حملة کرفسی

دیروز عصر، یک بوته کرفس خوشرنگ تقریباً آبدار و گنده خریدم؛ خیلی گنده، شاید اندازة پای بچه‌فیل.

من همیشه قدری از کرفس‌های تازه را به این امید نگه می‌دارم که شاید با هویج آب بگیرم و معمولاً اینطور نمی‌شود. اما تا تازه‌اند بخارژزشان می‌کنم یا ساقه‌های نازکشان را خام مصرف می‌کنم. بعد هم که کمی از ریخت افتادند، تفتشان می‌دهم و راهی فریزرشان می‌کنم برای خورش دل‌انگیز کرفس که از معشوقان غذایی من است. اما دیشب همة بوته را طی حرکتی انتحاری خرد کردم و آخرشب هم همه را پختم.

کرفس‌ها تا صبح روی گاز ماندند تا خنک خنک شوند و وقتی بیدار شدم، اولین سؤالم این بود: من با این همه کرفس تفت‌داده‌شده باید چه کنم؟

مسلماً این «چه کنم» از آن «چه کنم»های صریح و عادی نیست که از روی درماندگی باشد؛ بیشتر سؤالی است از خودم که «چرا مثل همیشه قدری ساقة‌ خام درشت آبدار را برای ترکیب با هویج‌های خیالی نگه نداشتی؟» و همچنان که کرفس‌های پرسشگر را توی نایلون‌های کوچک جا می‌کردم، سعی کردم به این فکر کنم که بهتر است مثلاً یکی از این بسته‌ها را بدهم به مامانم.

«ئه، حیف! حالا کی حال دارد دوباره برود کرفس به این گندگی بخرد و برای ترکیب با هویج‌های خیالی تمیز بشویدش؟»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد