-
بازسازی
پنجشنبه 14 شهریور 1398 13:25
1. آههههه! بروکن عزیزمان دیشب تمام شد. اتفاقهای عادی ولی بزرگ و دگرگونکنندهای برای آدمهایش رخ داد که بدون ماجراجویی و تعلیق غلیظی نقل شدند و وقتی مایکل با خودش به صلح رسید (خودش را بخشید)، دیگر دستهایش نلرزیدند و همان موقع هم دیگران آمدند و نشان دادند او را بخشیدهاند و با او در صلحاند. 2. دیروز و پریروز میل...
-
حملة کرفسی
چهارشنبه 13 شهریور 1398 07:42
دیروز عصر، یک بوته کرفس خوشرنگ تقریباً آبدار و گنده خریدم؛ خیلی گنده، شاید اندازة پای بچهفیل. من همیشه قدری از کرفسهای تازه را به این امید نگه میدارم که شاید با هویج آب بگیرم و معمولاً اینطور نمیشود. اما تا تازهاند بخارژزشان میکنم یا ساقههای نازکشان را خام مصرف میکنم. بعد هم که کمی از ریخت افتادند، تفتشان...
-
از آن تردیدهای همیشگی بیجواب
سهشنبه 12 شهریور 1398 09:52
نمی دانم ممنون باشم یا شاکی از کسی که به من لم دادن نیاموخت. ــ عباس کیارستمی در یکی از بهترین حالتها، آدم میشود کیارستمی. در حالتی دیگر هم، گاهی لم می دهد و تردید میکند، لم میدهد و تردید میکند، لم میده... و حیف است اگر از لمدادنش لذت نبرد! تردید خوب است اما اگر تبدیل به چرخهای بشود که مأموریتش کوفتکردن...
-
از مجموعه کتابهای «روزی روزگاری، روباهی»
سهشنبه 12 شهریور 1398 09:50
-
حلالزاده و دایی
دوشنبه 11 شهریور 1398 09:51
گفته بودم که کیت از دخترکشترین عناصر سریال بوده اما شخصیت جان اسنو آنقدر عالی و تأثیرگذار و ستودنی است که بیشتر همان باعث شده از کیت خوشم بیاید. نقشش را هم خوب بازی کرده. کاش ند آنقدر فرصت داشت تا حقیقت را به جان و کت بگوید! کاش کت از سالها قبل حقیقت را دربارة جان میدانست! این حتی خیلی خیلی مهمتر بود از اینکه...
-
چهارشنبة عزیز
شنبه 9 شهریور 1398 08:25
بهجرئت میگویم که چهارشنبة گذشته، ششم شهریور، یکی از بهترین روزهای زندگیام بوده؛ از آن روزهایی که خیلی منحصربهفرد و پر از خوبیهای کوچک و بزرگ است (البته نه خیلی بزرگ و خاص و یگانه؛ همان چیزهای معمول که وقتی سر جای خود باشند، بهترین میشوند) و مهمتر از همه اینکه صاحب روز از خودش راضی است. چیزهای عادی، ولی مهم این...
-
باگشت شیرین ام. پی. تری. قدیمی به آغوشم و بازگشت من به آغوش نظم و خاطرات آرامشبخش
چهارشنبه 6 شهریور 1398 07:53
قیمه را گذاشتم که بپزد. دستهایم بوی پودر زردچوبه و زعفران گرفتهاند؛ بوی نانهای خشک آن سالها، بوی آشپزخانة بزرگ قدیمی مادربزرگم در آن شهر دور خشک پرامید، که امید شیرین من شده در این صبح. سرصبح، سه کتاب از هری پاتر ، با صدای فرای، دانلود کردم و بخت یارم بود و توانستم کسری کتابهای نغمه ام را هم بیابم و آمادهشان...
-
فصل سوم، اپیسود 18
سهشنبه 5 شهریور 1398 09:14
بله خب! نمیشود انکار کرد که کیتی مونتگمری هم زمانی دیوث عظمایی محسوب میشده: کیتی: گرگ، یادته بچه که بودی گفته بودم به نیش زنبور حساسیت داری؟ خب... اینطور نبوده. من از خودم درآورده بودم. گرگ: (متعجب) ت.. تو از خودت درآورده بودی؟ کیتی: ای بابا! وقتی کوچیک بودی هی دوست داشتی بری بدویی اینور اونور و خودت رو کروکثیف...
-
زکات دانلود مجانی
یکشنبه 3 شهریور 1398 17:19
کتابهای صوتی هری پاتر را میتوانید از این سایت، مجانی،دانلود کنید: [https://potteraudio.com/] من کتاب ششم با صدای استیون فرای جان را آمادة دانلود کردم. بهتدریج، آنهای دیگر را هم خواهم گرفت. البته نوشته که برای دانلود، باید عضو شوید. من توانستم راه عضویت را دور بزنم. روی تراکها (که به تعداد فصلهای کتاباند) کلیک...
-
در حالوهوای هفت اقلیم
یکشنبه 3 شهریور 1398 07:50
بعضی وقتها توی سرم وو ل میخورند... 1. مثلاً خندههای امیلیا کلارک. بعضیهاشان قشنگ و جذاب و پرانرژی است ولی نمیدانم چرا بیشترشان اغراقآمیز و زیادی پررنگ و توچشمفرورونده و نامتناسب و بلاه بلاه بهنظرم میرسند! لینا خودش خیلی خوشکل است و صحبتکردنش هم بامزه؛ حتی آن مدل حرکتدادن و شکل فکّش، که درمورد کایرا نایتلی...
-
درخشش بیانتهای قفسههای چوبی برای من و قلبم
شنبه 2 شهریور 1398 22:22
ماه پیش که رفته بودم کتابخانه، در قفسهای که دنبال چیز دیگری بودم، دو کتاب از منصور ضابطیان را دیدم که یکیش را بیدرنگ برداشتم؛ دیگری را هم گذاشتم برای مراجعهبعدی. چند کتاب خوب دیده بودم که بهکلی قصد قبلی را، برای بررسی آن قفسه، کنار گذاشتم و «حالا اینها بماند برای بعدتر»گویان، سر به دشت خوشبختی گذاشتم و مثلاً...
-
قرمز آلمودوواری
جمعه 1 شهریور 1398 21:59
1. این جکهایی که میگویند «وقتی داری شبکة چهار نگاه میکنی و ناگهان پدرت سرمیرسد...»، همانها که یعنی سر بزنگاه، صحنهای پخش میشود که اصلاً انتظارش را نداشتی و مطابق شأن کسی که ناگهان حاضر شده نیست، امروز عصر برای من هم پیش آمد! وسط فیلم جدید آلمودووار، همسرم آمد توی نشیمن و همان موقع هم، در صحنهای جانانه و...
-
سفیدی تو از من
چهارشنبه 30 مرداد 1398 20:09
نوشته: کشف داروی ضدسفیدی مو خیال همه را راحت کرد. والله با این عکسی که گذاشته، من یکی نهتنها از این شکل سفیدی مو ناراضی و مشکلدار نمیشوم که حتی آرزویش را دارم! مش مفتکی به این زیبایی!
-
اشتباهی ِ جالب
دوشنبه 28 مرداد 1398 16:23
1. [بورجیا] را بلافاصله بعد از سریال مدیچی شروع کردم بلکه آبی باشد بر آتش آنهمه صحنة ناراحتکننده در دو اپیسود آخر. سارا پریش چقدر خوب نقش مادرها را بازی کرد؛ مادری دوستداشتنی، قدرتمند و و خوشفکر. چقدر هم خوشکل است! ارتباطش با پسرهایش را خیلی دوست داشتم. وقتی در راه کلیسا، دست جولیانو را در دست گرفت و بوسید؛ چقدر...
-
رسائل و مسائل
دوشنبه 28 مرداد 1398 00:33
رسد آدمی به جایی که مطمئن نباشد با چندتا نقطة ورپریدة دربهدر چه باید بکند! ـ آن ده دقیقة آخر سریال را گذاشتم فردا صبح ببینم. الآن هم به عوامل، بابت انتخاب هنرپیشههای خاص برای نقش ضدقهرمانهای اصلی، حق میدهم. اینطوری تقابل بین دو قطب بهتر درک میشود تا اینکه بتوانی یکسره و با اطمینان، فقط یک جانب را برتر ببینی و آن...
-
پایان «مدیچی»/ پایان پاتزی
دوشنبه 28 مرداد 1398 00:06
امروز صبح مدام به این فکر میکردم که آیا این دو پاتزی چموش به فصل سوم هم میرسند؟ (وقتی آنتاگونیستها را از بین بازیگران جذاب و خوشصدا انتخاب میکنند، چطور آدم دلش میآید پایان کار آنها را ببیند؟) اما وقتی سرشب با خبیثانهترین کارشان مواجه شدم و نفس در سینهام حبس شد، دیگر چندان برایم مهم نبود. نفرت، نفرت، نفرت؛ باز...
-
خیابانی پر از اعداد
یکشنبه 27 مرداد 1398 23:59
قدمزدن در خیابانی که پر از عدد است، خیابان چهار...، برایم به غوطهورشدن در یکی از رؤیاهای شیرینم میماند. خیابان عددها سرشار از شگفتی است؛ شگفتیهایی که طی دههها در خودش حفظ کرده، تغییر داده و هر زمانی به نوعی جلوهشان بخشیده است. امروز در یکی از شمارههای بزرگ این خیابان، قشنگترین شهر کتاب عمرم را کشف کردم. خود...
-
مدیچی
شنبه 26 مرداد 1398 21:16
از فصل دوم فقط دو اپیسود برایم مانده؛ فصل سوم هنوز پخش نشده و بدددجور دلم پیش ین خاندان مدیچی است! حتی نگران فرانچسکو پاتزی هم هستم. فرانچسکو، از دید من، مثل درکو ملفوی است. راستش تمایلش به مدیچیها را تحسین میکنم ولی بازگشتش به سمت خانوادة خودش ناگزیر بود. خودم را که جای او میگذارم، پیش مدیچیها همیشه یکی از افراد...
-
مدیچی، فصل دوم، اپیسود 5
پنجشنبه 24 مرداد 1398 21:59
ـ یاکوپو پاتزی، روباه پیر موذی! [1] وقتی داشت پیش نوولای معصوم اشک تمساح میریخت، چقدر دلم برایش سوخت و چقدر آن صحنه قشنگ بود. کاش واقعی بود؛ نه نقشهای برای خانمانبراندازی. طفلک فرانچسکو! ـ فرانچسکو! به خودت بیا، مرد! امیدوارم تا پایان این فصل کار درستی انجام بدهی؛ بهخصوص در حق نوولا. ـ چقدر برای بیانکا و همسرش...
-
اوه، لامصصب!
پنجشنبه 24 مرداد 1398 11:11
ترکیب کرم مرطوبکنندة سیو و اسپری ضدآفتابم بیهوا مرا انداخت در آن روزها، آن اتاق بزرگ نیمهتاریک ساکت انتهایی خانة سر کوچة مادربزرگم، که فکر میکنم در چندتا از خوابهایم در آن فضا معلق بودهام، و صاف مرا انداخت کنار آن کیف سامسونتهای عجیب سنگین و بزرگ و قهوهای تپل و مهربان پدرم و ترکیبی از بوی ادکلن کبرای سبز و...
-
مدیچی، فصل دوم، اپیسود 4
پنجشنبه 24 مرداد 1398 10:01
1. به احترام فرانچسکو پاتزی، کلاه از سر برمیدارم. 2. این صلحطلبی لورنزو را خیلی خیلی دوست دارم؛ ارتباط قدرتمند او با اعضای خانوادهاش؛ بدهبستانهای عاطفی و سیاسی و فکری با پدر و ماردش؛ ابراز علاقههایش به برادر و خواهرش و دوستانش، همه را میستایم اما درمورد ارتباطش با کلاریس، تف تو روحت لورنزو! لورنزو ترکیب خوبی از...
-
وای چشمهاش!
چهارشنبه 23 مرداد 1398 08:52
و یادم رفت بگویم که: چند روز پیش، آن نسخة دیوید کاپرفیلد را دانلود کردم که دنیل ردکلیف کوشولو و مکگونگال در آن بازی میکنند!
-
خش بر آینه
سهشنبه 22 مرداد 1398 23:21
[تردید را زیستن چه باشکوه حکمتی است] عاشق این جمله شدم؛ بهخصوص در دل متنش.
-
انیمهبینی در وقت اضافه
سهشنبه 22 مرداد 1398 21:24
انیمة The Boy & the Beast خیلی خییلی خیییلی بهم چسبید و فکر میکنم بهترین انیمهای بود که تا حالا دیدهام. شخصیت رن/ کیوتا خیلی شبیه منِ کودکیام بود؛ حتی آنچه که بعدها شد از تصویرهای همان سالهایم از آیندة خودم و از آرزوهای امروزم است! کایده، یوزن، کوماتتسو را هم خیلی دوست دارم. ارتباط بین کیوتا و کوماتتسو عالی...
-
اشارات «آرزو»ییاش خیلی خوب بود
سهشنبه 22 مرداد 1398 11:13
بعد از دیدن نیمة دوم فیلم جدید علاءالدین: شخصیت جزمین، با آن اسم قشنگش، و حضور قالیچة پرنده خیلی خیلی زمینه را برای این فراهم میکنند که داستان کاملاً ایرانی باشد. به اصل داستان کاری ندارم؛ اینکه صحنة رقص را بیشتر به هندی نزدیک کرده بودند و حتی اسم «شیرآباد»، که شبیه نام شهرهای هندی بود، باعث شد به خودم حق بدهم روایتی...
-
رنج و شکوه
سهشنبه 22 مرداد 1398 10:45
لینک دانلود فیلم آلمودوواریِ باندراس و پنهلوپه جان را که دیدم، از خوشحالی صدای تارزان درآوردم! اسم آن با رمان گرین فرق دارد و طبعاً داستان هم. دلم خواست آن کتاب را دوباره و با دقت بیشتری بخوانم.
-
بله، کازیمو خیلی باهوش بود/ سایة پدران
سهشنبه 22 مرداد 1398 10:41
پییرو مدیچی: پدرم همیشه اصرار داشت من برای کتابخوندن مناسبم نه برای کارهای مردونه. سرتاسر عمرم سعی کردم بهش ثابت کنم که اشتباه میکنه ولی فقط ثابت کردم که حق با اونه. بیانکا: استراحت کن! بهزودی همون فرد سابق میشی. پییرو: نه، نمیشم. در واقع، من هیچوقت چنان فردی نبودم. اپیسود دوم از همین اپیسود دوم مشخص است که فصل...
-
باز هم از آن موارد اتفاقی
شنبه 19 مرداد 1398 19:36
امروز حدود دوسوم از کتاب راز موتورسیکلت من (رولد دال) را خواندم. رولد دال است و انتظارها بر جذابیت کتاب و داستان استوار است. این کتاب، از دید من، هم بامزه و جذاب است و هم نه. کتاب لاغر کوچکی که در یک نشست تمام میشود پر است از نام پرندگان (طبعاً آنها که در دوران کودکی نویسنده پیش چشمش بودهاند) و اطلاعاتی درمورد...
-
در آستانة فصل دوم سریال مدیچی
شنبه 19 مرداد 1398 09:40
از آنجا که بنده ذاتاً عجولم؛ پس چه شد جریان فرزند مادالنا، هان؟ بعد از حدود بیست سال، کی قرار است بگویید چه بر سرش آمده و چه بر او گذشته؟ در واقع، اصلاً علاقهای به دردسر ندارم و داستان این بچه هم، از پیش از تولدش، دردسر بوده ولی دلم میخواهد بدانم الآن کجاست.
-
کتابناکی و جادوی آن «گوهر» «عظیم» [1]
شنبه 19 مرداد 1398 09:34
زیبایی در لحظههاییاست که دوام میآورند؛ لحظههایی که بارها و بارها به ما زندگی میبخشند. ما بر پایههای محکم و قوی خاطرات میایستیم. ما با خوراکی که گذشته برایمان تدارک دیده رشد میکنیم و شکوفا میشویم. ص 53 کتابها گذشته و حال مرا به جلو سوق میدهند و به من امیدواری میدهند که چه چیزهایی را میتوان به یاد آورد....