آهنگ انرژیبخش خودم را مهمان کردم. امپیتری قِرَش گرفته بود و شارژش الکی خالی شد! من هم 90 صفحه از کتابی که دستم بود خواندم و راستش بهم نچسبید [2]....
-
گرگهای توی دیوار
یکشنبه 25 آذر 1397 21:10
گرگهای توی دیوار ، نوشتة نیل گیمن، ترجمة فرزاد فربد، تصویر سازی از دیو مککین، انتشارات پریان، 1396. جایزة انجمن علمیـ تخیلی بریتانیا (2004)؛ کتاب سال بهانتخاب کودکان (2003)؛ بهترین کتاب تصویری کودک بهانتخاب نیویورک تایمز (2003) گروه سنی ب لوسی یکروز سروصدایی از توی دیوارهای خانه میشنود و متوجه میشود دیوارهای...
-
بوتهزار و درختستان
یکشنبه 25 آذر 1397 19:43
ـ فانتزی جدیدم این است که یک روزی، با حال و دل خوش، بروم از نزدیک درختهای سکویا را ببینم و به پوستشان دست بکشم و بینشان راه بروم. ـ طبق معمول این سه هفتة آلموندخوانیام، تصمیم گرفتم توی کتاب آخری که خواندهام کیت باشم؛ البته دختر. دختری به اسم کیت (Kit).
-
ای وای دلم!
یکشنبه 25 آذر 1397 11:37
ـ بوتهزار کیت را تمام کردم و بخشی از قلبم را در آن جا گذاشتم؛ بخشی بزرگتر از آن که در قلب پنهان جا گذاشته بودم. تصمیم گرفتم آرامتر کتاب بخوانم حتی گاهی، به عادت معهود دوران کودکی و نوجوانی، برگردم بعضی صفحهها را مزهمزه کنم و چندباره بخوانم. خلاصه اینکه «آهستهتر وحشی» شوم. ـ جمعه غروب در باتلاق ولع خواندن کتاب و...
-
اعترافنامه
یکشنبه 25 آذر 1397 11:24
ــ دارم به پادکستی گوش میدهم که سعی میکند دژاوو را توضیح بدهد و توجیهات آن را بگوید؛ شاید آن را «علمی» کند؛ چیزی که احتمال دارد باعث ریختن برگهای جذابیت و غرابت و فانتزیبودن دژاوو در ذهنم بشود. ولی خطر میکنم و به گوشدادن ادامه میدهم. واقعیت جایی در وجود انسان و در زمانی است که احساس روشنایی از درون بدن حس...
-
حال و احوال
یکشنبه 25 آذر 1397 10:55
«مشکل دنیا این است که انسانهای باهوشْ پُرند از شک و تردید. حال آنکه آدمهای احمق از اطمینان لبریزند.» ــ چارلز بوکوفسکی [1] به میزان درست/ غلطبودنش و آهونالههایی که میشود از دست گروه دوم سرداد کاری ندارم. مهم این است که چندبار توانستهایم مچ خودمان را، در آن حال اطمینان و لبریزبودن از آن، بگیریم و حماقتمان را...
-
ذهن شیرین
یکشنبه 25 آذر 1397 10:47
یک وقتهایی با خودم فکر میکنم «ای دل غافل! چه همه گذشته و من دژاوو نداشتهام/ نشدهام (؟)». این احساس وقتی بچه بودم خیلی بیشتر بود و فاصلههاش خیلی خیلی کمتر؛ طوری که برایم عادی شده بود و گاهی منتظرش بودم یا میفهمیدم دارد میآید. بعد سریع میآمد و پررنگ پررنگ میشد اما فقط در حد چند صدم یا دهم ثانیه،و بهسرعت شروع...