1. آههههه!
بروکن عزیزمان دیشب تمام شد. اتفاقهای عادی ولی بزرگ و دگرگونکنندهای برای آدمهایش رخ داد که بدون ماجراجویی و تعلیق غلیظی نقل شدند و وقتی مایکل با خودش به صلح رسید (خودش را بخشید)، دیگر دستهایش نلرزیدند و همان موقع هم دیگران آمدند و نشان دادند او را بخشیدهاند و با او در صلحاند.
2. دیروز و پریروز میل شدیدی به خوابیدن داشتم؛ وسط روز هم نشده بود. خوابیدم و تا میتوانستم انرژی ذخیره کردم. یک چیزهایی روی روال خودشان افتادهاند؛ مثلاً عامل همین تمایل به خواب نابههنگام.
3. از صبح تا همین الآن هم داشتم کتاب گویای سوم را از روی متن اصلی مرتب میکردم. خیلی طول کشید ولی خیالم بابت آن راحت شد.