ـ یاکوپو پاتزی، روباه پیر موذی! [1]
وقتی داشت پیش نوولای معصوم اشک تمساح میریخت، چقدر دلم برایش سوخت و چقدر آن صحنه قشنگ بود. کاش واقعی بود؛ نه نقشهای برای خانمانبراندازی. طفلک فرانچسکو!
ـ فرانچسکو! به خودت بیا، مرد! امیدوارم تا پایان این فصل کار درستی انجام بدهی؛ بهخصوص در حق نوولا.
ـ چقدر برای بیانکا و همسرش خوشحال شدم.
ـ کاش سیمونتا واقعاً آنهمه زیبا بود که از دید من هم به دردسرش میارزید.
[1] حقش بود برای این شخصیت، به جای روباه، از کفتار یا شغال استفاده میکردم ولی چون هنرپیشهاش لرد استارکمان است، نمیتوانم.