در کارگه کوزه‌گری

کتاب به او فرصت گریختن از نوعی زندگی را می‌داد که هیچ‌گونه رضایت‌خاطری از آن نداشت. کتاب شیئی بود که برای او معنای خاصی داشت؛ دوست داشت کتاب‌زیربغل در خیابان‌ها گردش کند. کتاب برای او به‌منزلة عصای ظریفی بود که آدم متشخص قرون گذشته به‌دست می گرفت. کتاب او را به‌طور کلی از دیگران متمایز می‌ساخت.
میلان کوندرا

چه تعریف قشنگی! بله کتاب برای من هم از دیرباز چنین تعریفی داشته؛ موبه‌مو. حتی وقتی خام‌تر بودم، مغرورانه، به این تمایز می‌بالیدم! اما کم‌کم یاد گرفتم تمایز را تا می‌توانم، در وجه مثبتش داشته باشم. کتاب گریزگاه شیرین سالیان سال من بوده و این روزها هم واژه‌های رئالیسم جادویی و امریکای لاتینی همراهان دوست‌داشتنی من‌اند. به‌واقع، هم‌گامی با شخصیت‌های این آثار به من کمک می‌کند خیلی چیزها را تاب بیاورم، از دریچة‌دیگری به خیلی چیزها بنگرم که خلاقانه‌تر و منحصربه‌فردتر و سندبادی‌تر باشد؛ که من را «من»تر کند، به شکلِ بازیافته‌آم تراش‌ةای مناسب‌تر بدهد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد