مدیچی، فصل دوم، اپیسود 5

ـ یاکوپو پاتزی، روباه پیر موذی! [1]

وقتی داشت پیش نوولای معصوم اشک تمساح می‌ریخت، چقدر دلم برایش سوخت و چقدر آن صحنه قشنگ بود. کاش واقعی بود؛ نه نقشه‌ای برای خانمان‌براندازی. طفلک فرانچسکو!

ـ فرانچسکو! به خودت بیا، مرد! امیدوارم تا پایان این فصل کار درستی انجام بدهی؛ به‌خصوص در حق نوولا.

ـ چقدر برای بیانکا و همسرش خوشحال شدم.

ـ کاش سیمونتا واقعاً آن‌همه زیبا بود که از دید من هم به دردسرش می‌ارزید.

[1] حقش بود برای این شخصیت، به جای روباه، از کفتار یا شغال استفاده می‌کردم ولی چون هنرپیشه‌اش لرد استارکمان است، نمی‌توانم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد