شاید معلم، از نوعی دیگر

چیزی که بلد بودم و یادش گرفته بودم این بود که وقتی آدمی از ما می‌رود ، آن تکه از ما هم که با بودنش به دنیا آمده بود و رشد کرده بود و بزرگ شده بود، با او کنده می‌شود و می‌رود. و من تازه یاد گرفته بودم که دلم برای آن قسمت از خودم هم تنگ شود. بس که خودم را در روابط نادیده می‌گرفتم و تمام زندگی م می‌شد آن آدم رابطه.
دیروز اما او  قضیه را جور دیگری برایم تعریف می‌کرد. می‌گفت وقتی آدمی وارد زندگی ما می‌شود یک‌عالمه رنگ به زندگی‌مان می‌پاشد و وقتی می‌رود همة آن رنگ‌ها را از ما می‌برد و دوباره خاکستری می‌شویم.
چیزی که فکر می‌کنم درست است و می‌خواهم یاد بگیرم این است که نگذارم آن رنگ ها و آن تکه‌ها با رفتن آدم‌ها از من بروند..

از کانال در سرزمین نینوچکا

حکایات شب

شب‌بیداری‌های دوران تعطیلات، چنان لذت‌بخش و بی‌تکرار، که به‌نرمی خواب را فراری می‌دادند و عطش «کمی بیشتر، کمی‌بیشتر» را به وجود می‌آوردند.برای همین شیرینی‌شان است که به‌هم‌ریختن الگوی خواب در روزهای عادی بعدش را از فهرست «ریدمان‌ها» بیرون می‌آورم و سعی می‌کنم با مدارا به حالت مطلوب برگردم.

مگر اینکه از بخش کاملاً سفید گوشت مرغ تهیه شده باشد

از دید من، فسنجانی که با مرغ درست شده باشد یکی از مشکوک‌هاست؛ معلوم نیست بین آن رنگ زیبای قهوه‌ای گردویی‌ـ اناری قرار است چه بخشی از مررررغ زیر دندانم بیاید. برای همین، با گوشت قرمزش را ترجیح می‌دهم.

دریچه‌ای به بهشت

چه شیرینی بی‌انتهایی!

اینکه در میانة روز دوم بهار زیبا، در کنج وسیع محبوبت، در بارش نور و گرمای مطبوع آفتاب پرستیدنی بنشینی و همچنان که به [بداهه‌نوازی‌ای] گوش می‌کنی که، چند روز پیش، اتفاقی پیدایش کرده‌ای؛ به تمامی پروژه‌های هیجان‌انگیز هنری، فیلمی، کتابی دردست و در پیش رو فکر کنی و چشم‌های دلت برق بزند!

Related image


به استقبال سال نو رفتن

ای جانِ پسندیده، جوییده و کوشیده
پرهات بروییده، پَرهات مبارک باد!

مولانا جان


از کانال نینوچکا


کتاب شعرهای عاشقانه

وای!! لی‌لا خیلی خوشکل است!

Image result for my brilliant friend lila

Related image

و این‌جا، هردوشان؛ هم هنرپیشة لی‌لا و هم لنو.

ـ از ملینا اصلاً خوشم نمی‌آمد ولی در اواخر اپیسود پنجم، که سوت‌زنان و بی‌خیال دنیا و مافیها، از برابر دخترها و دیگر مردمان محله گذشت و وارد آپارتمان شد، واقعاً بامزه بود!

طبیعی است

وقتی باری از روی شانه‌های ذهنم برداشته می‌شود، هر چند دقیقه، دلم می‌خواهد چند جمله‌ای بنویسم.

انگار واقعاً ذهنم بازتر می‌شود تا به چیزهای دیگری فکر کنم

و باز، برنامه‌های دیگری داشته باشم که در مسیر هر یک خطا و شکست و پیروزی‌های کوچک و بزرگی هست.

آرامش در حضور نالیدن

کمد خانوم ووپی دیگر دارد دل‌وروده‌اش به هم می‌ریزد؛ دل‌ورودة خودم هم همین‌طور!

خانوم ووپی و دلم، که همدیگر را در آغوش گرفته‌اند، می‌نالند: «سندباد، سندباد، سندباد، ... به دادمان برس!» و اژدها هم حکیمانه سر تکان می‌دهد.

تکان، تکان، تکان، ...

یک «گور باباش» گفتم و عشق به زندگی در دلم جوانه زد

می‌دانی؟

یکی از قشنگی‌های دنیا این است که می‌توانی، هروقت لازم شد، پروندة کاری را، هرجایش باشی، ببندی و بگذاری‌اش کنار؛ همین‌طور نیمه‌مانده و ناتمام. این امکان را داری بعدها، سر فرصت و حوصله و ...، بروی سراغش و ایرادهای احتمالی‌اش را رفع کنی و به‌خوبی ادامه‌اش بدهی.

اگر این امکان نبود، دنیا برای من یکی که جای تقریباً وحشتناکی می‌شد!

پ.ن.: فعلاً دوست دارم شعر مولانا جان در ابتدای صفحه‌ام باشد؛ شاید حتی آن را وصل کنم به سال جدید. پس احتمالاً طی ساعت‌های باقی‌مانده از امسال، هرچیزی بنویسم، ساعت پست شعردار را تغییر می‌دهم تا بیاید بالا.

اسسیو حال خوش!

دلم خواست یکی از آخرین چایی‌هام را توی لیوان جادویی‌ام بنوشم. لیوانم را عوض کردم و شستم و به نقشة غارتگر خیره شدم.

یادم باشد در طول روز، توی لیوان روباهی‌ام آب بنوشم و مثلاً یک نوشیدنی در عصر یا حتی سرشب را در آن لیوان کپل پافیلی، که از مامانم کش رفتم.

Image result for harry potter mugs

تا دقیقة نود هست زندگی باید کرد

خواستیم صبح همایونی‌مان را با جمع‌کردن ریدمان دیشب آغاز کنیم؛ زمین ترگونه بود از باران سحرگاهی.همچنان که آمادة آستین‌بالازدن می‌شدیم، دیدیم کانال میترا سیصدوخرده‌ای پیام جدید دارد. ااااااااااااااااه سیصدو فلان‌تا! چه خبر بوده؟ چندان خوشمان نیامد. گفتیم بزنیم رویش صفر شود و در این بین، بامزه‌ها را بخوانیم.

بزرگواران! چنان شد که حتی چایمان هم سرد شد! بحث جالب زردی بود بین ممبرها و صاب کانال که خواندنش بهمان چسبید. حتی گاهی دلمان می‌خواست دست‌به‌کیبرد شویم و ما هم برایش چیزکی بنویسیم ولی فکر کردیم شاید، جلوتر که برویم، شخص دیگری اشاره کرده باشد و ..

این هم نتیجه‌گیری صاب کانال، هشت دقیقه مانده به 3 صبح: من ساعت هشت، نُه اینا حالم به شدت بد بود در حدی که داشتم غش می‌کردم و می‌افتادم. قرار بود پاشم برم درمانگاه، بعد از سحر و رامبد گفتم و دیگه بحث کشیده شد به غیبت و سلبرتیا، کلاً حال بد و اینا یادم رفت.

لی‌لا

«به‌تدریج، از همان کلاس اول، نه‌تنها بر من که بر همه روشن شده بود لی‌لا شروع به تراوش سیالی کرده بود که، غیر از فریبنده، خطرناک نیز بود.»

My Brilliant Friend, S1, E4

یا نورالنور

ای نور! ای نور!

نان‌خور

من نه‌تنها به نان علاقة خاصی دارم و از روزی که بهم توصیه شد سعی کنم دوسوم وعده‌های غذایی‌ام خام گیا‌هخواری باشد، بیشتر به نان گرایش وسواس‌گونه‌ای پیدا کردم و در ذهنم نان چرخ می‌زد که حتی به بعضی انواع نان‌ها اعتیاد هم پیدا می‌کنم!

مثلاً امروز صبح موقع خوردن صبحانه، فکر می‌کردم اگر چند تکة هیولایی از آن نان سبوس‌دار خوشمزه نخورم، سیر نمی شوم و گوشه‌ای از معده‌ام بهانه می‌گیرد.

Image result for ‫نان‬‎

نغمة چالش‌برانگیز

در پی چالش «ببوس، بکش، ازدواج کن» که سوفی و مِیزی پاسخ دادند، دلم خواست فکر کنم گزینه‌های من چه خواهند بود.

برای بوسیدن تقریباً کارم راحت بود: جیمی لنیستر (اگر پسر بودم، شاید سانسا یا حتی دنریس. اما اگر پسری با همین روحیات فعلی‌ام بودم، بیشتر گیلی).

برای کشتن کمی کارم سخت شد و بیشتر گزینه‌ها قبلاً رو در نقاب خاک کشیده بودند و ... اما از انتخاب مِیزی خیلی خوشم آمد و بنابراین: شاه شب.

برای ازدواج قضیه مشکل و پیچیده شد: در نهایت، فکر می‌کنم اگر لرد وریس مشکلی نداشت بهترین گزینه بود!

مای بریلینت دریم!

وااااای خدا!

خوابی که چند وقت پیش دیده بودم درمورد سفر به ایتالیا, کوچه‌هایش و آن خیابان فرعی شیب‌دار که ختم می‌شد به دریا خیلی خیلی خیلی شبیه محلة این سریالی است که می‌بینم و داستانش هم در ایتالیا اتفاق می‌افتد؛ با این تفاوت که در سریال، خیابان‌ها شیب‌دار نیست و محله فقیرانه است و رنگش در کل متمایل به سبز خاکی است اما این شباهت عجیب را دارد که جایی، دخترها می‌خواهند به دریا بروند!

Image result for my brilliant friend

با هم کتاب‌خواندنشان!

امیدوارم دخترها عاقبت‌به‌خیر بشوند.

اسفند دونه دونه

سخخخخت مشغولم به کارهای خفن!

سلاح من

Image result for littlefinger's dagger

از بین سلاح‌های داستان، من خنجر آن پتایر گوربه‌گورشدة جزجگرزده را انتخاب می‌کنم چون از فولاد والریایی و استخوان اژدها و ابسدین ساخته شده (کاملاً ضد وایت‌واکر و ارتش مردگان است) و هم اینکه کوچک است و استفاده از آن برای من احتمالاً راحت‌تر باشد.

ای عکس‌های خوشکل، قایم شوید! روانی وارد می‌شود!

امروز صبح به این نتیجة درخشان رسیدم که، از دید من، تمامی زیرشاخه‌های آستین کلوش زیبایی و جذابیت خاصی به لباس می‌دهد. بعدش آستین‌های از نیمه چین‌دار قرار دارند و بعدتر ( و شاید هم در عرض آن‌ها) انواع مچ‌های زیبایی که برای آستین انتخاب می‌شوند.

حیف و صدحیف!

دلم می‌خواد برم با پا محکم بزنم زیر همۀ هفت‌سین‌هایی که برای کورکردن چش خوارشوور و جاری و دخترخاله و اقدس اینا و خواهرکوچیکۀ صغراشون قراره بچینن!

خو می‌میرن خدایی تو کانالشون اینطوری تبلیغ کنن مثلاً که: «برای دل خودت، که زیباپسندی و دوست داری همه‌چیزت خوشکل و متناسب باشه، بیا فلان فوت‌وفن خانه داری و ... رو یاد بگیر»؟ چه عیبی داره خداییش؟

این‌طوری که اینا مدت‌هاست دارن مشتری واسه مطالب کانالشون پیدا می‌کنن آدم شرمش میاد بره سراغ مطالب. همین‌طوریه که کم‌کم سطح سلیقه و شخصیت و اعتمادبه‌نفس و بزرگ‌منشی آدما میاد پایین دیگه!  مظاهر مدرنیته در خدمت مغزهای پوک عهد دقیانوس!