قیمه را گذاشتم که بپزد. دستهایم بوی پودر زردچوبه و زعفران گرفتهاند؛ بوی نانهای خشک آن سالها، بوی آشپزخانة بزرگ قدیمی مادربزرگم در آن شهر دور خشک پرامید، که امید شیرین من شده در این صبح. سرصبح، سه کتاب از هری پاتر، با صدای فرای، دانلود کردم و بخت یارم بود و توانستم کسری کتابهای نغمهام را هم بیابم و آمادهشان کنم برای دانلود.
Broken میبینیم و با همة تلخیاش، از آن رضایت داریم. جناب شان بین! شما کارتان خیلی درست است!