-
آبیِ اف
جمعه 19 مرداد 1397 11:03
بالاخره، بعد از مدتها، وسوسه کارگر شد: دارم بین کارهایم یادداشتها (و بعضاً مالیخولیابافتههای) فیسبوکیام را در وبلاگم جمعآوری میکنم. از آنجا که قبل از این یکی وبلاگ در فیسبوک بودم، تاریخشان برمیگردد به بایگانی سال 93 و قبلترش در اینجا. حتی بعضی عکسهایی را که آنجا منتشر کردم در پوشهای جدا ذخیره میکنم. و خدا...
-
پاتریس
جمعه 19 مرداد 1397 10:56
با تشکر از دختر ستارهای نازنین، انیمیشن [مارنی] را بالاخره تماشا کردم و خیلی خیلی دوستش داشتم؛ منظرهها، شخصیتها، داستان، ... عالی بودند. از همه بیشتر،خانة فامیلهای آنا را دوست داشتم و اتاقی که به آنا داده بودند؛ چقدر فوقالعاده بود منظرة ایوانش! ورودی خانهشان محشر بود! از آن موارد که عاشقشان میشوم! خودشان هم...
-
رقم بزنیم
دوشنبه 15 مرداد 1397 09:31
لئو: وروکیو [استاد داوینچی] زمانی بهم گفت «آدمهای دارای فضیلت و کمال بهندرت بیکار میشینن تا همهچیز اتفاق بیفته. اونها خودشون دستبهکار میشن و اتفاقات رو رقم میزنن». پایان فصل سوم (کل سریال) اما اینطور که سریال را مثلاً به پایان رساندند بیشتر شبیه این بود که در این مورد دودل بودند؛ یکجوری پایان سرنوشت...
-
Γαîα
یکشنبه 14 مرداد 1397 13:02
فقر پدر و مادرم فرساینده بود اما امکان بهدستآوردن گنج برایم رابطهای استثنایی با مادر را فراهم آورد. بیش از عشق فرزندـکه قابل درک استـ بهخاطر شخصیتی همچون مادهشیری خاموش اما وحشی دربرابر بدبختی و نیز ارتباطش با خدا ـکه مطیعانه نبود، مبارزهطلبانه بودـ به او احساس ستایش غریبی داشتم. دو مزیت ممتاز که در زندگی...
-
در کارگه کوزهگری
یکشنبه 14 مرداد 1397 12:40
کتاب به او فرصت گریختن از نوعی زندگی را میداد که هیچگونه رضایتخاطری از آن نداشت. کتاب شیئی بود که برای او معنای خاصی داشت؛ دوست داشت کتابزیربغل در خیابانها گردش کند. کتاب برای او بهمنزلة عصای ظریفی بود که آدم متشخص قرون گذشته بهدست می گرفت. کتاب او را بهطور کلی از دیگران متمایز میساخت. میلان کوندرا چه تعریف...
-
آلندهخوانی در اتاق انتظار
پنجشنبه 11 مرداد 1397 14:18
نوشتن برای من حسرتخوردنی دائمی است. من تقریباً تمامی عمر، در محیط اطراف خود، بیگانه بودهام؛ موقعیتی که آن را قبول میکنم چون راه دیگری ندارم. چندینبار در طول زندگیام مجبور شدهام همهچیز و همهکس را رها کنم و پشتسر بگذارم و زندگی جدیدی را در جای دیگری آغاز کنم. من زائری بودهام در جادههای بسیار؛ آنچنان زیاد که...
-
فصل سوم؛ اپیسود 6
چهارشنبه 10 مرداد 1397 14:43
با رویارویی ریاریو و درونش شروع شد و اینکه هیولای درونش تبدیل شد به لئو: «ولی میخوام درمانت کنم». بعد هم حرف جبر و اختیار و آفرینش بشر بود و ... در نهایت هم یک رویارویی دیگر. لئو:او وسوسهت میکنه؛ برای این میخوای بکشیش که مهربانی مشهودش احساساتت درونیات رو برمیانگیزه؛ احساساتی که خودت رو از داشتنشون منع کردی. او...
-
« رسد آدمی به جایی»
چهارشنبه 10 مرداد 1397 13:39
آدم به جایی میرسد که، با کوچکترین چیزی، با کمترین تسلایی که زندگی لطف میکند و برایش باقی میگذارد، سر کیف میآید. [1] ص 291 الآن که این نقلقول را خواندم، برایم جالب بود که انگار دقیقاً «این نقطه از زندگی» طوری است که میشود از دو زاویه به آن نگاه کرد: شاید متأسف بشوی که چرا دچار چنان تنگناهایی شدهای که حتی...
-
گوگولیْآهنگ!
سهشنبه 9 مرداد 1397 15:34
آهنگ «زندگی» محمد علیزاده به نظر من طوری است که انگار خرس قطبی مهربانی دارد قر میدهد و آواز میخواند. (این تعریف بودچون هیچ هدف بدی پشت این جمله نیست و در ضمن، آهنگ خاطرهانگیزی هم شده؛چون هفتة پیش، با توتوله، در فروشگاه آن را شنیدیم و بعدش هم شد یکی از آهنگهای منتخب تولدش) [لینک گوشدادن/ دانلود آهنگ] این هم...
-
ذهن بازیگوش
سهشنبه 9 مرداد 1397 13:45
مسئله اینجاست که من وقتی کار بدنی انجام میدهم، مغزم فعال میشود و به خیلی چیزهایی که برایم جالباند فکر میکنم. بیشترشان را دلم میخواهد برای خودم محفوظ نگه بدارم یا یادم باشد در فلان تاریخ، چه معنایی برایم داشتند یا چطور بهشان فکر میکردم. اما مسئلة بعدی این است که وقتی کارم تمام میشود و دستم خالی است ـبهترین فرصت...
-
«بر لب دریای عشق»
سهشنبه 9 مرداد 1397 09:16
نزدیک به دو هفتة پیش، دو فیلم مستند درمورد ایزابل آلنده دانلود کردم و هنوز، مثل جادوزدهها، آن بخش از اشتیاق ذهنیام برای دیدن آن دارد راه معکوس میرود؛ مدام از یاد خودم میبرم چنین فیلمهایی در یکقدمی مناند برای دیدنشان دستدست میکنم! وقتی تشنة تشنه به سرچشمه برسی همین است؛ هی سیرابشدن را به تعویق میاندازی تا...
-
ملاقات با داوینچی
دوشنبه 8 مرداد 1397 20:05
ریاریو: تا حالا موردی شبیه مقاوت داوینچی دیده بودین؟ معمار: یکبار؛ خودم. وقتی معمار پیش از من سعی کرد منو در مسیر لابیرنت هدایت کنه،مقاومت کردم. ریاریو: مقاومتتون چه صورتی داشت؟ معمار: خودم رو در هزارتویی دیدم که خودم ساخته بودم. دنیایی درون خودش داشت؛ گذشته و حال و آینده. درونش گیر افتاده بودم. سرگردان شده بودم....
-
زیستن برای فهمیدن
دوشنبه 8 مرداد 1397 15:35
من و آلفونسو، تا ساعتهای اولیة شب، در دفترکارمان مجاور سالن تحریریة الارالدو ، مثل دانشآموزان ممتاز مینوشتیم؛ او سرگرم مقالههای معقولش و من مشغول یاددژداشتهای نامنظم. اغلب از این ماشینتحریر به آن ماشینتحریر تبادل نظر میکردیم. صفت به هم قرض میدادیم، درمورد اطلاعات دوطرفه با هم مشورت میکردیم؛ تا آنجا که در...
-
آه که می زند برون/ از سروسینه موج خون!!!
یکشنبه 7 مرداد 1397 13:08
وارد گودریدز جان که میشوم، از درودیوارش تبلیغات لباس میبارد! من هم، مسخشده، رویشان کلیک میکنم و مسحور رنگها و طرحها و گلها میشوم. بیشتر تصاویر لباسها را، بهخاطر رنگ و طرحشان، ذخیره میکنم تا مدل خود لباس. گودریدز هم میداند من دیوانهام؛ هی رگ دیوانگیام را قلقلک میدهد.
-
روز کشف تقریبی «یاما»؛ یا «من چنگ توام، زخمه بزنی، زخمه نزنی، من تن تننم»
یکشنبه 7 مرداد 1397 12:42
... تا چندین سال، نه تنها در همان لغتنامه بلکه در چند لغتنامة دیگر به زبانهای متفاوت، چند غلط یافت.. دیگر عادت کرده بود تنهایی لغتنامههای اسپانیایی، انگلیسی یا فرانسوی را تصحیح کند و اگر بنا بود در اتاق انتظار بماند یا در صف اتوبوس منتظر باشد با در هر یک از آنهمه صف که باید در زندگی میماند،خود را با این کار...
-
بیپروا و واقعی
سهشنبه 2 مرداد 1397 11:17
از دیدن فصل دوم آن با ای اضافه خیلی لذت میبرم. بهجز آن دو قسمتی که درمورد طلا بود ـکه البته جزئیات جالب و خوبی هم داشتـ بقیهاش خیلی خیلی خیلی برایم جذاب است؛ مخصوصاً آن آزادی عمیق و انسانی که بچهها (آن و کول و تا حدی دایانا و آن دختر موبور بامزه) احساس میکنند و بر اساس آن، پیمان میبندند و به دنیایشان نگاه...
-
ناقلای بنفش
سهشنبه 2 مرداد 1397 07:27
هر مایع ظرفشویی، دستشویی، شامپو و ... جدیدی که بخواهم انتخاب کنم، ابتدا آن را بو میکنم. بوی این یکی خیلی مرا به وجد آورد؛ طوری که آن بوی تند و شکستناپذیر اکالیپتوس نمونة همیشگی را بیخیال شدم و تصمیم گرفتم این یکی را امتحان کنم. اسم (شب تابستانی) و رنگش هم که عالی است! هنوز هم وقتی آن را بو میکنم بیشتر دلم میخواهد...
-
الدورادو
جمعه 29 تیر 1397 12:26
وااای خدا! وای ننه! واعی کائنااات! بیمکس توی دوبلة کارتونش بعضی جاها میگفت فلانچیز مرگه! از هیرو یاد گرفته بود. میخواست میزان خفنی اون چیز رو از دید خودش بگه. من امروز یک صفحه پیدا کردم توی اینستاگرام که مررررررررررررررررگه!!!! https://www.instagram.com/pashon50/ بیشتر تصویرهایی که دوستشون دارم هم زیرشون نوشته...
-
آب سرد هم که در گرما میخوری بیشتر به عرق مینشینی
چهارشنبه 27 تیر 1397 12:34
دیروز، تبلیغات قهوه را در مترو دیدم که نوشته بود: نوشیدنی داغ تو گرما بیشتر میچسبه. یاد جملههایی از صفحات ابتدایی کنستانسیا افتادم و نظریة مشابهی که فوئنتس داشته است.
-
موشی که در هزارتو میدوید
چهارشنبه 27 تیر 1397 12:31
1. ابتدای فصل پنجمم و بهزودی باید با سریال عزیزم خداحافظی کنم. برای بعد از آن، بازبینی شاهکار مارتین کپل در نقشه قرار دارد. دوست دارم جفتپا بروم توی صورت بن: 2. خودم را اتفاقی پیدا کردم: 3. آن موجود نارنجی (که میگویند نوعی پانداست) جایی در فیلم میگوید: میدونی چرا سوراخ دماغ گوریلها انقدر بزرگه؟ چون انگشتاشون هم...
-
فصل چهارم
دوشنبه 25 تیر 1397 08:23
عجیب است! کمکم، دوباره از شخصیت سعید خوشم میآید و به جان لاک بیاعتماد میشوم! باید ببینم آن نقد منفی به سعید که در ذهنم مانده بود پس از کجای سریال شکل گرفته! ساویر همچنان در صدر است و هنوز به آنجا نرسیدهام که جک از چشمم بیفتد! فعلاً دلم میخواهد سر به تن ژولیت نباشد و گاهی چندتا چک به کیت بزنم. هوگو هم همیشه...
-
ارسال آگهی تسلیت برای روزنامه
چهارشنبه 20 تیر 1397 09:00
وای این دوتا دیوانهاند؟ اعصابم خورررد شد! ریحان و طاها
-
یکبار هم حساب کنم که تعداد خوزه آرکادیوها بیشتر بود یا آئورلیانوها؟
دوشنبه 18 تیر 1397 15:11
بهگفتة آن کولیهای جهانگرد، قبیلة ملکیادس، بهخاطر اینکه پای از حد علم بشری فراتر نهاده بود، نشانش از روی زمین محو شده بود. ص 41 ــ دلم میخواهد روند امریکای- لاتینی - خواندنم را همینطووور ادامه بدهم تا جایی که پیش میرود! مثلاً از خودزندگینامة مارکز شروع کنم یا ناخنکی به داستانهای کوتاه این خطه بزنم؛ بعدتر، شاید...
-
دمب خوک بهانه است؛ همة ما تنهاییم
دوشنبه 18 تیر 1397 08:21
آئورلیانو قدرت نداشت از جای تکان بخورد؛ نه به این خاطر که از تعجب برجای خشک شده باشد بلکه چون در آن لحظة جادویی آخرین کلیدهای رمز مکاتیب ملکیادس بر او آشکار شد و مضمون مکاتیب را، کاملاً بهترتیب زمان و مکان بشر، دید: اولین آنها را به درختی بستند و آخرین آنها طعمة مورچگان میشود. ص350 ـ دیشب صد سال تنهایی عزیزم را...
-
بهروش کاملاً ماگلی
پنجشنبه 14 تیر 1397 05:45
وقتی فکر کردم غلظت شربت خوب شده و خاموشش کردم، بعد از سردشدن حسابی سفت شد و از توی دیگ مثل طلبکارها نگاهم کرد! آخر کدامیک از افراد خانوادة من شربتساز بودهاند یا کارخانة شربتسازی داشتهاند؟ ملکیادس هم که فامیلمان نبوده. تازه، آن یکی فامیلمان در هاگزمید هم شکلاتسازی دارد و از مربا و شربت کلاً بدش میآید. مینیونها...
-
وضعیتنگاریـ عصر گرم تیر و پیادهروی
یکشنبه 10 تیر 1397 11:57
اینطورم که رفتنی، چون قرار بود نتیجة آزمایش را بگیرم و پیش دکتر بروم و کمی نگران بودم، آلبوم شهرام ناظری و چکناواریان جان را گوش میدادم و چنان حالوهوای ملکوتیای بر من مستولی شده بود که نفهمیدم چطور راه را طی کردم و از خودم توقع عادیبودن داشتم. برگشتنی، چون دکتر گفت چیزی نیست و در شرایط سخت پیادهروی کردی و ... دو...
-
چلچلة بیقرار سقف فروریخته
پنجشنبه 7 تیر 1397 13:06
یک جستجوی الکیطور، برای نام یکی از آهنگهای جذاب جسی کوک، مرا رساند به این زیبارو Malu Trevejo دلم میخواهد این ویدئو را ببینم: ربطی به هم ندارند فقط نام آهنگشان خیلی شبیه هم است. و بعدش دیدم ای بابا! این فیلم هم سالها پیش ساخته شده ( گزارش مرگ از پیش اعلامشده ؛ بر اساس داستانوارهای از مارکز) و پسر آلن دلون هم...
-
غرقشدن در امریکای لاتین بهوقت تابستان
پنجشنبه 7 تیر 1397 12:52
ــ بعد از چندسال به رؤیای بازخوانی چند کتاب دوستداشتنیام جامة عمل پوشاندم و راضیام. الآن با جرئت بیشتری این روند را ادامه میدهم و نام وقتتلفکردن بر آن نمیگذارم. دیروز هم ساندترکهای خیلی زیبای فیلم عشق در زمان وبا را دانلود کردم و گوش دادم. دلم برای نیلدهبراندای زیبا و فرمینای باوقار تنگ شد. فیلمش را دانلود...
-
کار نیکوکردن از پرکردن است
پنجشنبه 7 تیر 1397 12:38
اورسولا، با وجود گذشت زمان و سوگواریهای پیدرپی و غم انباشته در دل، پیر نمیشد. بهکمک سانتا سوفیا دِلا پیِداد، به شیرینیپزی خود رونق جدیدی بخشید و در عرض چند سال، نه تنها ثروتی را که پسرش در جنگ خرج کرده بود بهدست آورد بلکه، بار دیگر، کدوهای مدفون در زیر تختخوابش را هم از طلای خالص انباشت. میگفت: «تا وقتی جان در...
-
تیر 87
سهشنبه 5 تیر 1397 07:58
برّه های گمشده تحوّلات سال های ١٣۴٠ تا ١٣۵٠ که خاستگاه اصلی آن جامعۀ ایرانی نبود ، روشنفکران را به ریشه ها متوجه کرد ؛ در نتیجه ادبیّات مبارزه با وابستگی شکل گرفت . نتایج این تحوّلات در آثار این دورۀ هوشنگ گلشیری و به ویژه مجموعه داستان مثل همیشه ، به صورت بیان سقوط روشنفکران ، سرخوردگی ، تسلیم شدن به حکومت یا کنار...