-
وووعع!!!
سهشنبه 15 خرداد 1397 12:39
1. دیشب زدم به سیم آخر و تا دیروقت لاست دیدم تا فصل اولش تمام شد. اصلاً یادم نبود انقدر تهش وحشتناک است! بیچاره والت! بیچاره مایکل! فکرکردن به اینکه میلیونها بیننده را یکسال بالای دریچهای به آن عمممق یکلنگهپا رها کرده باشند، با حدسها و نگرانیهایشان، خیلی سخت است! خدا را شکر زمانی سریال را دیدیم که بیشترش ساخته...
-
«ماشین کوچک ترمز میکند و از زیر چرخهاش جرقه میپرد بیرون»
شنبه 12 خرداد 1397 20:46
یکی از قشنگترین لحظههای سریال برای من آنجاست که چارلی قلق کلهشلغمی را پیدا میکند و مثل مرغ، دنبال ساویر راه میافتد و در نهایت، موفق میشود او را بنشاند تا برای کلهشلغمی از روی مجله «بخواند»؛ آن هم مجلهای درمورد ماشینها! البته قبلاً هم ایمان آورده بودم صدای جاش هالووی بسیار قشنگ است. باید همین باعث بشود بدهند...
-
یار مهربان
شنبه 12 خرداد 1397 15:59
کتاب شیرین، جذاب و کِشندهای را این روزها، گاه [1]، میخوانم و واقعاً از خواندن هر صفحهاش بینهایت لذت میبرم. بسیار ساده، روان و بیهیچ اختصار و اطناب مخلّی نوشته شده و محتوای بسیار مفیدی دارد. حتی فکر میکنم اگر آن را سالها قبلتر میخواندم (شاید حتی بارها) و درموردش فکر میکردم، در امر آموختن و یا گاه آموزاندنم...
-
سوزان، بیا وسط!
چهارشنبه 9 خرداد 1397 13:06
ای تو روووحت سوزی کیو! طی خرتوخری که در بار ایجاد شد، دوسپسر فلانی توی دششویی گیر افتاد و شوهر سابق فلانی رفت نجاتش بدهد. اما چون دوسپسره قبلاً از پنجره فرار کرده بود، شوهر سابق در دود بیهوش میشود. از آنطرف، قاتل هم پرید وسط شعلهها تا فردی را از مرگ نجات بدهد که ماهها در آتش انتقامگرفتن از او میسوخت؛ چون...
-
انسانم آرزوست
چهارشنبه 9 خرداد 1397 12:48
یکی از مادرهای ساکن فرویو (Faireview) هرچندسال یکبار در عشق و زندگی متأهلی شکست میخورد و آب دماغش آویزان میشود؛ اما بلافاصله نور امیدی در دلش روشن میشود و با فرد جدید، احساس میکند همیشه امید هست و دیگر خوشبخت شده و ... خلاصه خیلی مثبتاندیش است (البته حق دارد و واقعیت همین است اما بیعرضگیاش در حفظ عشقهای...
-
خیال-راحت-کن
چهارشنبه 9 خرداد 1397 12:04
یکی از خوبیهای D.H.W. این است که هر از گاهی، که بهطور اتفاقی، تعداد آدمهای مزاحم و مشمئزکننده زیاد میشود، چرخ روزگار آنها را جایی گرد هم میآورد و طی حادثهای اتفاقی میپکاندشان :)) (فصل 5، اپیسود 8؛ آن شبی که گروه بلو ادیسه قرار است کنسرت بدهد) بعدنوشت: خیلی عجیب و جالب بود! از آنچه حدس زدم و نوشتم هم بهتر!...
-
هلدهندهها و سدشوندههایم- 1 [1]
چهارشنبه 9 خرداد 1397 11:36
طی 4 سال اخیر، قضیة هلدادهشدنم را با جرئت و شجاعت بیشتری جدی گرفتهام و در حد توانم، انبه هم جمع کردهام (دست پر بودهام). مهمترین هلدهندهای که اینجا میخواهم از او یاد کنم (اسمش را بدون سانسور و کامل میآورم) فاتیمای عزیزم است. فکر میکنم یکی از مهمترین نقشهای زندگیاش هلدادن است و به آن باور دارد. چون باور...
-
شاد باش و دیر زی!
چهارشنبه 9 خرداد 1397 11:10
دیگر رسماً و بهطرز امیدوارکنندة قشنگی، از میانة هر هفته، منتظر میشوم بخارا برنامة صبح پنجشنبه را اعلام کند! :) ^ـ^
-
شانس خوشکل ما از دنیای جادویی هم مدل مرگخواریاش است! واقعاً نمیشود به چیز بهتری فکر کرد؟!
چهارشنبه 9 خرداد 1397 11:04
دیروز، جایی توی مسیرم، اغذیهای کوچکی دیدم با تأثیری بزرگ؛ تابلوی سردرش زمینهای یکدست سیاه داشت و خیلی تو چشم میزد. روی آن، به رنگ سفید و با خطی شبیه عربی، خیلی بزرگ، نوشته شده بود «بغدادی» و بالای آن کوچکتر «فلافلی». خب این چه معنایی دارد؟ داعش اغذیهای زده؟ قرار است مردم را مسموم کنند؟ قرار است به ما لطف کنند و...
-
جادوی این «حالوهوا»
دوشنبه 7 خرداد 1397 11:56
دلم میخواهد بهجای وبلاگ، یا در کنار آن، روزانههایم را در دفتر یادداشتی بنویسم؛ مثل خیلی قبلترهایم؛ شاید هم مثل شاهرخ مسکوب که اینترنت و وبلاگی نداشت.
-
...تنوشت
دوشنبه 7 خرداد 1397 11:55
ـ خدا خفهات کند که همیشه مثل حصار دربسته هستی . کاش این را زودتر می گفتی! زینت؟ رفعت؟ شوکت؟ بهجت؟ یا حتی ملاحت! ...ت ، ... درواقع، نمیدانم چه بگویم! بیشتر به منصفانهبودن گفتههام فکر میکنم. ابتدای کتاب،احساس خوبی به او نداشتم. حتی بیشتر منتظر بودم چیزهایی از نوع آنچه به آن «تنانگی» میگویند پیش آید یا گیروگرفت...
-
با حلقههای جادویی زحل
دوشنبه 7 خرداد 1397 11:35
دفتر کوچک سادهای گرفتم برای آن هدف خاصی که چند پست قبلتر بهش اشاره کرده بودم؛ نوشتن هدفها و برنامههای جورواجور انرژیدهنده و ... ــ از شرایط نوشتن در بلاگاسکای این است که برچسبهایم را، یکجا و دردسترس، نمیبینم تا بتوانم برای هر مطلبی برچسبهای درخور را بهراحتی پیدا کنم. گاهی بیهوا چیزهایی برای برچسبشدن تایپ...
-
...ت، این ...ت شیرین دردناک!
دوشنبه 7 خرداد 1397 11:23
دیدم نمیتوانم این وضع را بپذیرم. سومین بار است که پیاپی چنین اتفاقی میافتد؛ روز موعود تلفن میکند که امروز نمیشود ... البته هربار علتی دارد ولی عللی چارهپذیر. ...اگر اشتیاقی به دیدار باشد، میتوان از این گرفتاریهای ناچیز روزانه فرار کرد؛ از هریک به بهانهای، به دروغی. در حالوهوای جوانی ، ص 279 از در حالوهوای...
-
«چه سود؟» / سودا
شنبه 5 خرداد 1397 23:41
من زندگیام را به باد نداده بودم چون هنوز شروعش نکرده بودم ولی میدانستم که نوعی اهمال سمج، که پیش از بهدنیاآمدن من وجود داشته است، یک سنّت طولانی شکست و انحطاط و گسستهایی خانمان برانداز مانند سایه دنبالم میکنند و من وارث مشروع آنم. ولی علیرغم این «رهایی منفی«، باید سرنوشتم را بهطریقی به ثمر میرساندم، باید طلسم...
-
گمشدن/ پیداشدن
سهشنبه 1 خرداد 1397 12:35
ـ تکتک روزهای بهاری این امکان را دارند که بیشتر تصمیمهای مهم و قشنگ دنیا در دل آنها گرفته بشود. دلم میخواهد دفترچهای برای نوشتن چیزهای متفاوت کنار بگذارم؛ یک دفترچة کوچک و در کنارش برچسبهای خوشکل و دوستداشتنی متنوع، تا در آن فقط از همین بهاریههای شخصی و انرژیبخش و دوستداشتنی بنویسم. یکیشان که از هفتة پیش...
-
مفاکره
سهشنبه 1 خرداد 1397 01:40
اژدها: دارم فکر میکنم دفعة بعد که ماه رمضان به این روزها بیفتد، دیگر از ما گذشته که روزه بگیریم؛ شدهایم یکی مثل آقای فردریکسن که دیگر روزه به ما واجب نیست. گرگه: اُژی جان، اینطور که من میبینم، با این سرعت و دقت پیشرفت علم، دارویی، روشی، چیزی اختراع یا کشف میشود که مای فردریکسن را بهراحتی تبدیل میکند به راسل. هم...
-
بر لبة جهان
دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 13:19
از سالهای خیلی دور کودکی، به یاد میآورم که گاه با خودم فکر میکردم این دنیا بالاخره در «جایی» تمام میشود. مسئلة زمان مطرح نبود چون زمان همیشه برای من دورازدسترستر و شگرفتر از مکان بوده. فکرکردن به زمان گاهی شبیه نزدیکشدن به مرز جنون است. اما مکان را معمولاً میتوانم، با تشبیه به جایی و تصور موقعیتی حتی نهچندان...
-
شبنوشتههای روباهی در آستانة جغدشدن
یکشنبه 30 اردیبهشت 1397 01:49
اینبار اگر از روزنهای پوست و بدنم کرم هم بیرون بریزد فقط نگاهشان میکنم و سعی میکنم بهشان اهمیت ندهم. پوست پایم میسوزد. چیزی فراتر از خارش. انگار جایی را که میخاریده بارها با نوک ناخن خارانده باشند ولی خارخارش برطرف نشده باشد. برای خودم بستنی میریزم. به یک قاشق اکتفا نمیکنم. در ظرفی کوچک به تکههای خیلی ریز کیک...
-
سودای پریدن در یکی از جهانهای موازی خیالی
شنبه 29 اردیبهشت 1397 14:26
دلم بهانه میگیرد؛ نه که هوا خوب است و خیلی چیزها رو به بهبود و دستکم در مسیر عقلانی خودشان قرار دارند، کتابی که میخوانم دوستداشتنی و شیرین و تأملبرانگیز است و نقریباً خوب پیش میرود، دیوارهای قلعهام محکماند و ذخیرة خواندنی و دیدنی پروپیمانی دارم، دارم به نتایج خوبی میرسم و گویا در مسیر خوبی قرار دارم و...
-
روباه یا خرس؟ مسئله این است!
پنجشنبه 27 اردیبهشت 1397 13:06
همونقدر که از روباه خوشم میاد، خرسا رو هم دوست دارم و کپل مپلی و گردوقلمبگیشون دلمو میبره. تو بچگی هم روباه برام جاذبه داشت و ذهنیتی که توی داستانها و کارتونها براش قائل میشدن خیلی مطلوب من بود. خرسها همیشه ساده و قلقلی و مهربون بودن و محبوبترینشون برای من پدینگتونه که اون موقعها، توی انیمیشن عروسکیش، بهش...
-
با اینا خستگیمو درمیکنم
چهارشنبه 26 اردیبهشت 1397 20:32
پسره یه گردالی رو شنها کشیده با چندتا از شعاع هاش. اونوخ مرده بهش میگه: تو نقاش ماهری هستی! نه باباوع! جای پاتریک خالی! به نظرم از اون فیلماس که خوراک خودمه فقط نمیدونم اسمش چیه. حتی یه لحظه م دیدم متیو مک کاناهی توش بازی می کنه. یه پسریه که مدام نقاشی برج و آدمای سیاهپوش و ... می کشه و حرف از نابودی دنیا میزنه ولی...
-
طلا در مس
چهارشنبه 26 اردیبهشت 1397 08:44
یک مدت خوراک جدید نداشتم (موزیک برای توی راه گوشدادن) و پناه میبردم به سنتیها یا بیکلام و چند خط مطالعه. اما پریشب دیگر مصمم شدم 7-8 آهنگ جدید پیدا کنم. چندتا از ترانههای حجت اشرفزاده؛ که فکر میکردم از مهدخت بیشتر خوشم بیاید ولی فرداش دیدم عاشق برف آمد شدم. ترانة جدید گوگوش و شماعیزاده جان، اینجا چراغی روشنه...
-
بامزه و جدی
دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 14:43
کاری که در مراحل انتهایی آن هستم، از جهاتی، جالب است؛ در بخشهایی از متن که برای رفع اشکال با نگارنده پیامگذاری دارم، گاه به توضیحات بامزهای از طرف ایشان برمیخورم: ــ شمارة عینکم خیلی بالاست؛ نقطهها را گاهی درست تشخیص نمیدهم (مربوط به غلط تایپی «با/ یا») ــ ترسیمگر تصویر مورد اشاره متأسفانه مرده است. تصویر بسیار...
-
شمال از خودِ شمال
دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 09:41
پیری و تنهایی سبب شدهاند که همهاش در گذشته زندگی کند. خیلی غمانگیز است از هرکه صحبت میکند یارو مرده است و از هرچه بگوید دیگر وجود ندارد. مثل آدمی است که از روزگار گذشته ناگهان توی دنیای امروز افتاده تا حکایت و تاریخ بگوید. در حالوهوای جوانی ، شاهرخ مسکوب ، ص 127 دیشب، هنگام کار، آلبوم بنبست [1] را گوش میدادم....
-
درمورد کسی که انگار ترالفامادوریها یکبار او را دزدیدهاند
دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 09:14
دانشگاه دومی که میرفتم، تا مدتی، هروقت حرف از کتاب و رمان میشد، یکی از همکلاسها [1] با یکجور احساس سرخوشی و یادآوری شخصی خوبی میگفت « لبة تیغ (کتابی از موام)». من هم همیشه کنجکاو بودم ببینم این کتاب چه داستانی دارد. چند سال پیش کتاب را از نمایشگاه خریدم و طبق یکی از عادتها، که هر کتابی را داشته باشم انگار خیالم...
-
ساکنان اضافی طبقة وسط
یکشنبه 23 اردیبهشت 1397 14:23
اه! چقدر بدم میآید کسی، طبق «علائق صرفاً شخصی» خودش، به من هدیهای بدهد؛ بدآمدنیترین مورد در این زمینه کتاب است! کتابی که لزوم خواندنش حتی در درجة اول اهمیت قرار نمیگیرد؛ فقط مورد پسند هدیهدهنده است. از این کتابها، یکی در کتابخانهام دارم. البته در جای خود کتاب خوبی است و شاید با خواندنش، به آن علاقهمند هم شدم....
-
«شاگرد میتواند به استاد برسد اما ...»
یکشنبه 23 اردیبهشت 1397 10:06
نمیتوانم برای زمانی دراز در پریشانی بهسر برم. همیشه همینطور بوده است. باید راهی، هرچند دردناک، پیدا کنم. اگر هم ناخواسته در گردابی افتادم کوشیدهام تا غرق نشوم. در حالوهوای جوانی ، شاهرخ مسکوب، ص 115 از دیروز، با حرکتهای پراکنده، کتابخانه(های)م را مرتب میکنم (بیشتر کتابخانة جادویی مد نظرم بود ولی، برای...
-
میگویند هر چیزی دو چهره دارد
چهارشنبه 19 اردیبهشت 1397 14:15
داشتم فکر میکردم کجا مطلبی خواندم درمورد اینکه وجه مثبت هر چیز/ اتفاق منفی ممکن است چگونه باشد ... یاد نیمة تاریک وجود افتادم؛ کتاب خوبی که هنوز تمامش نکردهام چون باید توی ذهنم خوب نشست کند و جا بیفتد. در قیاس با مطالب این کتاب (فقط در قیاس؛ نه برای نمونه)، نیمة تاریک حوادثی که سالها پیش بر من رفتند و با خشونت و...
-
کتابی/ شمارهبندی/ خوشگذرانی
چهارشنبه 19 اردیبهشت 1397 12:58
1. باید وقت بگذارم و کتابخانة کوچولوی جادوییام [1] را مرتب کنم. تصمیم گرفته بودم فقط کتابهای خیلی دوستداشتنیام را، فارغ از موضوع و هر نوع دستهبندی، در آن قرار بدهم. اما بهمرور، دچار کمتوجهی شد. الآن دیگر مواردی در آن هستند که میتوانند به جاهای دیگری نقل مکان کنند تا بخشی از خریدهای جدیدم کنار دوستهای...
-
آقای پدینگتون
چهارشنبه 19 اردیبهشت 1397 11:54
آقای فلانی، با آن سبیلش و حالت نگاهش،عینهو باباهای قدیمی است؛ مهربان و مسئولیتپذیر و باجدیت (فقط خیلی لاغر است). این را وقتی از نزدیک دیدمش روشنتر تشخیص دادم. همیشه برایم عجیب و جالب است که هنوز افرادی با چنین چهرههایی وجود دارند. آخر این روزها، هرکی هر شکلی که باشد، حداقل آرایش مو یا بعضی چیزهای عرضی که به ظاهرش...