-
بادیان
شنبه 12 آبان 1397 07:05
رازیانههای خوشبو را خالی کردم توی شیشة کوچک نسکافه؛ بوی مهربان دستها و چشمهای مامانم را میدهند و در پس آن، بوی خونِ گرمِ اعقابم را. بوی رازیانه مثل رقص پریهای مهربان است که مسئول پخش کردن گرد طلایی امیدواری روی سر دنیایند.
-
از «نمیدانم چم شده بود» ها
شنبه 12 آبان 1397 06:50
خب بهسلامتی ملنگبازیام، یک عالمه هایمیم تکراری دانلود کردم و بعد هم شوتشان کردم تو سطل آشغال! دلدارینوشت: عیب ندارد؛ مهم این است که دارمشان.
-
آینهها، آینهها
شنبه 12 آبان 1397 06:48
تو تعطیلات وسط هفته، اپیسود پنجم جاناتان استرنج و آن پیرمرد بدعنق ، با نام «آرابلا »، را دیدم. خیییلی خیلی ازش خوشم آمد! داستان حسابی گرم افتاد! دیروز هم ششمی را دیدم که همچنان داستان را رو به بالا پیش میبرد و دلم از همان چند ساعت پیش برای جاناتان و آرابلا و چیلدرمس و اِما تنگ شد! فقط یک اپیسود دیگر مانده. ـ لامصصب!...
-
دختری به دنبال پارادایز
شنبه 12 آبان 1397 06:31
دیشب بخشی از کارتون دختری به نام نل را دیدم. یاد این افتادم که از سفرهاش، عروسکساختنهاش، مصممبودنش چقدر خوشم میآمد و البته از موها و کلاهش. یاد این افتادم چقدر موسیقیاش قشنگ و دلخراش است! بعدش یاد این افتادم که در دوران دبیرستانم مینیسریالی انگلیسی از روی این رمان دیکنز پخش میکردند که چقدددددر سیاه و...
-
ایکاشنامک
شنبه 12 آبان 1397 06:25
مامانبزرگ جوزفین گفت: صدایت را بِبُر، خفاش پیر کچل! همین الآن هم بهاندازة کافی داریم عذاب میکشیم! من میخواهم بروم خانه! ص 29 هممممممم! ای کاش وقتی بچه بودم مجموعه کتابهای رولد دال را برایم میخریدند! و البته کتابهای دیگری تو این مایهها. درحالخواندننوشت: چارلی و آسانسور بزرگ شیشهای، ترجمة شهلا طهماسبی.
-
دایی الک در گذر زمان
جمعه 11 آبان 1397 08:00
-
کوچولوهای مغفولمانده
پنجشنبه 10 آبان 1397 14:17
دوشنبه که حرف این کتابها شد به این فکر کردم که هیچوقت شازده کوچولو را نخواندم! زمانی که مطمئنم اگر در دسترسم بود بیش از یکبار میخواندمش و حتماً عاشقش میشدم، که خب نداشتمش؛ زمانی هم مانده بودم کدام ترجمه را بخوانم و آخرش نتوانستم تصمیم بگیرم؛ زمانی هم احساس کردم آنقدر نقلقول درست یا نادرست از آن شده که اصلاً به...
-
ولی تغییر سیگارهای برگ از همه جالبتر بود!
پنجشنبه 10 آبان 1397 10:10
ــ از اپیسود 17 فصل دوم خیلی خوشم آمد؛ همان که درمورد ماشین فیهروی مارشال است. از اول تا آخرش خیلی خیلی خوب بود. حتی بعضی جاها که داشت احساسی میشد و همین که میآمدم رقیقالقلب شوم، با طنز کوچک بهجایی فضا عوض میشد (مثلاً آخر کار فیهرو که داشتند هلش میدادند و چرخها قفل بود و ...). قیافة مارشال 16 ساله هم، با...
-
اوراق ایام
سهشنبه 8 آبان 1397 12:19
خیلی خیلی هوس کردم دفتر برنامهریزیم کلاسوری باشد یا فنری (البته اندازهاش بزرگ نباشد) چون نوشتن در این دفترها راحتتر است. ولی این دفتر خوشکله هنوز خیلی جا برای ثبت دارد. تصمیم گرفتم از عناصر خوشکلساز هم بیشتر استفاده کنم. پس سعی میکنم توی همین دفترم عملیشان کنم. پن: دفتر من از مجموعة Graffiti notebook-...
-
شبیه سرخپوستهاست
سهشنبه 8 آبان 1397 10:06
هروقت سریال قصههای جزیره پخش میشد، سعی میکردم دقت کنم تا بدانم، در بخش هنرپیشههای مهمان، Michael Mahonen (گاس پایک) هم هست یا نه.
-
دانلود در وقت اضافه
سهشنبه 8 آبان 1397 09:53
وقتی از سرعت کهکشانی و زمان مجانی برای تکمیل دستکم یک فصل از سریالت استفاده میکنی!
-
نیپِ درون
سهشنبه 8 آبان 1397 09:42
از دیروز که عشق موشی در من شکوفا شده، دلم میخواهد توی مترو، یواشکی، خرده بیسکوئیت و چند تکه شکلات ژلهای نرم شیرین بریزم پایین سکوها. شاید نیپ و دوستانش خوششان بیاید. احتمالاً بعضی وقتها هم کاغذهای رنگی خشخشی و تکههای کارت پستال، مهرههای رنگی یا پیکسلهای خرابشده و ... بیندازم آنجا تا نیپ بردارد و اتاقش را...
-
موشها و آدمها یا ماجرای شیرینیباران و سس
سهشنبه 8 آبان 1397 09:33
دیروز دوتا کتاب کودک را برایمان خواندند و چقدر لذتبخش بود! شکوه حاجی نصرالله این خانم دوستداشتنی نازنین خوشصدا، با لحن مصمم و جذاب، برایمان کتاب خواندند و من عاشق نیپ، موش مترو، و خنزرپنزرهاش و الهامبخشش شدم. دیروز، بعد از مدتها، با نگاه پرانرژی و بهمعنای واقعی نافذی روبهرو شدم و دلم میخواهد خانم حاجی نصرالله...
-
انقلاب، کارگر شمالی
سهشنبه 8 آبان 1397 08:19
دیروز عصر، احساس کردم کسی که آن سه رؤیاگیر بزرررگ (و تقریباً بدرنگ) را توی تراس با نردههای سفید (زیر طبقهای که تابلوی «کافه ایما» را بر خود دارد) نصب کرده حتماً مثل من ذهنیات کنترلنشدهای دارد و عجله هم دارد که فقط از شر هیولاهای بدش راحت شود.
-
جاری همچون ارس
سهشنبه 8 آبان 1397 07:47
یادم نیست کلاس اول بودم یا دوم (بیشتر بهنظرم میرسد کلاس دوم بودم) که، از میان اندک کتابهای توی تاقچة انتهای اتاق در آن خانة توی دامنه، کتاب بیادعا و نحیف با موجهای ارس به دریا پیوست را برداشتم و خواندم. امروز صبح که دانلودش کردم و نگاهی سرسری به آن انداختم، متوجه شدم آن روزها حتماً معنای نصف کلماتش را نمیدانستم...
-
بعد از دیدن سریال قصههای جزیره
شنبه 5 آبان 1397 23:19
ولی من اگر پایم به جزیرة پرنس ادوارد برسد، حتماً از این خاک سرخش یک مشت برمیدارم و میریزم توی شیشه تا برای خودم نگه دارم.
-
تواناییهای شگرف من
شنبه 5 آبان 1397 20:27
عصری داشتم فکر میکردم اگر قرار بود در سیرک کار کنم، دوست داشتم بتوانم ترکیب آب و کف را در دهانم نگه بدارم و بعد، از سوراخهای بینی، حبابهای بزرگ و کوچک و چه بسا در شکلهای جورواجور بیرون بدهم. شاید ابتدا از قلب و هرم و مکعب شروع میکردم و بعدتر هم لابد به شکل جانوران و ... شاید حتی مکانهای گوناگون؛ از اهرام مصر و...
-
وسترن مرکزی
شنبه 5 آبان 1397 20:09
دیروز غروب که بار دیگر بخشی از انیمیشن کوکو را دیدم، با دیدن دمپاییکشی آبوئلیتا، یاد مادران ایرانی افتادم و اسلحة سردشان، دمپایی، و اینکه نشانهگیریشان خطا نمیرود! مخصوصاً اینجا که، بهسرعت برق و باد، برای سگ بیچاره دمپایی پرت کرد. این ابتدای حرکتش است؛ پایش را با حفط تعادل میدهد بالا و اسلحه را بیرون میآورد
-
اکوی آلن
شنبه 5 آبان 1397 20:05
ویدئویی از کانال خوابگرد دانلود کردم که ظاهراً آلن دو باتن در آن صحبت میکند. خیلی کنجکاو، چند ثانیه از ابتداش را دیدم؛ شاخ درآوردم! هیچوقت تصور نمیکردم دو باتن این شکلی، به این جوانی، باشد! راستش بیشتر اوقات اگر تصویری از او در ذهنم میآمد، شخصی در هیئت اومبرتو اکو بود که نمیدانم چرا. برای خودم جالب است چرا تا...
-
سندباد در خانة رؤیاها
شنبه 5 آبان 1397 10:46
اواخر مهر امسال، خواب میدیدم (از ابتدایش یادم نیست) در فضایی هستم که شبیه خانهام است (خانهای که توی خواب مال من بود) جایی که نور چندان مستقیم نمیگرفت و راهرویی دراااز داشت و از سویی هم، مکانی عمومی بود؛ جایی که آدمهایدیگر هم رفتوآمد داشتند. احتمالاً توی خوابم از خانهام به آن مکان میپریدم و برای حذف بدیهیات و...
-
کش بیا لطفاً!
جمعه 4 آبان 1397 15:17
امروز هوا یکجور خاصی خوب و خاص و دلپذیر و دوستداشتنی و سرخوشیآور و ناناز و بغلکردنی است که واقعاً دوست ندارم روز تمام شود یا حتی آفتاب خیلی بتابد. از آن بارش سرصبح و نمداربودن محیط و ابرهای تیره خیلی خوشم میآید.
-
مورد عجیب مادر
یکشنبه 29 مهر 1397 18:42
الآن که دارم سریال آشنایی با مادر را میبینم احساس میکنم چقدر با آن راحتم. از اولین دفعة فرندز بینی، فکر میکردم با این یکی راحت نیستم و سبک زندگی و ذهنیات و دیدگاههای فرندز یها به من نزدیکتر باشد. اما حالا، با اینکه شخصیتها از هر جهتی خیلی از من دورند،انگار راحتتر میپذیرمشان و حتی زندگیکردن و دوستی با...
-
صدای بیصدا
یکشنبه 29 مهر 1397 18:25
خواستم ببینم مترجم کتاب اولی چه کتابهای دیگری را ترجمه کرده،که نام بعضی از آنها توجهم را جلب کرد: صدای افتادن اشیا وقت سکوت زندگی خصوصی درختان حضور صدا/ بیصدایی در آنها برایم جالب بود. صدای آخری؟ بله، بهنظر من، درختهای همینطوری الکی کنار هم زندگی نمیکنند؛ آنها به زبان درختی با هم حرف میزنند، پرحرف نیستند و...
-
حالوهوای بارانی
یکشنبه 29 مهر 1397 16:55
ـ بعد از دیدن سه اپیسود از سریال جاناتان استرنج و آقای نورل ، از جاناتان بیشتر خوشم آمده و همینطور همسر تا حدی باهوشش. آقای نورل چندتا چک و لگد میخواهد علیالحساب. چرا اینقدر نچسب و یُبس است مرتیکةچروک ترسو؟ جادوگری تو مثلاً! چشمم دنبال چیلدرمس هم بود که، آخر اپیسود سه، تیرتپر شد! مسخره! اما همسر سناتور چه شجاعتی...
-
کوفته قلقلی
یکشنبه 29 مهر 1397 16:35
گاهی یکجور کوفتگی در جسم آدم میافتد؛ به هرجا نگاه میکنی شکل ملایمی از آن را میبینی، مثل سردرد شدیدی نیست که یک جا متمرکز باشد اما «یکجا» باشد و بقیة بدن به حال خودشان باشند. این کوفتگی یکهو به روح آدم هم سرایت میکند؛ همانطور نرم و خزنده و یک-جا-نایستنده. نمیدانی کجای روحت را ماساژ بدهی یا به کجای جسمت استراحت...
-
ورزاهای عزیزکرده
جمعه 27 مهر 1397 08:53
دمصبحی خواب دیدم از پنجرة اولیس دارم به فضای سبز پشت خانه نگاه میکنم. هوا یکطوری است انگار زمستان شده و برفی باریده و روی زمین هم نشسته. از توی درختها چند سگ خیابانی بیرون آمدند (البته با فاصله و انگار بهنوبت) که روی آسفالت یخزده گشت میزدند و .... نمیدانم چطور شد که یکییکیشان تبدیل شدند به گاوهای هیکلی...
-
بازگشت جادو
پنجشنبه 26 مهر 1397 09:52
یاه یاه یاه! اپیسود اول Jonathan Strange & Mr Norrell را هم دیشب دیدم. باید خیلی خیلی جالب باشد! مینیسریالی یکفصلی در 8 اپیسود است که سال 2015 سال پخش شده. گویا بین برخی، پیشگوییای وجود داشته که بعد از گذشت سالها، قرار است جادو بازگردد. در واقع، دو جادوگر ظهور میکنند که (احتمالاً علیه هماند) ... در اپیسود...
-
آن نه، این!
چهارشنبه 25 مهر 1397 21:04
هزچه تلاش میکنم، تماشای فیلم ساکن طبقة وسط برایم ممکن نیست. اگر در دوران دبیرستان آن را میدیدم، مطمئناً کلی مشعوف میشدم و تحسینش میکردم. پس از فهرست «دیدنیها»یم میگذارمش کنار. اپیسود اول Marvelous mrs Maisel معرکه بود؛ مخصوصاً بعد از ماجرای چمدان و مست کردن میریام. هنرپیشة نقش میریام عالی است! خوشکل و خوش صدا و...
-
چه قشنگ!
چهارشنبه 25 مهر 1397 09:54
آخی! از حدود نیم ساعت پیش که خاله جانم آهنگ کجا باید برم روزبه بمانی را برایم فرستاده،هی دارم بهش گوش میدهم. خدا رو شکر، تن صداش خیلی قشنگ است. از آنجا که شاعر است (چند ترانة قشنگ هم برای داریوش جانم گفته)، باید این ترانه هم کار خودش باشد. از دید من، خوب است هنرش را دارد که خواننده شده. اعتراف میکنم بهنظرم ته صداش...
-
تغییر مسیر
سهشنبه 24 مهر 1397 15:06
ماجرای آن کلید، که چند پست قبلتر نوشته بودم، به جای دیگری ختم شد. دقیقاً به چیزی 180 درجه برخلاف انتظارم انجامید اما قبل از آن، خودم فکر میکردم نوعی محدودیت بههمراه دارد و دیگر آن ذوق و شوق هفتة پیش را برایش نداشتم. کلیدبودنش هنوز هم برایم همان اهمیت را دارد؛ اینکه سعی کنم در بعضی موارد، بیشتر دقت داشته باشم و...