ناقلای بنفش

Image result for ‫مایع ظرفشویی پریل تابستان‬‎

هر مایع ظرفشویی، دستشویی، شامپو و ... جدیدی که بخواهم انتخاب کنم، ابتدا آن را بو می‌کنم. بوی این یکی خیلی مرا به وجد آورد؛ طوری که آن بوی تند و شکست‌ناپذیر اکالیپتوس نمونة همیشگی را بی‌خیال شدم  و تصمیم گرفتم این یکی را امتحان کنم. اسم (شب تابستانی) و رنگش هم که عالی است! هنوز هم وقتی آن را بو می‌کنم بیشتر دلم می‌خواهد می‌شد آن را خورد نه اینکه باهاش ظرف شست! البته که اکالیپتوسش هنوز مقبول‌تر است و حتی با فاصلة زیادی در صدر قرار می‌گیرد. ولی چند سال است دنبال آن رایحة سیبش هستم که برایم فوق‌العاده جذاب بود.

بله، دفعة بعد، باز هم اکالیپتوس برنده می‌شود.

چلچلة بی‌قرار سقف فروریخته

یک جستجوی الکی‌طور، برای نام یکی از آهنگ‌های جذاب جسی کوک، مرا رساند به این زیبارو

Image result for Malu TrevejoImage result for Malu Trevejo

Malu Trevejo

دلم می‌خواهد این ویدئو را ببینم:

Image result for Malu Trevejo mp3


ربطی به هم ندارند فقط نام آهنگشان خیلی شبیه هم است.

و بعدش دیدم ای بابا! این فیلم هم سال‌ها پیش ساخته شده

Chronicle of a Death Foretold 1987

(گزارش مرگ از پیش اعلام‌شده؛ بر اساس داستان‌واره‌ای  از مارکز)

و پسر آلن دلون هم نقش اصلی را بازی می کند.

از سال‌ها پیش، شیاطین درونم گاهی آرزو می‌کنند فیلم یا سریالی از روی صد سال تنهایی ساخته شود؛ از طرفی، با به‌یادآوردن اینکه معمولاً نسخه‌های تصویری حق مطلب را ادا نمی‌کنند، زود آرزویشان را قورت می‌دهند.

دانشمندان باید روزی را در تاریخ بشری اختراع کنند که اقتباس‌های تصویری بتوانند روسفید بیرون بیایند.

مجبور بودم کاپتان، می دانم درک می کنی

۱. فکر کنم اولین‌بار توی عمرم بود که از ته دل دوست داشتم تیم محبوبم، اسپانیا، ببازد یا دست‌کم مساوی کند.

جام ۹۴ را یادم نیست که با تیم‌های مورد علاقه‌ام بازی داشت یا نه. فقط یادم است آن‌موقع هم خیلی خوب بازی می‌کرد با آن دروازه‌بان حرفه‌ای معروفش.

اما از ۹۸ دیگر، فقط طرفداری بود. حتی اگر حوصلة دیدن هیچ بازی‌ای را نداشتم.

۲. در سایه‌سار هم نتوانستم لختی بیارامم.

«ماشین کوچک ترمز می‌کند و از زیر چرخ‌هاش جرقه می‌پرد بیرون»

یکی از قشنگ‌ترین لحظه‌های سریال برای من آنجاست که چارلی قلق کله‌شلغمی را پیدا می‌کند و مثل مرغ، دنبال ساویر راه می‌افتد و در نهایت،‌ موفق می‌شود او را بنشاند تا برای کله‌شلغمی از روی مجله «بخواند»‌؛ آن هم مجله‌ای درمورد ماشین‌ها!

البته قبلاً هم ایمان آورده بودم صدای جاش هالووی بسیار قشنگ است. باید همین باعث بشود بدهند چندتا کتاب صوتی بخواند!

آیا این کار را کرده‌اند؟

بسرچم!

غزاله

بالاخره، به لطایف‌الحیل، عکسی از این سال‌های غزاله پیدا کردم. عجیب و شگفت‌انگیز! همان قدوبالا، همان پیشانی فراخ اطمینان‌بخش، همان برق چشم‌ها ولی لبخند نه به بی‌پروایی لبخندهای او، کمی محتاط‌تر و دخترانه‌تر. اما در نهایت، بسیار شبیه به او در سن‌وسالی خیلی نزدیک به غزاله در عکس.

«گل‌فروش ارکیده‌ها را حراج زده بود» [1]

دفعة قبل که سریال را نگاه می‌کردم، مایک همیشه در چشمم محترم و تاحدی هم دوست‌داشتنی بود. اما هیچ‌وقت به یقین نرسیدم که بهترین مرد سریال باشد. در نهایت، نتیجه گرفته بودم، با کمی اغماض، کارلوس بهترین است و گبی و کارلوس هم بهترین زوج‌اند (البته خب «بهترین» به‌معنای ایده‌آل و کامل نیست؛ با درنظرگرفتن ضعف و قوت‌های همگی، این نتیجه‌گیری را داشتم).

الآن که بار دیگر سریال را می بینم، دارم فکر می‌کنم شاید مایک امتیازی بیشتر از کارلوس بگیرد. چندتا از مهم‌ترین ملاک‌های توی ذهنم را برای کسب این مقام دارد؛ وفاداری، جذابیت ظاهری خاص (نه مثل مانکن‌ها) ولی از آن به‌هیچ‌وجه استفاده نمی‌کند، آن درون‌گرایی و کم‌حرفی ذاتی‌اش، تن صدای معمولی روبه‌پایین، مصمم‌بودنش، کمی بی‌توجهی به خودش که اگر مراقب نباشد به قیمت جانش تمام می‌شود و دوست داری بابت این بخوابانی زیرگوشش، خودِ خودش بودن؛ لوله‌کش همه‌فن‌حریف و دارای احساس مسئولیت انسانی، ... و اینکه به احساساتش اهمیت می‌دهد.

اما آنچه کارلوس را برایم متمایز کرده بود آن هدیه‌کردن احساس قوی حمایت‌گری عاشقانه‌اش بود که گاهی از مرز پدرانگی هم آن‌ورتر می‌رفت و دقیقاً‌مناسب گبی بود با آن گذشته‌اش. بعد هم آن سیروسلوک عرفانی‌اش (مدل کارلوسی- کاتولیکی) در بعضی اپیسودها!! :)))

[1]. وقتی بعد از جراحی سوزان، برایش گل برده بود بیمارستان.

گزارش‌طور

امروز فصل اول دسپرد هاوس‌وایوز عزیزم تمام شد.

هربار که مری‌آلیس در موقعیت جدید جدی زندگی‌اش قرار گرفت، فکر کردم که باید این‌جا این کار را می‌کرد نه آن کار را. حتی می‌توانست همان شب اخر، دینا را به مادرش بدهد. کاری که در لحظات ابتدایی سریال کرد، کاملاً درک می‌شود؛ نمی‌توانست، بیشتر از این، بار به این سنگینی را تحمل کند! مخصوصاً وقتی روی دست‌های دیادرا اثری از جای سوزن پیدا نکرد! برای همین هم پل یانگ، وسط آن صحرای برهوت، به مایک گفت «تمامش کن!» برای او هم سخت بوده، چه بسا سخت‌تر. چون علاوه بر بار این چند سال، باید باری را که از ابتدای سریال روی دوشش گذاشته شده بود به دوش می‌کشید.

ـ این ماه، این کتاب‌ها را خواندم:

       پری فراموشی، فرشته احمدی. ازش خوشم آمد. شاید اگر کتاب دیگری از این نویسنده پیدا کنم، بخوانم. البته سلیقة من پایان‌بندی داستان را اصلاً تأیید نمی‌کند. قبولش خیلی برایم سخت و سنگین بود. دلیل روشنی برایش ندیدم. البته می‌توانم درک کنم چنین اتفاقی می‌افتد. شاید به این دلیل که هنوز بابت این تصمیم‌های آدم‌ها شوکه می‌شوم.

این‌که من راوی را با آن رفت‌وآمد میان دنیاهای ذهنی‌اش درک می‌کنم و برایم طبیعی است یعنی ممکن است اسکیزوفرنیک باشم؟ بهتر است خوش‌بینانه اینطور فکر کنم که نویسنده‌ای هستم که از توانایی‌هایش استفاده نمی‌کند!

     تاریخ ادبیات شفاهی (شمس لنگرودی). خیلی خیلی از خواندنش خوشم آمد. البته خیلی جاها ایشان کلی و به‌صورت اشاره و گذرا درمورد زوایای زندگیشان حرف زدند. دیگر این‌که مصاحبه در سال 1380 انجام شده و دوست داشتم می‌شد بخش‌هایی درمورد این 16 سال هم به آن اضافه شود. اما در مجموع، خواندنش تجربة خوبی بود. فکر نمی‌کردم این شاعر دوست‌داشتنی چنین تلخی‌هایی از سر گذرانده باشد و هنوز هم در ذهنش باشند. دنیای واقعی! من همیشه فکر می‌کنم آدم‌ها مثل خود من هستند و مکانیسم فراموشی‌شان خیلی فعال و قوی است.

یک کاری کردم و دختری در قطار را از روی قفسه‌های کتاب‌خانه ربودم! فکر نمی‌کردم همچین کاری بکنم. همیشه در نظر داشتم «خب فیلمش هست. آن را می‌بینم و احتمالاً بعد هم پاکش می‌کنم». اما شاید از روی وسواس الکی برش داشتم. در واقع، همان لحظه چشمم به قفسة‌ دیگری افتاد که کتاب اتاق نگاهم می‌کرد و شاید داشت فکر می‌کرد «تو مرا نخواندی!» و احتمالاً تهش می‌خواست بگوید «این را چطور می‌خوانی پس؟». شاید همان رد نگاه آن کتاب باشد که باعث شده امروز تصمیم بگیرم واقعاً‌نخوانمش. همان دیدن فیلمش بس است. به‌ویژه که امروز صبح چند صفحه‌ای از آن را خواندم و خوشم نیامد. و اینکه مدام رو و پشت جلد اشاره شده رکوردفروش هری پاتر را زده! از روی تعصب هم شده نباید بخوانمش! و مهم‌تر اینکه هی با خودم فکر می‌کنم به‌جای خواندن چنین چیزی چند صفحه مطالعة بهتر می‌توانم داشته باشم؟

ـ آخر هفتة پیش، فیلم خوشکل Love, Rosie را دیدم خیلی حظ بردم. هنرپیشة رزی خیلی ماه و خوردنی است. الکس هم توگوشی مهمی از من طلبکار است. ولی گاهی فکر می‌کنم آدمی مثل الکس که نمی‌تواند تصمیم محکمی بگیرد (مخصوصاً‌حالت چهره‌اش وقتی قرار بود با بثنی یا آن دختر امریکایی زندگی کند) شاید به‌راحتی مطمئن نباشد! کمی متزلزل و دردسرآفرین می‌رسد به‌نظرم.

بوس به بابای رزی و آن دوست موقرمزش!

جویی‌نوشت

فکر می‌کنم دفعة قبل که فرندز می‌دیدم، از همان فصل چهارم بود که از جویی خوشم آمد و کم‌کم بهترین پسر سریال شد در نظر من. وقتی این پسر ایتالیایی شکموی بامزه رازدار دوتا از فرندها می‌شود (با اینکه نگه‌داشتن راز واقعا برایش مشکل است) و آن‌همه سرزنش الکی می‌شنود، وقتی به فیبی می‌گوید حاضر است به‌خاطر او چند ماه گوشت نخورد! (این یکی واقعاً سخت است! وقتی برای من سخت باشد، برای جویی واقعاً سخت است! درکت می‌کنم شکمو جان!)، این‌که همه‌چیز را به‌نسبت راحت می‌گیرد (کلاس آموزشی نداری جوزف جان؟) ... و چیزهای دیگر ...

فرندزنوشت-1

سریال فرندز از فصل چهارمش به‌بعد عمیق‌تر و واقعی‌تر می‌شود. حدود یک‌چهارم این فصل را دیده‌ام و بعضی لحظاتی داشته که فوق‌العاده فوق‌العاده ازش خوشم آمده؛ مثل برخورد مانیکا و مادرش، وقتی مانیکا قرار بود با فیبی برای مادرش غذا تهیه کند؛ رابطة جویی و چندلر بعد از کتی (وقتی چندلر توی جعبه بود)؛ راس هم از آن چهرة اغراق‌شدة دایناسوری‌اش کم‌کم فاصله می‌گیرد و احساساتش بیشتر نمایان می‌شوند و خب البته دوست‌داشتنی‌تر. فقط یادم نیست از کجای داستان آن‌قدر از جویی خوشم آمد که تقریباً به تمامی پسرهای سریال ترجیحش دادم؟!

ولی هنوز که هنوز است از ریچل خوشم نمی‌آید! به‌طرز درستی از دید من نچسب و چندش‌آور و سطحی است. فکر می‌کنم بعدترها که جریان اِما پیش می‌آید قدری بهتر می‌شود. انگار ابتدای فصل چهارم، جنیفر انیستون مثلاً فهمیده خیلی جذاب و پسرکش است، چون توی فصل چهارم با اعتمادبه‌نفس بیشتری برتری‌های تخیلی ریچل به فیبی و مانیکا را دوست دارد نشان بدهد (هرچند زیرپوستی). امکانش هم هست که من اشتباه بکنم. ولی ریچ وقتی می‌خندد، متفاوت با فصل‌های قبلیٰ فک بالایی‌‌اش را مثل زرافه کمی جلو می‌دهد (دندان‌ةای ردیف بالا می‌زند بیرون) و اینکه گند زده به موهاش (در مقایسه با فصل‌های قبلی). اما مانیکای خوشکل خیلی عادی و طبیعی و دلنشین‌تر است (مرسی کورتنی کاکس). اما از حق نگذریم، نمی‌توانم منکر کمال هیکل ریچل بشوم (البته بین سه دختر سریال). اگر قرار بود هیکل انتخاب کنم مسلماً به این نکبت‌خانوم رأی می‌دادم.