ماجراهای تاج‌وتختی

خطر لورفتن داستان [سریال]











قشنگ‌ترین صحنه برای من ملاقات آریا و جان بود؛ از جهتی بهترین‌های خانواده. با این حال، عشق اول و آخر من سانسا و برن محسوب می‌شوند؛ با این ماجراهایی که پشت‌سر گذاشتند و تغییراتشان. من از همان اول هم چشمم به ایندو خیلی روشن بود. جان هم، هر اسمی که داشته باشد، عضو مهم خانواده است و شبیه‌ترین فرد به ند؛ در واقع، نسخة‌ تکامل‌یافته و مطمئن‌تر ند استارک. حتی در سرداب هم چندبار نیمرخ سنگی ند با نیمرخ جوان و نگران جان هم‌زمان نشان داده شده است. بعله! حلال‌زاده به کی می‌رود؟

آخرش هم خیالم راحت شد بابت جیمی.

با اینکه مرگ‌ومیر طی این هفت سال زیاد دیدم در این سریال، دلم به مرگ هیچ‌کس دیگری راضی نمی‌شود؛ حتی هاوند یا بریک دندارین یا چه‌می‌دانم، دخترعموی تحسین‌برانگیز سر جورا؛ چه برسد به تیری‌ین یا آریا! خدا نیاورد!

اما، اما از مردن سرسی و کوه و یورن گری‌جوی و شاه شب و لشکرش خیلی خیلی هم خوشحال می‌شوم! لطفاً خدایان سریال این را لحاظ کنند.

بران هم که راه افتاد دنبال دستور ملکه. امیدوارم چشمش که به جیمی و تیری‌ین می‌افتد فیلش یاد هندوستان بکند و در کنار آن‌ها بایستد. دیگر جمع خوبان جمع‌تر می‌شود!

آقا، آقا، آقا! ما هرچه امیلیا کلارک را کم‌کم داریم دوستدار می‌شویم، از نقش‌ایفاکردنش در سریال ناراضی‌تر می‌شویم! نگاه و چشم‌های هنرپیشة سانسا برای مادراژدهابودن خیلی مناسب‌تر است.

ولی یک چیز اصلی بود که می‌خواستم بنویسم و دوستش هم داشتم. همان را یادم رفته!