خاطره‌ای که یکی از روزها، هرسال، برای 364 روز دیگر تعریف می‌کند

بله آقا!

مهمانی‌ای که داشت مالیده می‌شد، و قبلش دوتایکی شده بود (دیگر قرار نبود دو روز پیاپی باشد)، با تلنگری دوطرفه احیا شد و شد آنچه شد.

پ.ن.: احساسات من در هر دو حالت ماجرا جالب بود.

ناجی‌ـنوشت: یعنی طرف احساس سوپرمنی خفنی داشت. دوبار با افتخار توضیح داد که چطور مهمانی را احیا کرده. و من با لبخند سر تکان می‌دادم و البته کارش برایم جالب بود و به او هم حق می‌دادم.

جایزة من: آن جعبة خوشکل شیرینی خامه‌ای!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد