دمصبحی خواب دیدم از پنجرة اولیس دارم به فضای سبز پشت خانه نگاه میکنم. هوا یکطوری است انگار زمستان شده و برفی باریده و روی زمین هم نشسته. از توی درختها چند سگ خیابانی بیرون آمدند (البته با فاصله و انگار بهنوبت) که روی آسفالت یخزده گشت میزدند و .... نمیدانم چطور شد که یکییکیشان تبدیل شدند به گاوهای هیکلی اندازة فردیناند و رفقاش. آنها هم البته همه با هم ظاهر نشدند، درست مثل سگها. بعد دقت که کردم دیدم به پاهای عقبشان کتانیِ بندی است! گاو، کتانی، آن هم فقط پاهای عقب!
البته من طبق معمول توی خوابهام توجیهام و با خودم فکر کردم لابد پاهای عقبشان وزن و فشار بیشتری تحمل میکند و صاحبشان هم پولدار است و خواسته گاوهاش راحت باشند.
چه خواب جالب و البته عجیبی.
منم راستش همون روزی که بهت تلفن زدم یه خواب جالب دیدم که هی یادم رفت برات تعریف کنم تا الان که اینو خوندم. اصلا دلیلی که بهت زنگ زده بودم یکیش همین خوابه بود. خواب میدیدم اومدم خونه ات و یه گاو مشکی اونجاست که با زبونش داره صورتم رو لیس میزنه :)) بعدش که از خواب پا شدم شروع کردم سرچ کردن، دیدم تعبیرهای خوبی داره و خوشال شدم. توی خواب هم البته نگران نبودم.
چون سیاه بوده لابد همون فردیناند بوده
چه گاو تو گاوی شد!